eitaa logo
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
244.6هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
🌸🍃 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷 #محسن_پوراحمد_خمینی 💓 دریافت‌کلاسهای‌آموزشی @hamsaranclass 💓 مشاوره رایگان @hamsaranekhoub 💓 مشاوره تلفنی @moshaverehhamsaran 💓 نظرات @Manamgedayefatemeh7 💓 تبلیغات،فروشگاه‌ها😊،مشاوره حضوری و... @hamsaranrahnama
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱💓🌱 حتی وقتی گیاهی را ستایش کنی، بهتر رشد میکند.... #تربیت #اربعین #امام_حسین #تشکر #ما_ملت_امام_حسينيم #کرونا #محرم #من_محمد_را_دوست_دارم 🌹🍃 زن همانند گل است... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
💓 اگر در زندگی #محبت وجود داشت... #تربیت #اربعین #امام_حسین #محرم #ما_ملت_امام_حسينيم #کرونا #من_محمد_را_دوست_دارم 🌹🍃 زن همانند گل است... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
💔 #حق_الناس دودمان انسان را به باد خواهد داد... #حجاب #اربعین #امام_حسین #محرم #ما_ملت_امام_حسينيم #کرونا #من_محمد_را_دوست_دارم 🌹🍃 همسران خوب 🍃🌹👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌸 این را از #امام_سجاد علیه السلام آموختم... 🖤 شهادت حضرت زین العابدین (ع) تسلیت باد. #اربعین #امام_حسین #محرم #ما_ملت_امام_حسينيم #کرونا #من_محمد_را_دوست_دارم 🌹🍃 زن همانند گل است... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓 #تلنگر دلنشین استاد پوراحمدخمینی برای #محبت به همسر و فرزندان ❣ 🌸🍃 #حتما ببینند و نشر دهید🍃🌸 #محرم #صفر #امام_حسین(ع) #ما_ملت_امام_حسینیم #کرونا 🌹🍃کانال رسمی روانشناس و کارشناس خانواده، استاد پوراحمدخمینی 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 🇮🇷 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷
💓 کاش یکی از مسابقات ما در دنیا، مسابقه در گره گشایی از مردم بود... #اربعین #امام_حسین #محرم #ما_ملت_امام_حسينيم #کرونا #من_محمد_را_دوست_دارم 🌹🍃 زن همانند گل است... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
💔 کسی که بخواهد از راه #گناه به مقصدی برسد... #اربعین #امام_حسین #محرم #ما_ملت_امام_حسينيم #کرونا 🌹🍃 زن همانند گل است... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
به خطّ و خال گدایان مده خزینهٔ دل به دست شاهوشی ده که محترم دارد #اربعین #امام_حسین #محرم #ما_ملت_امام_حسينيم #کرونا 🌹🍃 زن همانند گل است... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌹🍃 دو ركعت نماز بخوانيد؛ بگوييد: خدايا! اين بنده ی تو حواسش نبود، من گذشتم. تو هم ازش بگذر 🌸 #شهید_حسن_باقری #دفاع_مقدس #هفته_دفاع_مقدس #اربعین #امام_حسین #صفر #ما_ملت_امام_حسينيم #کرونا 🌹🍃 زن همانند گل است... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🖤 پارسال همین روزا بود 😔 #جامانده_ایم #اربعین #امام_حسین #ما_ملت_امام_حسینیم #کرونا #کربلا 💓 کانال تربیتی همسران خوب👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
گفت : اگه #اربعین نرفتی کربلا... 😭 #جامانده_ایم #اربعین #امام_حسین #ما_ملت_امام_حسینیم #کرونا #کربلا 💓 کانال تربیتی همسران خوب👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
