.
.
صاحب كتاب ابوب الجنان كه كتاب بسيار پربار و نايابى است مى نويسد: جوان بى تقوايى كه به خير و سعادت خود در زندگى اهميتى نمى داد و ملاحظه چيزى را نمى كرد، بر اثر چشم چرانى به دخترى دل بسته بود، ولى آن دختر تن به خواسته نامشروع او نمى داد.
شبى از شب هاى قدر كه وقت بيدارى و مناجات و قرآن و گريه و درد دل با خداست و مردم همگى در مساجد و مجالس احياء جمع شده بودند، اين جوان كه ديده بود والدين آن خانم زودتر از منزل خارج شده اند راه را بر اين دختر كه قصد داشته به تنهايى مسير بين خانه و مسجد را طى كند بست. دختر كه ديد كارى از دستش ساخته نيست در پاسخ به خواسته آن جوان گفت: امشب شب احياء و شب گرفتن برات است. آيا انصاف است مردان و زنان ديگر در اين لحظه براى مناجات و دعا به در خانه خدا رفته باشند و من و تو مرتكب عمل نامشروع زنا شويم؟ پسر لحظه اى تامل كرد و جواب داد: نه، انصاف نيست!
.
.
.
ادامه دارد👇
دختر گفت: حال كه فهميدى اين كار آن هم در نيمه شبى چنين عزيز و در محضر خدا بى انصافى است، بيا و اين شب را به احيا سپرى كن. من نيز چنين خواهم كرد. سپس، از هم جدا شدند.
وقتى سحر شد، پدر دست دخترش را گرفت و به نشانى منزلى كه از جوان يافته بود رفت و در زد. وقتى جوان در را به روى آن ها گشود، پدر گفت: من تو را نمى شناسم، ولى شب پيش، پس از احياء، رسول خدا، صلى اللّه عليه و آله، را در رؤيا ديدم و آن حضرت نشانى تو را به من دادند و فرمودند: دخترت را ببر و به عقد آن جوان در آور.
اين نمونه اى از بيدارى دل است كه در آن نفس حق دخترى پاكدامن كه ارتباطى با پروردگار عالم داشته قلب مرده اى را زنده مى كند و او را به تأمل وا مى دارد كه شب قدر كه شايسته احياء و مناجات و «خير من ألف شهر» است شب زنا نيست.
برگرفته از کتاب حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن
(((چه خدای شنوایی داریم فقط باور نداریم…
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
#رمان_جانان_من
#پارت۲۱
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
جلوی درب ورودی منزل پرچم سیاه بزرگی که روی آن یاحسین نوشته شده بود زده بودند.
بوی اسپند همه جا را پر کرده بود.
گوشه ای از حیاط نشستم و مشغول خوردن چایم شدم.
مدام از خودم میپرسیدم:آخه تورو چه به عاشق شدن نرگس.
اونم عاشق کییییی، کسی که زمین تا آسمون فرق دارین باهم.
آخه چطور یهویی اینقدر برات مهم شد این آدم؟
تو که تا دیروز مسخرش میکردی.
در همین فکر ها بودم که اتفاقی چشمم به او افتاد.
مشغول ریختن چایی بود.
چایی ها را دست کسی داد و خودش برای جمع کردن لیوان های چایی سینی بزرگی را در دست گرفت.
محوش شده بودم.
از گوشه و کنار حیاط خانه یکی یکی لیوان هارا جمع میکرد. چند نفری مانده بود که من برسد.
بلند شدم و کمی خودم را مرتب کردم. خواستم من زودتر از اینکه او بیاید،لیوان چای را ببرم و در سینی بگذارم.
یک قدم که برداشتم احساس کردم تمام بدنم یخ کرد.
دختر چادری با لبخند عمیقی روی لب سمتش آمد و سینی را از دستش گرفت.
صدایشان را به آرامی شنیدم.
دختر: برو عزیزم خودم بقیشو جمع میکنم.
حیدر:چشم قربان هرچی شما دستور بفرمایین.
پاهایم سست شدند و قبل از اینکه بخواهم سر جایم برگردم،لیوان چای از دستم سر خورد و روی زمین افتاد.
تکه های لیوان را از روی زمین جمع کردم،
یک تکه شیشه که نوک تیزی داشت دستم را برید و از درد دوباره تکه های لیوان از دستم روی زمین افتاد.
همه ی چشم هایی که دوی من خیره بودند را حس میکردم.
دلم میخواست هرچه زودتر از اینجا بروم.از خجالت و عصبانیت داشتم اب میشدم.
خودم مادرم را به داخل خانه فرستاده بودم.
نمیخواستم زنگ بزنم که نگرانش کنم و هول کند.
صدای آشنایی به گوشم خورد.
حیدر: دست نزنین به شیشه های شکسته.
حالتون خوبه؟دستتون داره خون میاد باید ببندینش.
سرم را بلند کردم و چشم هایش را روبرویم دیدم.
هول شدم و دستپاچه گفتم:
خ..خیلی شرمندم. نمیخواستم اینطوری بشه.
خوبم چیزیم نیست. میرم خونه میبندمش.
حیدر: نه صبر کنین لطفا.الان میگم بیان ببندنش واستون.
نزدیک همان دختری رفت که چند لحظه پیش کنارش بود.
حیدر: فاطمه جان عزیزم برو یکم بانداژ بیار دست این بنده خدارو ببند. من سینی و میبرم.
فاطمه:چشم الان میرم.
ته دلم به فاطمه حسادت میکردم.
حتما رابطه خیلی نزدیکی داشتند که اینگونه صمیمی صحبت میکردند.
چند لحظه گذشت، دستم را بستم و بعد از تشکر کردن، به مادرم پیام دادم و گفتم به خانه برمیگردم. و حوصله ام کمی سر رفته است.
دیدن اینکه عشق شروع نشده ام به پایان رسیده بود اعصابم را حسابی بهم می ریخت.
.
.
یه پارت حسابیییی جذاب خدمتتون❤️🔥
حسابی تحویلش بگیرینااا
⚫️إنا لله و إنا أليه راجعون⚫️
حزب الله رسما ترور سيد هاشم صفی الدین را تأييد كرد
ـــــــــــــــــــــــ
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
30_ahd_01.mp3
1.82M
سلام امام زمان🥰❤️
آغاز روزم رو با سلام و صحبت باشما آغاز میکنم آقای خوبی ها
.
.
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
#قرآن_بخوانیم❤️
⚘️ای پیامبر آنچه از کتاب (قرآن) به تو وحی شده است تلاوت کن».⚘️
کهف/سوره۱۸، آیه۲۷
#قرآن
#هرروز_یک_صفحه
#ثواب
#نشر_حداکثری
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
خوشا آنان که جانان می شناسند
طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان!
شهیدان را شهیدان می شناسند
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
#ایستگاه_تفکر
اندکی صبر سحر نزدیک است✨️
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
پنجشنبههای حسینی
💔💔
و من سالهاست به سمت تو فرار میکنم مگر کدام پناهگــاه از آغوش تو امنتر است…
#استوری
اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗
https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5