فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایخوبم 🙏
امشب درهای رحمتت را به روی تک تک
ما بگشای بهترین احوال و روحیه
و بهترین موفقیت ها و بهترین لبخندها
و بهترین نعمت ها و بهترین فرصت ها
و بهترین عاقبت را نصیبمان بگردان
خير و بركات و سلامتی را بر مردم سرزمینم جاری بفرما 🙏
و آرامش را در ذكر خودت بر ما ارزانی بدار
و دل ما را به نور خودت روشن و گرم كن✨🙏
🌺✨شبتون زیبا✨🌺
-------------------
#السلام_ایها_غریب
#سلام_مولای_مهربانم
هر دم بگو میان قنوتت بہ صد نیاز
عَجل علے ظُهورکَ یا فارسَالحـِجاز
هردمبگو بہ اشکروان روبہ آسمان💔
عَجل علے ظهورکَیا صاحبَالزَمان😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#صبحتون_مهدوی
#همسرانه
💝 #قدرشناسی_از_همسر
🎙 حضرت آیت الله خامنه ای(مدظله العالی)
◻️ از باب #حق_گذاری، باید کمی هم شده، به نقشی که همسرم در زندگی من داشته، اشاره کنم.
🔸 ایشان -قبل از هر چیز- از یک #طمانینه و #آرامش و #روحیه_قوی برخوردار است؛ لذا با آنکه خانه ما بارها مورد یورش دژخیمان واقع شد و با آنکه من بارها در برابر او بازداشت شدم و حتی در نیمه شب که برای دستگیری من به خانه ما ریختند، مورد ضرب و جرح واقع شدم، علی رغم همه اینها، هیچگاه #ترسی یا #ضعفی یا #افسردگی و #ملالتی در او مشاهده نکردم.
🔸 با روحیه ای عالی و قوی در زندان به ملاقات من می آمد. در این ملاقات ها، به من #اعتماد و #اطمینان می داد.
هرگز نشد وقتی من در زندان بودم، خبر ناراحت کننده ای به من بدهد. به یاد ندارم که مثلاً خبر بیماری یکی از فرزندان را به من داده باشد یا مطلبی را که برایم ناخوشایند باشد، درباره خانواده و بستگان و والدین گفته باشد.
🔸 همچنین باید به #صبر و #شکیبایی_فراوان او در #تحمل_سختی و #مشقّت_زندگی در دوران پیش از انقلاب و اصرار او بر #ساده_زیستی در دوران پس از انقلاب، اشاره کنم.
🔸 بحمدالله خانه ما همواره تاکنون، از زوائد زندگی و زرق و برق های دنیوی -که حتی در خانه های معمولی مردم یافت می شود - به دور مانده است.
⏮ و همسرم در این امر، #بالاترین_سهم و #مهم_ترین_نقش را داشته است.
◻️ درست است که من زندگی ام را به همین شکل آغاز کردم و همسرم را نیز در این مسیر هدایت کردم و این روحیه را در او زنده کردم؛ اما صادقانه می گویم که او در این زمینه، بسیار از من پیشی گرفته است.
📚به نقل از کتاب خون دلی که لعل شد، ص ۱۵۹.
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#حدیث
عَنِ اميرِالمؤمنين عليه السلام: ذَوُواالْعُيُوبِ يُحِبُّونَ اِشاعَةَ مَعائِبِ النّـاسِ لِيَتَّسِعَ لَهُـمُ الْعُـذْرُ فِـى مَعايِبِهِمْ.
از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه: افراد عيب دار، دوست دارند تا عيوب مردم را پخش كنند، تا بهانه اى براى معايب خويش فـراهم آيد (با يافتن شريك جرم، مى كوشند خطاى خويش را پنهان كنند).
[غرر الحكم، (چاپ دانشگاه) ج 4، ص 340.]
🔷🔸💠🔸🔷
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انرژی_مثبت 😊 👌
امروز را زندگی کن!♥️🙏
ما انسان ها تمام روزهایمان را به
امید فردا سپری می کنیم،
اما هر روز که بیدار می شویم میبینیم،
باز امروز است؛ 👇
پس تمام توانت را بکار بگیر تا
امروز را زندگی کنی.
