❤️🍃❤️
نرگس از جاش تکون نخورد شاید حق داشت این همه سال جواب هیچ کدوم از محبت هاشو ندیده بود شاید اونم خسته شده وتسلیم روزگار..تموم حرفهامو ریختم توی چشمام ونگاهش کردم چون چشمام خیلی بهتر از زبونم حرف میزد وآراز اینو خوب میفهمید....
فاصله گرفتم ازش باید تموم میشد این وابستگی که همه رو داشت نابود میکرد اول خود اراز رو....
لیوان آب روپر کردم دادم دست نرگس:بده به شوهرت....
نرگس اما تکون نمیخورد با نفرت نگاهم میکرد چه میدونست این من و آرازیم که باید از همه متنفر باشیم نه دیگران از ما...
بلخره بلند شد ولیوان آب رو سمت آراز برد ارازی که داشت در قاش رو میبست...
به لیوان نگاه کرد بعد به من،یه لبخند روی لبش نشست لبخندی که دل نرگس رو گرم کرد...لیوان آب رو از دست زن زندگیش گرفت ویه سر خورد تا قطره آخر و این یعنی پایان تموم دردهای آشکار دلش...نرگس خوشحال بود زسر پوستی میخندید وشادی میکرد،پسرا نگران بودن اما زنعمو گریه کرد چون خوب میدونست پسرش،جگرگوشه ش اصلا حالش خوب نیست اونم بخاطر دختر یتیمی که بهش پناه دادن،دختری که واسشون جز دردسر هیچی نداشت...
با ظاهری شاد ناهار خوردم،بشقاب رو خالی کردم دوغ هم پشت سرش بالا کشیدم وخانجون تموم مدت در سکوت ما رونظاره میکرد...
سفره جمع شد هرکی به اتاقش پناه برد هضم امروز براشون سخت بود برای تموم خانواده ای که میدونستم توی دلشون چی میگذره...
خانجون کنارم نشست حرفی نزد که حرف زدم از خان از عموها و از درخواست زنعمو...خانجون صندوقچه کوچکی جلوم گذاشت: حالا که وقتش شده بهتره بدونی از این لحظه شوهرت دانیار خانه،جز اون به کس دیگه ای فکر کردن معصیته و ریشه زندگیتو سست میکنه...صندوقچه رو باز کردم طلاهای قدیمی خودش بود
زیر و روشون کردم:به عروس ها هم طلا دادی؟؟...
یه انگشتر از بین انگشتر ها بیرون آورد فیروزه سبز رنگ بود توی انگشتم جاش داد:اونا هم سهمشون رو بردن این برای دختر خونمه....صندوقچه رو بستم:من میتونم خوشبخت بشم؟؟...
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
⚠️ #پرچمقرمز در مقابل
#پرچمزرد #رابطـــــــــــــه
۴. حسادت و بیاعتمادی مداوم
یک پرچم قرمز متداول دیگر در روابط عاطفی حسادت و بیاعتمادی است.
اغلب، احساس ناامنی عمیق طرف مقابل
در شروع یک رابطه
با توجه کردن و حس مراقبت اشتباه گرفته میشود❗️
اما در زیر همه این توجهات
غالباً یک تمایل افراطی به کنترلگری نهفته است.❌
البته هرچه در یک رابطه جلوتر بروید
🔻نگاه کردن به گذشته و تفسیر مجدد آن
🔻 توجهات مداوم
🔻یا سخاوت بیش از حد
به عنوان حس ناامنی ناامید آسانتر است.
@hamsardarry 💕💕💕
#ایده_متن_عشقولانه💌
#ویژه_ارسال_به_همسری
اصلا
من
حـــ❤️ـــق دارم
قهر کنم
اما
تــ❤️ـــو
حق نداری بذاری طول بکشه..
http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1
😍😘😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
توصیهی امروزم برای همه شما عزیزان
همیشه حرفی بزن
که بتوانی آنرا بنویسی،
چیزي را بنویس که بتوانی
آنرا امضا کنی و
چیزی را امضا کن که بتوانی
پایش بایستی ...!
سلام صبح بخیر 🌺💖
تقدیم به شما اول هفته تون زیبا🌷
http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b
❤️🍃❤️
#مجردهابخوانند
#اگه_اینجوری_هستی_ازدواج_نکن ⛔️
4️⃣ اگه تصور می کنی که میتونی
🔻 افکار
🔻احساسات
🔻و رفتارهای همسرت رو
در آینده تغییر بدی.