میگفت : جاموندی از "کربلا" ؟ 😔 #جامانده_ایم #اربعین #امام_حسین #ما_ملت_امام_حسینیم #کرونا #کربلا 💓 کانال تربیتی همسران خوب👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امسال‌کہ‌نیستے‌ ‎#اربعین هم‌نیست...💔 #جامانده_ایم #اربعین #امام_حسین #ما_ملت_امام_حسینیم #کرونا #کربلا 💓 کانال تربیتی همسران خوب👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
ﺑﺎﺷﺪ ﺣﺴﯿﻦ؛ ﮐﺮﺏ ﻭﺑﻼ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺑﻬﺎ... 😔 #جامانده_ایم #اربعین #امام_حسین #ما_ملت_امام_حسینیم #کرونا #کربلا 💓 کانال تربیتی همسران خوب👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
❤️باید کمی دوری برای #امتحان، باشد... #اربعین #اربعین_حسینی #ما_ملت_امام_حسینیم #کرونا #حب_الحسین_یجمعنا 💓 کانال تربیتی همسران خوب👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🇮🇷🇮🇷 پیرو فرمایش رهبر عزیزمان و درخواست از جوانان برای مبارزه با ، کانال تربیتی تصمیم به بررسی امکان راه اندازی دارد تا بتواند به خانواده هایی که بخاطر کرونا با بیکاری و مشکل مالی مواجه گردیده اند وام قرض‌الحسنه اهداء نماید. ✅ از بزرگوارانی که در زمینه راه اندازی و اداره صندوق قرض‌الحسنه دارای ، و هستند دعوت می‌شود وارد لینک زیر شوند و ایده خودشان مطرح نمایند. 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1341194314C8b85db3ba4 🇮🇷🇮🇷 ان شاءالله قدمی در راستای لبیک به فرمان رهبر معظم انقلاب برداشته باشیم. 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
💚 ❣خانه مریم و سعید❣ قسمت دهم مریم قبل از شروع خوندن داستان، با لحن پر محبت همیشگیش گفت: _ بچه ها چشماتون بسته س؟ بچه ها چشماشونو بستند و منتظر بودند مامان شروع کنه. تا با دقت به قصه گوش کنند. محمد طبق معمول یواشکی چشماشو نیم باز کرد و با لبخندی دلنشین چشمای مامان رو دید زد. مریم البته سخت نمی گیره. انگاری متوجه نشده بود چشمای محمد بازه. میثم تو اتاق پذیرایی در حال بالا رفتن از سر و کول سعید بود. سعید یادش اومد به مادرش زنگ نزده. گوشی رو برداشت. شماره منزل پدرش رو گرفت. معمولاً به جای شماره ی همراه، شماره ی منزل رو میگیره تا با بقیه اعضای خونواده هم سلام و احوالی داشته باشه. مادر سعید گوشی رو برداشت. بعد از سلام و احوال پرسی، مادر سعید گفت: _ بعد از اینکه شما رفتید، دکتر گفت عزیز باید بستری بشند. تست کرونا گرفتند. براشون یه ختم قرآن نذر کردیم که ان شاالله حالشون خوب بشه. مامان جان شما و مریم چند جزء می تونید بخونید؟ سعید جواب داد: _ من که بیشتر از یه جزء نمیتونم قول بدم. مریم هم داره برای بچه ها قصه میگه. ان شاالله ازش می پرسم و خبر میدم. ان شاالله خدا همه ی مریضا رو شفای عاجل بده و هرچه زودتر همه ی مردمو از این بلای کرونا نجات بده. راستی مامان اگه چیزی لازم داشتید یا کاری داشتید به من بگید. مرخصی میگیرم و انجام میدم. مامان در جواب گفت: _ نه مامان جان. داییا هستن. عزیزم که فعلاً بستری شده و تحت مراقبته. شما فقط برای همه ی مریضا دعا کنید. _ چشم حتماً. فقط اگه ضروری بود