#پندانـــــــهـــ
🔹یک روز استاد دانشگاهی به هر کدام از دانشجویان کلاسش یک بادکنک بادشده و یک سوزن داد و گفت: یک دقیقه فرصت دارید بادکنک های یکدیگر را بترکانید. هرکس بعد از یک دقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد، برنده است. مسابقه شروع و بعد از یک دقیقه، پنج نفر با بادکنک سالم برنده شدند. سپس استاد رو به دانشجویان کرد و گفت: من همین مسابقه را در کلاس دیگری برپا کردم و همه کلاس برنده شدند، زیرا هیچکس بادکنک دیگری را نترکاند چراکه قرار بود بعد از یک دقیقه هرکس بادکنکش سالم ماند، برنده باشد که اینچنین هم شد.
⚠️ ما انسانها در این جامعه رقیب یکدیگر نیستیم و قرار نیست ما برنده باشیم و دیگران بازنده. قرار نیست خوشبختی خود را با تخریب دیگران تضمین کنیم. میتوانیم باهم بخوریم. باهم رانندگی کنیم. باهم شاد باشیم. باهم…
⛔ پس چرا بادکنک دیگری را بترکانیم ⁉️
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
💠 با حضرت آقا دیدار داشتم، از حضرت آقا پرسیدم، من در جلسات روی چه موضوعی تأکید کنم؛ سیاست؟ اقتصاد؟ سبک زندگی؟
ایشان فرمودند: بگویید مبلغین روی افزایش جمعیت کار کنند، بگویید اگر من را هم قبول ندارند، بهخاطر کشورشان این کار را بکنند، بهخاطر اسلام...‼️
📚 مرتضی آقاتهرانی
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌸 همسران خوب 🌸🇮🇷
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ١١ مریم که صدای جیغ و داد میثم رو شنیده بود از راه رسید. با دیدن ص
🔻 داستان خانه مریم و سعید
🔹 قسمت ١٢
چهار ماهی می شد که سعید دو نوبت کار می کرد.
دیگه خونه مریم و سعید مثل همیشه نبود. یعنی آروم نبود. علی رغم مخالفت مریم، سعید هم چنان اصرار داشت که ساعات بیشتری سر کار باشه و درآمد بیشتری داشته باشه. او اراده کرده بود تا پایان سال خودروشون رو تبدیل به یه مدل بالاتر کنه.
جسم و روح خسته ی سعید با روزای گرم و سوزان تابستونی دست به دست هم داده بودن تا آرامش خونه مریم و سعید رو ذوب کنند و از بین ببرند.
چند ماهی میشد که مریم و سعید نتونسته بودند مثل قبلاًها وقتی که بچه ها خوابیدند خلوت گفتگو داشته باشند. مضاف بر این سعید هم به خاطر فشار کاری زیاد خیلی ناآروم و عصبی شده بود.
شب ها اونقدر خسته بود که تا سرشو روی بالش می ذاشت به دیدار پادشاه هفتم می رفت. مدتی میشد که قبل خواب مریم رو نمی بوسید و به آغوش نمی گرفت.
مریم داشت تو آشپزخونه غذا رو آماده می کرد. یه هو صدای گریه و فریاد محمد و فاطمه از اتاق بلند شد. هر دو با ناله و فریاد رفتند آشپزخونه پیش مامان.
اول فاطمه شروع کرد:
_مامان یه چیزی به علی بگو. بادکنک من و محمد رو برداشته و میخواد با سوزن بترکوندش.
بعدش محمد با عصبانیت گفت:
_مامان. علی منو زد.
بعد هم با صدای بلند زد زیر گریه.
مریم از ناآرومی ها و دعوای مدام بچه ها کلافه بود. دوست داشت یه جای خلوت پیدا کنه و یه دل سیر گریه کنه. همه ش با خودش فکر می کرد که چرا بچه ها اینقدر عصبی و پرخاشگر شده ن؟
با صدای جیغ محمد از فکر بیرون اومد. رو به بچه ها کرد و گفت:
_از صبح تا حالا این پنجمین باره که دارید دعوا می کنید. دیگه کاری باهاتون ندارم. خودتون مشکلتونو حل کنید. فقط اینو بگم اگه این دفعه همدیگرو اذیت کنید به بابا میگم که پارک نریم.
خود مریم هم به شدت مضطرب بود و زود عصبی میشد. روح و روان مریم و بچه ها به هم ریخته بود چون این روزا سعید کمتر خونه بود تا بتونه باهاشون باشه و براشون وقت بذاره. تو این مدت مریم با روش های مختلف سعی کرد سعید رو متقاعد کنه تا برای بچه ها وقت بذاره و مثل قبل باهاشون هم بازی بشه. اما سعید انگار اصلاً نمی تونست شرایط او و بچه ها رو درک کنه.
فاطمه و محمد مشغول خاله بازی بودند. فاطمه چادر گل گلی و رنگ و وارنگشو سر کرده بود. تلفن خونه زنگ خورد. همون طور چادر به سر، عروسکشو بغل گرفت و دوید سمت تلفن.
_بله. سلام. بفرمایید.
_سلام بابایی. خوبی خوشگلم؟
_بله خوبم.
_چه خبر فاطمه خانم؟ از صبح چی بازی کردید؟
فاطمه کمی فکر کرد و گفت:
_از صبح؟!... اولش که صبحونه خوردیم. بعد مامان کمکمون کرد و یه کاردستی ساختیم.ممم..... بعدشم مممممم.... بعدش منچ بازی کردیم. الان الانشم داشتیم خاله بازی می کردیم که شما زنگ زدید.
_آخ قربون دختر خوشگلم بشم.
