#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_۴۷
بیخیال اسماء الان وقتش نیست
لباساشو کشیدم و گفتم:
بگو دیگه
- خیله خب پاره شد لباسم ول کن میگم
- اون بازوبند واسه یکی از رفیقام بود که شهید شد.
_ ازم خواسته بود که اگه شهید شد اون بازو بندو همراه با حلقش، برسونم
به خانومش
- وقتی شهید شد بازو بندشو تونستم از رو لباسش بردارم اما حلقش...
آهی کشید و گفت. انگشتش قطع شده بود پیداش نکردم.
_ بازو بندو دادم به خانومش و از اینکه نتونستم حلقشو بیارم کلی
شرمندش شدم
همین دیگه تموم شد
بی هیچ حرفی بلند شدم و رفتم و کنار علی نشستم
سرمو گذاشتم رو شونشو تو دلم گفتم:
هیچ وقت نمیزارم بری
چقدر آدم خودخواهی بودم...
من نمیتونم مثل زهرا باشم، نمیتونم مثل خانم مصطفی باشم، نمیتونم
خودمو بذارم جای خانوم دوست اردلان، یه صدایی تو گوشم میگفت:
نمیخوای یا نمیتونی
- آره نمیخوام ، نمیخوام بدن علی رو تیکه تیکه برام بیارن نمیخوام بقیه ی
عمرمو با یه قبر و یه انگشتر زندگی کنم ، نمیخوااام
دوباره اون صدا اومد سراغم:پس بقیه چطوری میتون
اوناهم نمیخوان اونا هم دوست ندارن...
اما...
_ اما چی
خودت برو دنبالش...
با تکون های علی از خواب بیدارشدم
اسماءاسماء جان رسیدیم پاشو ...
چشامو باز کردم ، هوا تاریک شده بود از اتوبوس پیاده شدیم
باد شدیدی میوزیدو چادرمو به بازی گرفته بود
_ لب مرز خیلی شلوغ بود...
همه از اتوبوس ها پیاده شده بودن و ساک بدست میرفتن به سمت ایستگاه
بازرسی
تا چشم کار میکرد آدم بود ، آدمهایی که به عشق امام حسین با پای پیاده
قصد سفر کرده بودن، اونم چه سفری
شلوغی براشون معنایی نداشت حاضر بودن تا صبح هم شده وایسن. آدما
مهربون شده بودن و باهم خوب بودن
_ عشق ابی عبدالله چه کرده با دلهاشون
یه گوشه وایساده بودم و به آدمها و کارهاشون نگاه میکردم. باد همچنان
میوزید و چادرمو بالا و پایین میبرد
علی کنارم وایسادو آروم دستشو گذاشت رو شونم: به چی نگاه میکنی
خانومم
یکمی بهش نزدیک شدم با لبخند گفتم:به آدما،چه عوض شدن علی
_ علی آهی کشیدو گفت:صحبت اهل بیت که میاد وسط حاضری جونتم
بدی هییی روزگار...
اردلان و زهرا هم اومدن کنار ما وایسادن
اردلان زد به شونه ی علی و گفت:ببخشید مزاحم خلوتتون میشما، اما
حاجی ساکاتونو نمیخواید بردارید
علی دستشو گذاشت رو کمرشو گفت:دوتا کوله پشتیه دیگه
_ خوب من هم نگفتم دویستاست که
نکنه انتظار داری من برات بیارم
هه هه بابا شوخی کردم حواسم هست الان میرم میارم
زدم به بازوی اردلان و گفتم: داداش خیلی آقای مارو اذیت میکنیا...
صداشو کلفت کردو گفت: پس داماد شده برای چی
دستمو گذاشتم رو کمرم و گفتم: باشه باشه منم میتونم خواهر شوهر
خوبی باشماااااا
خیله خوب حالا تو هم بیاید بریم تو صف
داداش شما برید من وایمیسم باعلی میام
چند دقیقه بعد علی اومد
از داخل ساک چفیه ی مشکیشو درآوردم و بستم دور گردنش
زل زده بود تو چشمامو نگاهم میکرد
_ چیه علی چرا زل زدی بهم
اسماء چرا چشمات غم داره ؟چشمای خوشگل اسماء من چرا باید اشک
داشته باشه؟ از چی نگرانی؟
بازهم از چشمام خوند، اصلا نباید در این مواقع نگاهش میکردم
بحثو عوض کردم ، یکی از ساک هارو برداشتم و گفتم بیا بریم دیر شد
دستمو گرفت و مانع رفتنم شد
منو نگاه کن اسماء نمیخوای بگی چرا ؟؟تو خودت چرا نگرانی؟
_ ببین هیچکی نیست پیشمون
بغضم گرفت و اشکام دوباره به صورتم هجوم آوردن
نمیتونستم بهش بگم که میترسم یه روزی از دستش بدم...چون میدونستم
یه روزی میره با رضایت منم میره!!!!!