و از خونه بیرون رفتید، حتماً ماسک بزنید. با کسی شوخی نداره. چند روز پیش یکی از همکارای من مبتلا شد. حالش خوب نیست. خیلی اذیت شد. پیشتر هرچه بهش می گفتیم رعایت کن، ماسک بزن، با دیگران دست نده، اصلاً گوش نمی داد. الانم که گرفتار شده. _ حتماً سعید جان. من و بابا که ماسک می زنیم و رعایت میکنیم. خیالت راحت. به همه سلام برسون. _ چشم. بزرگی تون رو می رسونم. شما هم به بابا سلام برسونید. خدانگهدار. ده دقیقه ای گذشته بود و هنوز بچه ها نخوابیده بودند. طبق روال هر شب، مریم یه مولودی که قبلاً دانلود کرده بود رو با صدای ملایم برای بچه ها پخش کرد. شب بخیر گفت و از اتاق بچه ها بیرون اومد. رو به سعید گفت: _ آقا سعید حواست به میثم هست من برم دوش بگیرم؟ _ ببخشید متوجه نشدم. چی گفتی؟ معلوم بود که سعید از خبر ابتلای عزیز، حسابی تو فکر رفته. مریم پرسید: _ تلفنی با کی صحبت می کردی؟ _ با مامان. سلام رسوندند. بین خودمون باشه. احتمالاً عزیز کرونا گرفته ن. تست کرونا هم داده. خیلی دعا کن. راستی مامان گفتند برای شفای همه ی مریضا یک ختم قرآن برداشته ن. پرسیدند شما چند جزء می خونید؟ صدای مولودی خوانی دلنشین و شاد حضرت علی علیه السلام با صدای یکی از مداحان ارزشی از اتاق بچه ها به گوش می رسید. مریم با آرامش و متانت همیشگیش جواب داد: _ خدا بزرگه. ان شاالله خوب میشن. من سه جزء میخونم ان شاالله. خودت جزء چند رو میخونی؟ _ سعید لبخندی زد و گفت من طبق معمول جزء یک رو میخونم. بعد هم خندید و چشمک زد و گفت میخوام اینقدر جزء یک رو میخونم تا حفظ بشم. مریم هم که میثم رو به آغوش گرفته بود و داشت بوس بارونش میکرد با لبخند مضاعف ادامه داد، پس منم طبق معمول سه جزء بعدش رو میخونم. آقا سعید اگه حواست به میثم هست من برم حموم؟ سعید لبخندی زد و گفت: _ برو خیالت راحت باشه. مداد شمعی های فاطمه گوشه اتاق افتاده بود. میثم اونا رو برداشت. روی دفتر نقاشی فاطمه خط خطی کرد. دیگه از سر و کول سعید بالا نمی رفت. سعید هم یک پیامک با مامان داد. _ سلام مامان، مریم میگه سه جزء میخونه ان شاءالله. من خودم جزء یک رو میخونم و مریم هم ان شاءالله دو و سه و چهار. التماس دعا بعد نت گوشی رو روشن کرد تا اخبار امروز مبتلایان کرونا رو بخونه. چند دقیقه ای که گذشت یه هو متوجه شد یه چیزی تو دهان میثمه. با عجله رفت سمتش. به میثم گفت: _اخ کن بابا، اخ کن ... . لب و دهان میثم آبی رنگ شده. سعید فهمید که مداد شمعی تو دهانش گذاشته. میثم هم سفت دهانش رو بسته و مداد رو می جوید. هرچه سعید بهش می گفت اخ کن انگار نه انگار. روشو کرد اون ور و مداد رو بیرون نیاورد. سعید بلند شد و چندتا دستمال کاغذی برداشت. میثم رو بغل کرد و به سینه ش چسبوند. سعی کرد به زور تکه های مداد شمعی رو از دهان میثم در بیاره. حالا میثم داد می زد و گریه میکرد. سعید اما بی توجه به او هم چنان تلاش خودش رو می کرد... ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌸🍃 اهمیت خواندن #دعای_فرج❣ برای در امان بودن از فتنه های آخرالزمان #شهید_محسن_فخری_زاده #کرونا 🌹🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