فاطمه با ناز و کمی هم خجالت گفت:
_بابا به این علی یه چیزی میگی؟ امروز چند بار من و محمد رو زده.
_خب شما چی کار کردین که اون شما رو زده؟
_هیچی. فقط کتاب داستانش رو پاره کردیم. با محمد داشتیم دنبال بازی میکردیم پامون رفت روی کتاب داستانش.
_آخ آخ آخ. خب نباید پاره می کردید بابایی. علی هم کار خوبی نکرده. حالا مامانو صدا میزنی؟
_مامان تو آشپزخونه ست. الان صداش میکنم.
بعد دوید تا گوشی رو بده به مریم و مثل همیشه داد زد:
_مامان، بابا کارت داره.
مریم میخواست کوکو سیب زمینی درست کنه و داشت سیب زمینی های آب پز شده رو از قابلمه بیرون می آورد. به فاطمه گفت بگو دست مامان بنده. تا چند دقیقه دیگه خودم تماس میگیرم. دستهاشو شست و خشک کرد و گوشی رو از دست فاطمه گرفت. یک نفس عمیق کشید شماره سعید رو گرفت. نمی خواست سعید متوجه عصبانیت و خستگی او بشه. با مهربونی و خنده گفت:
_سلام آقااااا. خدا قوت. چه خبر؟
_سلام خوشگلم. خوبی؟
_شکرخدا. صبح بعد نماز انگار سرت درد می کرد. بهتر شدی؟ میخواستم بهت زنگ بزنم.
_آره الحمدلله. خوب شد. احتمالاً به خاطر کم خوابیه.
_خب خدا رو شکر.
_آقا سعید قرار امشبو که فراموش نکردی؟!
سعید اما چیزی یادش نمی اومد. با تعجب پرسید:
_چه قراری؟
_امشب شب جمعه ست.
سعید کمی خندید و گفت:
_ باور کن هرچی فکر می کنم یادم نمیاد چه قراری داشتیم.
_به بچه ها قول داده بودی ببریمشون پارک. آقا سعید بچه ها به این خاطر عصبیند که باباشون باهاشون بازی نکرده و اصلاً ندیدنش. سعیدجان این بچه ها گناه دارن.
_ ای وای اصلاً یادم نبود. امشب تا ساعت 10 سر کارم. حالا چه کنیم؟
_شما هیچ وقت به بچه ها بدقولی نکردی. اگه بدقولی کنی بد میشه. الان چند ماهه بیرون نرفته ن. از هفته پیش که بهشون قول دادی تا الان دارند برای پارک لحظه شماری میکنند.
_باشه. اصلا به کلی یادم رفته بود، خوب شد گفتی. سعی می کنم مرخصی بگیرم و تا عصر خودمو برسونم.
❤️ ادامه دارد...
✍ نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
2.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 دیدن این کلیپ زیبا رو از دست ندید...
💠 بیان جالب رهبر انقلاب در رابطه با نحوهی تربیت در خانوادههای چند فرزندی...
۱۳۹۵/۹/۱۵
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
😍 مگه میشه این تابلوهای زیبای قرآنی رو ببینی و لذت نبری؟
✅ خودتون انتخاب کنید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2145059062C7b2df11620
🔴 با این تابلوهای زیبا، رنگ و بوی محیط خانه و محیط شغلی تان را معنوی تر کنید 😍 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2145059062C7b2df11620
❤️ هنرکده همسران خوب وابسته به کانال تربیتی#همسران_خوب میباشد.
با سلام و احترام خدمت جناب آقای پوراحمد، من از شما ممنونم بابت این کلاس ها و مشاوره هاتون ،،من بسیار عصبانی بودم طوری که نمی تونستم خشمم رو کنترل کنم با گوش دادن به فایل های صوتی شما در کلاس کنترل خشم بسیار موفق شدم با راهکارهایی که شما داده بودی یک دنیا ممنونم اول لطف خدا بود و بعد شما فرزندان و خانواده ی مرا از آسیب های بعدی نجات دادید زنده باشید و پایدار در پناه حق
💓 #نظر_یکی_از_اعضای_محترم 👆
✅ #ثبت_نام و #دریافت_آسان فایل صوتی کلاسهای آموزشی و مهارتی استاد پوراحمدخمینی (روانشناس و کارشناس خانواده) 👇👇
🌸 @hamsaranclass
🌸 @hamsaranclass
⭕️ ⭕️ تسهیلات ثبت نام 👇
✅ قیمت هر کدام از ١۴ مجموعه آموزشی ١٠٠ هزار تومان است.
١. اگر امکان پرداخت هزینه کامل کلاس را ندارید، میتوانید با احتساب 70 درصد #تخفیف (یعنی ٣٠ هزار تومان) از کلاسها استفاده کنید.
٢. هیچ عجلهای برای پرداخت هزینه کلاس نیست و شما میتوانید وارد لینک کلاسها شوید و از مطالب کلاس استفاده نمایید و بعدا هر وقت امکانش رو داشتید هزینه مربوطه را واریز کنید و اطلاع دهید.
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
😍 واااای این تابلوهای زیبای قرآنی کجا بودن؟؟ 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2145059062C7b2df11620
🔴 با این تابلوهای زیبا، رنگ و بوی محیط خانه و محیط شغلی تان را معنوی تر کنید 😍 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2145059062C7b2df11620
❤️ هنرکده همسران خوب وابسته به کانال تربیتی#همسران_خوب میباشد.
🌸 امام علی (علیه السلام) :
آنکه به زندگی سادگی آبرومندانه بسنده کند، آسایش را به دست می آورد.
📚 نهج البلاغه، ص۳۷۱
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6