همین امروز، هم اکنون و در همین
لحظه تبسم را از دست نده. 😊
قلبت را سرشار از شادی و سرور کن. 😍
درهمین لحظه جاویدِ اکنون،
عشق،
محبت و انرژی های مثبت
پیرامونت را دریافت کن و بپذیر....🥰👌👍
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 2⃣9⃣1⃣
#فصل شانزدهم
صمد پیاده می شد. می رفت توی سنگرها با رزمنده ها حرف می زد و برمی گشت. صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش می رسید. یک بار ایستادیم. صمد ما را پشت دوربینی برد و تپه ها و خاکریزهایی را نشانمان داد و گفت: «آنجا خط دشمن است. آن تانک ها را می بینید، تانک ها و سنگرهای عراقی هاست.»
نزدیک ظهر بود که به جاده فرعی دیگری پیچیدیم و صمد پشت خاکریزی ماشین را پارک کرد و همه پیاده شدیم. خودش اجاقی درست کرد. کتری را از توی ماشین آورد. از دبه کوچکی که پشت ماشین بود، آب توی کتری ریخت. اجاق را روشن کرد و چند تا قوطی کنسرو ماهی انداخت توی کتری. من و بچه ها هم دور اجاق نشستیم. صمد مهدی را برداشت و با هم رفتند توی سنگرهایی که آن اطراف بود. رزمنده های کم سن و سال تر با دیدن من و بچه ها انگار که به یاد خانواده و مادر و خواهر و برادرشان افتاده باشند، با صمیمیت و مهربانی بیشتری با ما حرف می زدند و سمیه را بغل می گرفتند و مهدی را می بوسیدند. از اوضاع و احوال پشت جبهه می پرسیدند. موقع ناهار پتویی انداختیم و سفره کوچکمان را باز کردیم و دور هم نشستیم. صمد کنسروها را باز کرد و توی بشقاب ها ریخت و سهم هر کس را جلویش گذاشت. بچه ها که گرسنه بودند ، با ولع نان و تن ماهی می خوردند.
بعد از ناهار صمد ما را برد سنگرهای عراقی را که به دست ایرانی ها افتاده بود، نشانمان بدهد.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 3⃣9⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
طوری مواضع و خطوط و سنگرها را به بچه ها معرفی می کرد و درباره عملیات ها حرف می زد که انگار آن ها آدم بزرگ اند یا مسئولی، چیزی هستند که برای بازدید به جبهه آمده اند.
موقع غروب، که منطقه در تاریکی مطلقی فرو می رفت، حس بدی داشتم. گفتم: «صمد! بیا برگردیم.»
گفت: «می ترسی؟!»
گفتم: «نه. اما خیلی ناراحتم. یک دفعه دلم برای حاج آقایم تنگ شد.»
پسربچه ای چهارده پانزده ساله توی تاریکی ایستاده بود و به من نگاه می کرد. دلم برایش سوخت. گفتم: «مادر بیچاره اش حتماً الان ناراحت و نگرانش است. این طفلی ها توی این تاریکی چه کار می کنند؟!»
محکم جوابم را داد: «می جنگند.»
بعد دوربینش را از توی ماشین آورد و گفت: «بگذار یک عکس در این حالت از تو بگیرم.»
حوصله نداشتم. گفتم: «ول کن حالا.»
توجهی نکرد و چند تا عکس از من و بچه ها گرفت و گفت: «چرا این قدر ناراحتی؟!»
گفتم: «دلم برای این بچه ها، این جوان ها، این رزمنده ها می سوزد.»
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣9⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
گفت: «جنگ سخت است دیگر. ما وظیفه مان این است، دفاع. شما زن ها هم وظیفه دیگری دارید. تربیت درست و حسابی این جوان ها. اگر شما زن های خوب نبودید که این بچه های شجاع به این خوبی تربیت نمی شدند.»
گفتم: «از جنگ بدم می آید. دلم می خواهد همه در صلح و صفا زندگی کنند.»
گفت: «خدا کند امام زمان(عج) زودتر ظهور کند تا همه به این آرزو برسیم.»
با تاریک شدن هوا، صدای انفجار خمپاره ها و توپ ها بیشتر شد. سوار شدیم تا حرکت کنیم. صمد برگشت و به سنگرها نگاه کرد و گفت: «این ها بچه های من هستند. همه فکرم پیش این هاست. غصه من این هاست. دلم می خواهد هر کاری از دستم برمی آید، برایشان انجام بدهم.»