نویسنده:سرکار خانم علی آبادی
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
#درمحضرشهدا
#شهدا_عاشق_ترند
#عاشقانه_های_شهدا
🌀همسر شهید دقایقی:
یک بار سر یک مسئله ای
با هم به توافق نرسیدیم،
هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم، او عصبانی شد،
🍃🌹🍃
اخم کرد و لحن مختصر تندی
به خودش گرفت و
از خانه بیرون رفت.
شب که برگشت،
همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت:
«بابت امروز صبح معذرت می خواهم.»
همیشه میگفت می گفت:
❤️«نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند.»❤️
🍃http://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c 🍃
هدایت شده از آشپزخونه بهشتی(آشپزی اسلامـی)
#آشپزی_به_نیت_نذری
#چالش_غذای_نذری
#ارسالی_مدیرکانال
شام ما☺️
ایده ای برای #دیزایین_سالاد
و #دیزایین ماکارانی❤️
🍃دومدل ماکارانی پختم
تا یه ترکیب جالبی دربیاد ازش😉
http://eitaa.com/joinchat/2775842838C0e8ec6c9f8
رسانه تبلیغی ما باشید🍃
فوروارد فراموش نشه🌹
#زنگ_تجربه_همسرداری
#زنگ_تجربه_معنوی
✅👏به نظر من موفقیت زندگی ما به لطف خدا گذشت و بردباری هست👌
ما در طول زندگی مشترکمان به لطف خدا یکبار هم نشده باهم قهر کنیم اما اگر از دست هم ناراحت و دلخور باشیم سعی میکنیم زود از دل همدیگه در بیاریم
مثلا با معذرت خواهی کردن،با نامه نوشتن به همدیگر،با گذاشتن دورهمی ساده در کنار هم،و گوش کردن به حرف همدیگر
اما مهمتر از همه اینه که اگه ناراحتی یا دلخوری برایمان پیش بیاد سریع از شر شیطان به خدا پناه می بریم و با گفتن ذکر استغفار و توکل بر خدا لبخند رو به همدیگر هدیه می دهیم و سپس یه لیوان آب یا شربت بنده دست همسرم می دهم که زود فضا رو عوض کنم
همسرم نیز متقابلا با بنده همین طور رفتار میکند با نوشتن نامه و پیام دادن سعی می کند که اگر از دستش ناراحت شدم از دلم در بیاورد و همچنین عذر خواهی هم میکند
شرمنده که توضیحاتم زیاد شد
❣ @hamsar_ane❣
لطفا در زندگی مشترک نبش قبر نکنید‼️
شاید شما روزهای سختی را پشت سر گذاشته باشید و هزار و یک اتفاق ناخوشایند قبلا در زندگی شما ، هر دوی تان را آزار داده باشد، اما امروز که به خاطر موضوعی خاص با هم دچار اختلاف شده اید، حق ندارید همه مشکلات کهنه را نبش قبر کرده و با دوباره مطرح کردن شان حل مشکل فعلی را هم دشوار کنید.
شما باید آنچه در هر زمان باعث آزار تان می شود را، در زمان خود حل وفصل کنید و حتی اگر فراموشش نمی کنید، راهی برای بخشیدن و عبور از آن پیدا کنید تا وقت و بی وقت سر بیرون نزند و دوباره مایه آزار تان نشود.
❣ @hamsar_ane❣
#نتیجه
#بازدهی
#ارسالی_اعضای_عزیزمون من با استفاده از مطالب کانالتون اعم از صوت ها و نوشته هاتون یه سری از مشکلاتم تقریبا حل شد, مثلا در روابط زناشویی دچار مشکل شده بودم که به لطف خدا و کانال خوبتون حل شد و رفتارم را با بچه هام و همسرم تقریبا بهتر شده , دیدم نسبت به زندگی و خانه داری و بچه داری و همسر داری عوض شده و همه ی کارهام که انجام می دم با در نظر گرفتن این نکته که خانم پرتواعلم گفتن همه کار هاتون را با نیت نازل شدن رحمت الهی در خانه انجام دهید دشواری کارها را تحمل میکنم,البته این را هم بهتون بگم که امام علی علیه اسلام هم در زندگیم خیلی خیلی تاثیر داشتن و دارند الحمدالله, منی که به خوابم خیلی اهمیت می دادم از ساعت خوابم خیلی کم کردم و به لطف خدا و اهل بیت علیه السلام در زندگیم احساس شادی و نشاط میکنم , باز هم تشکر میکنم ازتون خدا خیرتون بده, مطالبتون برای من که خیلی فایده ها داشت❤️❤️❤️🌺🌺🌺☺️☺️☺️☺️👌👌👌🙏🙏
❣ @hamsar_ane❣
#چالش
سلام وقتتون ب خیر و شادی اینم از چالش ما
وااای ک کانالتون فوق العادس
وپرازانگیزه ب زندگی
❣ @hamsar_ane❣