(خطای شناختی)
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
با پچ پچ های جمع آراز سرشو بلند کرد که نگاه منو متوجه خودش دید...ابروهای بورش توی هم بود وبا تکون سرش ازم خواست چادرمو پایین بیارم اما من دختری بودم که تشنه محبتشون بودم جز خانوادم مگه کی رو داشتم؟؟؟....
با بلند شدن آراز،بقیه پسرا هم باهاش بلند شدن....حیاط خونه بزرگ بود یه قسمت مردها و یه قسمت زنها نشسته بودن....آراز وارد قسمت زنونه شد وبا یاالله به من نزدیک شد چادرمو روی صورتم انداخت آروم زیر گوشم گفت:هر جای دنیا هم که باشی من همون آرازم،فقط کافیه صدام کنی دیگه خواب غفلت نمیتونه منو از پا دربیاره،به هیچی فکر نکن با خیال راحت جواب بده....
بعد از این همه غم آروم شدم دست آراز روی شونه ام بود چشمامو بستم وبله رو دادم اما مردی که کنارم بود مردی که حالا شده بود برادرم از تموم خودش گذشته بود تا تونست به من بگه جواب بده و این حسشو هرگز نفهمیدم....
با صدای کلل کشیدن زنها به خودم اومدم
دانیار چادرمو بالا داد حلقه تک نگینی زیبایی رو توی انگشتم جای داد وآروم گفت:قول میدم خوشبختت کنم.....مرد روزهای سختی وتنهایی من،مردی که آزاد قد کشیده بود توی شهری که مردهاش اهل همه برنامه ای بودن وپاک بودن سخت بود اما این مرد نه سال منو توی خونه ش جا داد بدون نگاهی از حرام...
لبخند زدم به قولی که به دلم داده بود با بستن چشمهام دانیار بلند شد سمت مردها رفت....برادرهام سر پا بودن از مردم پذیرایی میکردن...نرگس خوشحال بود زمین نمینشست اما زنعمو گوهر،زنعمو گوهر همیشه منو عروس آراز میدونست،دختر خودش و اجازه نمیداد کسی به قصد خواستگاری در این خونه رو بزنه اما الان جلوی چشماش سور وشادی بپا بود برای یادگاری سیدایی که خواهرانه دوستش داشت...زنعمو توی عالمی سیر میکرد که هیچی از این فضا رو متوجه نمیشد....ایلدا و خانجون هر کدوم گلوبند قدیمی گردنم انداختن و زنعمو زیور دامنم رو پر از جواهر کرده بود خاله هام از بالا سرم تکون نمیخوردن ودختراشون دشت می زدن....ناریا دیونه وار دورمون میگشت و چه شاد بود....
با بلند شدن خان مردم هم بلند شدن...وقتش رسیده بود با خونه بچگی هام،با اتاقی که فقط توی چار کنجش آرامش داشتم خداحافظی میکردم....خانجون اشکهاش شروع کرد ریختن وزنعمو فقط نگاهم میکرد...از میون جمعیت گذشتم کنار زنعموم نشستم:دا نمیخوای راهیم کنی؟؟...زنعمو صورتمو آروم نوازش کرد:خونه ش خراب بشه هر کی که خونمو خراب کرد...خانجون خم شد دست روی لب زنعمو گذاشت اما زنعمو دستشو پس زد وگفت:نمیبخشم پسرتو،نمیبخشم اون میرزای گور به گورشده رو و اون خان خائن هوسرو رو،خدا هم نبخشه تا قیامت ....
@hamsardarry 💕💕💕
✍ #پرسش_و_پاسخ
〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵
❓سوال
سلام
من مدتی هست بخاطر اختلاف اعتقادات از همسرم جدا شدم، ایشون تحت تاثیر خانواده و دوستان اعتقاد به حجاب از دست داد و چند سالی هم بود نماز کنار گذاشته بود.
آیا درست هست که از نظر روانشناسی باید حداقل شش ماه از جدایی گذشته باشه تا تشکیل زندگی داد، بخاطر اینکه تصمیم احساسی نگیریم.
ممنون میشم راهنمایی فرمایید.
〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵
@hamsardarry 💕💕💕