تمام طول راه که در تاریکی محض و با چراغ خاموش حرکت می کردیم، به فکر آن رزمنده بودم و با خودم می گفتم: «حالا آن طفلی توی این تاریکی و سرما چطور نگهبانی می دهد و چطور شب را به صبح می رساند.»
فردای آن روز همین که صمد برای نماز بیدار شد، من هم بیدار شدم. همیشه عادت داشتم کمی توی رختخواب غلت بزنم تا خواب کاملاً از سرم بپرد. بیشتر اوقات آن قدر توی رختخواب می ماندم تا صمد نمازش را می خواند و می رفت؛ اما آن روز زود بلند شدم،
ادامه دارد...✒️
#نکات_جنسی 💋
❣️رابطه جنسی"لحظه ای" از بهترین و مفیدترین نوع آن میباشد.👌👌
در هیچ لحظه یا مکان "متعارفی" درخواست زن یا شوهر خود را رد نکنید.⭕️
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 8⃣8⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
زندگی در پادگان ابوذر با تمام سختی هایش لذت بخش بود. روزی نبود صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش نرسد. یا هواپیمایی آن اطراف را بمباران نکند. ما که در همدان وقتی وضعیت قرمز می شد، با ترس و لرز به پناهگاه می دویدیم، حالا در اینجا این صداها برایمان عادی شده بود.
یک بار نیمه های شب با صدای ضد هوایی ها و پدافند پادگان از خواب پریدم. صدا آن قدر بلند و وحشتناک بود که سمیه از خواب بیدار شد و به گریه افتاد. از صدای گریه او خدیجه و معصومه و مهدی هم بیدار شدند. شب ها پتوی پشت پنجره را کنار می زدیم. یک دفعه در آسمان و در مسافتی پایین هواپیمایی را دیدم. ترس تمام وجودم را گرفت. سمیه را بغل کردم و دویدم گوشه اتاق و گفتم: «صمد! بچه ها را بگیر. بیایید اینجا، هواپیما! الان بمباران می کند.»
صمد پشت پنجره رفت و به خنده گفت: «کو هواپیما! چرا شلوغش می کنی هیچ خبری نیست.»
هواپیما هنوز وسط آسمان بود. حتی صدای موتورش را می شد به راحتی شنید. صمد افتاده بود به دنده شوخی و سربه سرم می گذاشت. از شوخی هایش کلافه شده بودم و از ترس می لرزیدم.
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 9⃣8⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. می گفت: «آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچه ها زدندش. خلبانش هم اسیر شده.»
گفتم: «پس تو می گفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه می کنم.»
گفت: «دیشب خیلی ترسیده بودی. نمی خواستم بچه ها هم بترسند.»
کم کم همسایه های زیادی پیدا کردیم. خانه های سازمانی و مسکونی گوشه پادگان بود و با منطقه نظامی فاصله داشت. بین همسایه ها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاج آقا سمواتی هم بودند که هم شهری بودیم. در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح می خوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار می شدیم. صبحانه ای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، می خوردیم. کمی به بچه ها می رسیدیم و آن ها را می فرستادیم توی راهرو یا طبقه پایین بازی کنند. ظرف های صبحانه را می شستیم و با زن ها توی یک اتاق جمع می شدیم و می نشستیم به نَقل خاطره و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمی آمدند.
ناهار را سربازی با ماشین می آورد. وقتی صدای بوق ماشین را می شنیدیم، قابلمه ها را می دادیم به بچه ها. آن ها هم ناهار را تحویل می گرفتند. هر کس به تعداد خانواده اش قابلمه ای مخصوص داشت؛ قابلمه دونفره، چهارنفره، کمتر یا بیشتر.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣9⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
پرسیدم: «حالا کجا می خواهیم برویم؟!»
گفت: «خط.»
گفتم: «خطرناک نیست؟!»
گفت: «خطر که دارد. اما می خواهم بچه ها ببینند بابایشان کجا می جنگد. مهدی باید بداند پدرش چطوری و کجا شهید شده.»