💓 معده دخترها بعد از 🍉 یه قاچ هندونه نصف انار صد گرم تخمه نصف موز نصف استکان چایی نصف نصف بشقاب شام نصف ژله نصف شیرینی حالامعده پسرها 😂 دو تا هندونه کامل 5 عدد انار 2 کیلو تخمه شش عدد موز یه سماور چایی یه مرغ کامل به اضافه کلی چیز دیگه.... جالب اینجاست که بعد از یلدا دخترا میگن امشب زیادروی کردم. رژییمم شکست😩 ولی پسرا میگن جمعیت زیاد بود روم نشد چیزی بخورم 😐😂 🍉 کانال تربیتی همسران خوب 🍉 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
مسابقه فرهنگی کانال تربیتی همسران خوب .mp3
7.22M
👆💙 مسابقه فرهنگی ❤️👆 از فایل صوتی ٣٠ دقیقه ای(هیئت ماهانه خانگی در منزل استاد پوراحمد"این هیئت در ایام #کرونا در جمع اعضای خانواده و بصورت #خصوصی برگزار میشود") #سخنران : حجت الاسلام و المسلمین محمد نیازی 💓 سوالات از محتوای فایل صوتی👇(پاسخ سوالات حداکثر چند کلمه ای هستند) : ١. موضوع این سخنرانی درباره اهمیت چه موضوعی است؟ ٢. در این سخنرانی به کدام آیات از قرآن کریم اشاره شد؟ ٣. ساحت انسان دارای چند بعد است؟ ۴. دلیل افزایش آمار افسردگی و خودکشی در جهان چیست؟ ۵. امام حسین علیه السلام هنگام مواجهه با داغ بزرگ شهادت حضرت علی اصغر (ع) چه فرمودند؟ ۶. در عالم چه کسی از همه بیشتر مصیبت کشیده و در عین حال بیشترین صبر را داشته است؟ 💜 ١١٠ نفر از عزیزانی که پاسخ صحیح دهند، به قید قرعه مشمول بهره مندی #رایگان از یکی از کلاسهای آموزشی و مهارتی استاد پوراحمدخمینی خواهند شد.(به انتخاب خودشان) ✅ این مسابقه، همزمان در کانال تربیتی #همسران_خوب در پیام رسان های ایتا، سروش، بله و تلگرام برگزار می‌گردد. ❤️ لطفا پاسخها را به آی دی زیر ارسال نمایید 👇 ✅ @Manamgedayefatemeh7 ✅ مهلت ارسال پاسخ #مسابقه و #قرعه_کشی: ساعت ٢١ روز پنجشنبه مورخ ١١ دیماه 💓 اطلاع رسانی حداکثری... 🌹 🌹🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🔸اخیراً محققین متوجه شدن وقتی مادرِ نوزاد به #کرونا مبتلا میشه، شیرش نه تنها ویروس رو منتقل نمی‌کنه، بلکه آنتی‌بادی‌هایی تولید میکنه که ویروس کرونا رو خنثی میکنه. 🌸🍃کانال تربیتی همسران خوب 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ❣یا مقلب القلوب و الابصار/ یا مدبرالیل والنهار/ یا محول الحول و الاحوال/ حول حالنا الی احسن الحال عرض سلام و تحیت محضر یکایک شما بزرگواران این ایام عزیز ماه مبارک شعبان و همچنین فرارسیدن سال نو را به شما و خانواده محترم تبریک عرض میکنم. 🌷 چندتا دعا میکنم و لطفا شما هم دستان پر مهرتان را به سوی آسمان گرفته و آمین بگویید: 🌱 این سال را سال مهدی فاطمه (عج) قرار بده... 🌱 پروردگارا این سال را سالی سرشاز از سلامتی و امنیت و برای همه مردم قرار بده و یاری مان کن تا از حرص و طمع و حسادت و کینه و افکار منفی رهایی یابیم. 🌱 بارپروردگارا همه ما را ختم به خیر بفرما... 🌱 خداوندا ما را در انجام وظایفمان در برابر ، فرزندان، پدر و مادر، همسایه و... یاری بفرما... پروردگارا عزیزمان را در پناه خودت حفظ بفرما. 🌱 خدایا تا لحظه مرگ ما را ولایتمدار و اهل بیت علیهم السلام قرار بده. 🌱 پرودگارا دلمون خیلی برای پیاده روی تنگ شده... ما را چشم انتظار نمیران... 🌱 بارپروردگارا این سال را سال رهایی از ویروس منحوس قرار بده. 🌱 خداوندا هر مسئولی که با شعارهای دروغ و افکار غرب زده به مردم کرد و دل رهبر عزیزمان را خون کرد، بگردان... 🌱 پروردگارا به ما بده تا بتوانیم در انتخابات سال ١۴٠٠ به یک کاندیدای جوان حزب اللهی رای بدهیم تا بتواند با تلاش انقلابی اش در جهت رفع و کشور جهاد نماید. 🌱 خدایا این سال را سالی مملو از امید و نشاط و سالی سرشار از و برای مردم قرار بده... ❣ 🌷 از همه شما طلب حلالیت و دعای خیر دارم ارادتمند، محسن پوراحمد خمینی 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🍃دعای هفتم صحیفه سجادیه🤲 ❤️ توصیه رهبر انقلاب به خواندن این دعا برای دفع بلا (سعی کنیم هر روز این دعا را بخوانیم) #کرونا 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
💚 ❣خانه مریم و سعید❣ قسمت دهم مریم قبل از شروع خوندن داستان، با لحن پر محبت همیشگیش گفت: _ بچه ها چشماتون بسته س؟ بچه ها چشماشونو بستند و منتظر بودند مامان شروع کنه. تا با دقت به قصه گوش کنند. محمد طبق معمول یواشکی چشماشو نیم باز کرد و با لبخندی دلنشین چشمای مامان رو دید زد. مریم البته سخت نمی گیره. انگاری متوجه نشده بود چشمای محمد بازه. میثم تو اتاق پذیرایی در حال بالا رفتن از سر و کول سعید بود. سعید یادش اومد به مادرش زنگ نزده. گوشی رو برداشت. شماره منزل پدرش رو گرفت. معمولاً به جای شماره ی همراه، شماره ی منزل رو میگیره تا با بقیه اعضای خونواده هم سلام و احوالی داشته باشه. مادر سعید گوشی رو برداشت. بعد از سلام و احوال پرسی، مادر سعید گفت: _ بعد از اینکه شما رفتید، دکتر گفت عزیز باید بستری بشند. تست کرونا گرفتند. براشون یه ختم قرآن نذر کردیم که ان شاالله حالشون خوب بشه. مامان جان شما و مریم چند جزء می تونید بخونید؟ سعید جواب داد: _ من که بیشتر از یه جزء نمیتونم قول بدم. مریم هم داره برای بچه ها قصه میگه. ان شاالله ازش می پرسم و خبر میدم. ان شاالله خدا همه ی مریضا رو شفای عاجل بده و هرچه زودتر همه ی مردمو از این بلای کرونا نجات بده. راستی مامان اگه چیزی لازم داشتید یا کاری داشتید به من بگید. مرخصی میگیرم و انجام میدم. مامان در جواب گفت: _ نه مامان جان. داییا هستن. عزیزم که فعلاً بستری شده و تحت مراقبته. شما فقط برای همه ی مریضا دعا کنید. _ چشم حتماً. فقط اگه ضروری بود و از خونه بیرون رفتید، حتماً ماسک بزنید. با کسی شوخی نداره. چند روز پیش یکی از همکارای من مبتلا شد. حالش خوب نیست. خیلی اذیت شد. پیشتر هرچه بهش می گفتیم رعایت کن، ماسک بزن، با دیگران دست نده، اصلاً گوش نمی داد. الانم که گرفتار شده. _ حتماً سعید جان. من و بابا که ماسک می زنیم و رعایت میکنیم. خیالت راحت. به همه سلام برسون. _ چشم. بزرگی تون رو می رسونم. شما هم به بابا سلام برسونید. خدانگهدار. ده دقیقه ای گذشته بود و هنوز بچه ها نخوابیده بودند. طبق روال هر شب، مریم یه مولودی که قبلاً دانلود کرده بود رو با صدای ملایم برای بچه ها پخش کرد. شب بخیر گفت و از اتاق بچه ها بیرون اومد. رو به سعید گفت: _ آقا سعید حواست به میثم هست من برم دوش بگیرم؟ _ ببخشید متوجه نشدم. چی گفتی؟ معلوم بود که سعید از خبر ابتلای عزیز، حسابی تو فکر رفته. مریم پرسید: _ تلفنی با کی صحبت می کردی؟ _ با مامان. سلام رسوندند. بین خودمون باشه. احتمالاً عزیز کرونا گرفته ن. تست کرونا هم داده. خیلی دعا کن. راستی مامان گفتند برای شفای همه ی مریضا یک ختم قرآن برداشته ن. پرسیدند شما چند جزء می خونید؟ صدای مولودی خوانی دلنشین و شاد حضرت علی علیه السلام با صدای یکی از مداحان ارزشی از اتاق بچه ها به گوش می رسید. مریم با آرامش و متانت همیشگیش جواب داد: _ خدا بزرگه. ان شاالله خوب میشن. من سه جزء میخونم ان شاالله. خودت جزء چند رو میخونی؟ _ سعید لبخندی زد و گفت من طبق معمول جزء یک رو میخونم. بعد هم خندید و چشمک زد و گفت میخوام اینقدر جزء یک رو میخونم تا حفظ بشم. مریم هم که میثم رو به آغوش گرفته بود و داشت بوس بارونش میکرد با لبخند مضاعف ادامه داد، پس منم طبق معمول سه جزء بعدش رو میخونم. آقا سعید اگه حواست به میثم هست من برم حموم؟ سعید لبخندی زد و گفت: _ برو خیالت راحت باشه. مداد شمعی های فاطمه گوشه اتاق افتاده بود. میثم اونا رو برداشت. روی دفتر نقاشی فاطمه خط خطی کرد. دیگه از سر و کول سعید بالا نمی رفت. سعید هم یک پیامک با مامان داد. _ سلام مامان، مریم میگه سه جزء میخونه ان شاءالله. من خودم جزء یک رو میخونم و مریم هم ان شاءالله دو و سه و چهار. التماس دعا بعد نت گوشی رو روشن کرد تا اخبار امروز مبتلایان کرونا رو بخونه. چند دقیقه ای که گذشت یه هو متوجه شد یه چیزی تو دهان میثمه. با عجله رفت سمتش. به میثم گفت: _اخ کن بابا، اخ کن ... . لب و دهان میثم آبی رنگ شده. سعید فهمید که مداد شمعی تو دهانش گذاشته. میثم هم سفت دهانش رو بسته و مداد رو می جوید. هرچه سعید بهش می گفت اخ کن انگار نه انگار. روشو کرد اون ور و مداد رو بیرون نیاورد. سعید بلند شد و چندتا دستمال کاغذی برداشت. میثم رو بغل کرد و به سینه ش چسبوند. سعی کرد به زور تکه های مداد شمعی رو از دهان میثم در بیاره. حالا میثم داد می زد و گریه میکرد. سعید اما بی توجه به او هم چنان تلاش خودش رو می کرد... ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ١٠ مریم قبل از شروع خوندن داستان، با لحن پر محبت همیشگیش گفت: _ بچه ها چشماتون بسته س؟ بچه ها چشماشونو بستند و منتظر بودند مامان شروع کنه. تا با دقت به قصه گوش کنند. محمد طبق معمول یواشکی چشماشو نیم باز کرد و با لبخندی دلنشین چشمای مامان رو دید زد. مریم البته سخت نمی گیره. انگاری متوجه نشده بود چشمای محمد بازه. میثم تو اتاق پذیرایی در حال بالا رفتن از سر و کول سعید بود. سعید یادش اومد به مادرش زنگ نزده. گوشی رو برداشت. شماره منزل پدرش رو گرفت. معمولاً به جای شماره ی همراه، شماره ی منزل رو میگیره تا با بقیه اعضای خونواده هم سلام و احوالی داشته باشه. مادر سعید گوشی رو برداشت. بعد از سلام و احوال پرسی، مادر سعید گفت: _ بعد از اینکه شما رفتید، دکتر گفت عزیز باید بستری بشند. تست کرونا گرفتند. براشون یه ختم قرآن نذر کردیم که ان شاالله حالشون خوب بشه. مامان جان شما و مریم چند جزء می تونید بخونید؟ سعید جواب داد: _ من که بیشتر از یه جزء نمیتونم قول بدم. مریم هم داره برای بچه ها قصه میگه. ان شاالله ازش می پرسم و خبر میدم. ان شاالله خدا همه ی مریضا رو شفای عاجل بده و هرچه زودتر همه ی مردمو از این بلای کرونا نجات بده. راستی مامان اگه چیزی لازم داشتید یا کاری داشتید به من بگید. مرخصی میگیرم و انجام میدم. مامان در جواب گفت: _ نه مامان جان. داییا هستن. عزیزم که فعلاً بستری شده و تحت مراقبته. شما فقط برای همه ی مریضا دعا کنید. _ چشم حتماً. فقط اگه ضروری بود و از خونه بیرون رفتید، حتماً ماسک بزنید. با کسی شوخی نداره. چند روز پیش یکی از همکارای من مبتلا شد. حالش خوب نیست. خیلی اذیت شد. پیشتر هرچه بهش می گفتیم رعایت کن، ماسک بزن، با دیگران دست نده، اصلاً گوش نمی داد. الانم که گرفتار شده. _ حتماً سعید جان. من و بابا که ماسک می زنیم و رعایت میکنیم. خیالت راحت. به همه سلام برسون. _ چشم. بزرگی تون رو می رسونم. شما هم به بابا سلام برسونید. خدانگهدار. ده دقیقه ای گذشته بود و هنوز بچه ها نخوابیده بودند. طبق روال هر شب، مریم یه مولودی که قبلاً دانلود کرده بود رو با صدای ملایم برای بچه ها پخش کرد. شب بخیر گفت و از اتاق بچه ها بیرون اومد. رو به سعید گفت: _ آقا سعید حواست به میثم هست من برم دوش بگیرم؟ _ ببخشید متوجه نشدم. چی گفتی؟ معلوم بود که سعید از خبر ابتلای عزیز، حسابی تو فکر رفته. مریم پرسید: _ تلفنی با کی صحبت می کردی؟ _ با مامان. سلام رسوندند. بین خودمون باشه. احتمالاً عزیز کرونا گرفته ن. تست کرونا هم داده. خیلی دعا کن. راستی مامان گفتند برای شفای همه ی مریضا یک ختم قرآن برداشته ن. پرسیدند شما چند جزء می خونید؟ صدای مولودی خوانی دلنشین و شاد حضرت علی علیه السلام با صدای یکی از مداحان ارزشی از اتاق بچه ها به گوش می رسید. مریم با آرامش و متانت همیشگیش جواب داد: _ خدا بزرگه. ان شاالله خوب میشن. من سه جزء میخونم ان شاالله. خودت جزء چند رو میخونی؟ _ سعید لبخندی زد و گفت من طبق معمول جزء یک رو میخونم. بعد هم خندید و چشمک زد و گفت میخوام اینقدر جزء یک رو میخونم تا حفظ بشم. مریم هم که میثم رو به آغوش گرفته بود و داشت بوس بارونش میکرد با لبخند مضاعف ادامه داد، پس منم طبق معمول سه جزء بعدش رو میخونم. آقا سعید اگه حواست به میثم هست من برم حموم؟ سعید لبخندی زد و گفت: _ برو خیالت راحت باشه. مداد شمعی های فاطمه گوشه اتاق افتاده بود. میثم اونا رو برداشت. روی دفتر نقاشی فاطمه خط خطی کرد. دیگه از سر و کول سعید بالا نمی رفت. سعید هم یک پیامک با مامان داد. _ سلام مامان، مریم میگه سه جزء میخونه ان شاءالله. من خودم جزء یک رو میخونم و مریم هم ان شاءالله دو و سه و چهار. التماس دعا بعد نت گوشی رو روشن کرد تا اخبار امروز مبتلایان کرونا رو بخونه. چند دقیقه ای که گذشت یه هو متوجه شد یه چیزی تو دهان میثمه. با عجله رفت سمتش. به میثم گفت: _اخ کن بابا، اخ کن ... . لب و دهان میثم آبی رنگ شده. سعید فهمید که مداد شمعی تو دهانش گذاشته. میثم هم سفت دهانش رو بسته و مداد رو می جوید. هرچه سعید بهش می گفت اخ کن انگار نه انگار. روشو کرد اون ور و مداد رو بیرون نیاورد. سعید بلند شد و چندتا دستمال کاغذی برداشت. میثم رو بغل کرد و به سینه ش چسبوند. سعی کرد به زور تکه های مداد شمعی رو از دهان میثم در بیاره. حالا میثم داد می زد و گریه میکرد. سعید اما بی توجه به او هم چنان تلاش خودش رو می کرد... ❤️ ادامه‌ دارد... ✍ نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6