همیشه وقتی صمد از شهادت حرف می زد، ناراحت می شدم و به او پیله می کردم؛ اما این بار چون پیشش بودم و قرار نبود از هم جدا شویم، چیزی نگفتم. سمیه را آماده کردم و وسایل را برداشتیم و راه افتادیم. همان ماشینی که با آن از همدان به سر پل ذهاب آمده بودیم، جلوی ساختمان بود. سوار شدیم. بعد از اینکه از پادگان خارج شدیم، صمد نگه داشت. اورکتی به من داد و گفت: «این را بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، اینجا را به آتش می بندد.»
بچه ها مرا که با آن شکل و شمایل دیدند، زدند زیر خنده و گفتند: «مامان بابا شده!»
صمد بچه ها را کف ماشین خواباند. پتویی رویشان کشید و گفت: «بچه ها ساکت باشید. اگر شلوغ کنید و شما را ببینند، نمی گذارند جلو برویم.»
همان طور که جلو می رفتیم، تانک ها بیشتر می شد. ماشین های نظامی و سنگرهای کنار هم برایمان جالب بود.
ادامه دارد...✒️
#صبح_عاشقانه 😍 ☕️
قد قامت هر کاج، چراغانی تو🌲
لبخند، گل سرخ زمستانی تو🌹❄️
در را بگشا به روی خوشبختی نور
صبح آمده با برف به مهمانی تو🥰😍
صبح بخیر همه زندگیم💋❤️💋
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#قرآن
✍️ ﺍی پیامبر! ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺍﻧﺖ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﺖ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﻣﺆﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﮕﻮ: ﭼﺎﺩﺭﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭ ﭘﻮﺷﻨﺪ [ﺗﺎ ﺑﺪﻥ ﻭ ﺁﺭﺍﻳﺶ ﻭ ﺯﻳﻮﺭﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﻳﺪ ﻧﺎﻣﺤﺮﻣﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﮕﻴﺮﺩ] ﺍﻳﻦ [ﭘﻮﺷﺶ] ﺑﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ [ﺑﻪ #ﻋﻔﺖ ﻭ ﭘﺎﻛﺪﺍمنی] ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﻮﻧﺪ ﻧﺰﺩﻳﻚﺗﺮ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ [ﺍﺯ ﺳﻮی ﺍﻫﻞ ﻓﺴﻖ ﻭ ﻓﺠﻮﺭ] ﻣﻮﺭﺩ ﺁﺯﺍﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﺮﻓﺖ؛ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
📚سوره احزاب آیه 59
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
❤️ 🌺❤️🌺❤️
#همسرداری 💑
هزاران کار دیگر هست که می توانید برای از بین بردن یکنواختی موجود در رابطه تان انجام دهید.👌
اگر همه چیز عمل نکرد، صادق ومهربان و قاطع باشید👍✅
زوج های زیادی بوده اند که بی علاقگی و نارضایتی یکی از زوجین از رابطه جنسی باعث جدایی آنها شده است. ⭕️
البته شما هم ممکن است به فکر اینکار بیفتید،
اما بدانید طلاق یا برقراری رابطه ی جنسی با افرادی غیر از همسر تان (خیانت به همسر) ، ❌❌
راه حل های مناسبی نیستند.♨️♨️♨️
درست است که عشقبازی با غیر می تواند مشکل میل جنسی تان را موقتا حل کند،
اما بدانید که در طولانی مدت مشکلات بیشتری نیز برایتان ایجاد می کند👍👍
و باعث خراب تر شدن ازدواج تان هم می شود. ✅✅
حتی اگر ازدواجتان هم سالم باقی بماند،
درد و رنجی که همسرتان از عشقبازی شما با کس دیگری متحمل می شود، بی اندازه است.🤚
طلاق هم راه حل خوبی به شمار نمی رود.📛
اگر به جای پیدا کردن راه حل و برطرف کردن مشکل،
از آن فرار کنید(پاک کردن صورت مسئله)،
ممکن است زوج دیگری پیدا کنید که او نیز از نظر جنسی با شما ناهماهنگ و ناسازگار باشد
و بهتر است از خود بپرسید این کار را تا کجا ادامه خواهید داد؟🤷♀
قبل از اینکه بار و بندیلتان را جمع کنید و همسرتان را ترک کنید،
درست فکر کنید و بهترین و مناسب ترین راه حل را انتخاب کنید 👍👌✅✅
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