eitaa logo
سبک زندگی اسلامی همسران
19.5هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2هزار ویدیو
16 فایل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❤️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 🍃🌹در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.🌹🍃 🔴 تبلیغات و پیشنهادات «مشاوره همسرداری» http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃❤️ ✍اگر به من بگویند زیباترین واژه ای که یاد گرفتی چیست؟ میگویم ..! یعنی:👇 👈 شرایط با تمام سختی هایش. 👈 آدم ها با تمام نقص هایشان. 👈 اینکه مشکلات هست و باید به مسیر ادامه داد. 👈 اینکه گاهی من هم اشتباه می کنم. 👈 اینکه من کامل نیستم. 👈 اینکه هیچ کس مسئول زندگی من نیست. 👈 انتظار نداشتن از دیگران. 👈داشتن پذیرش در زندگی 👈✅ یعنی پایان دادن به تمامی دعواها و اختلاف ها.. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
عاشقــــــــــــــــــ❤️ــــــــــــــــانه مذهبی (قسمت 54) بہ فعل جمع تاڪید ڪردم. لبخندے از سر آرامش زدم:ممنون ڪہ بزرگترین لطف رو در حقم ڪردید! متعجب شد! _اگہ ازدواج مے ڪردیم اگہ این اتفاق ها نمے افتاد شاید الان با تنفر داشتیم از هم جدا مے شدیم! من همون هانیہ دست و پا چلفتے مے موندم هیچوقت بہ خدا نمے رسیدم،چقدر میتونستم تو اون قالب بمونم؟! ممنون ڪہ خودم رو بهم هدیہ دادید! چیزے نگفت،خواستم برم ڪہ گفت:یڪم امید داشتم. صداے بم مردونہ ش غم داشت! زمزمہ ڪردم:ما ز یاران چشم یارے داشتیم! دوبارہ قصد ڪردم برم ڪہ گفت:حلال میڪنے؟ همونطور ڪہ پشتم بهش بود از صمیم قلب گفتم:حلالہ حلال! با قدم هاے آروم اما محڪم ازش دور شدم. داشتم بہ اگہ ها فڪر مے ڪردم اگہ با امین ازدواج مے ڪردم... سرم رو بلند ڪردم و خیرہ شدم بہ آسمون و لبخند زدم:بے حڪمت نیست ڪارات،شڪرت! در رو بستم،چند قدم برداشتم ڪہ در خونہ ے عاطفہ اینا باز شد،امین خواب آلود اومد بیرون. متوجہ من شد سر بہ زیر سلام ڪرد. آروم جوابش رو دادم. انگار خواست چیزے بگہ اما ساڪت از ڪنارم رد شد،خمیازہ اے ڪشیدم و با دست هاے مشت شدہ چشم هام رو مالیدم،قحطے روز بود ڪہ عاطفہ و شهریار عروسے شون رو انداختن دوشنبہ؟! تاڪسے رسید سر ڪوچہ و بوق زد،با قدم هاے بلند رفتم بہ سمت تاڪسے،دلم میخواست میتونستم برگردم خونہ بپرم تو رختخوابم و بخوابم! بے میل سوار ماشین شدم،رانندہ حرڪت ڪرد،سرم رو چسبوندم بہ شیشہ،امین رو دیدم ڪہ ڪنار ماشینش ایستادہ بود! * چادرم رو با دست گرفتم و وارد ڪلاس شدم،تو ڪلاس همهمہ بود،بهار خندون گوشہ ے ڪلاس نشستہ بود،همونطور ڪہ مقنعہ م رو مرتب مے ڪردم رفتم بہ سمتش. خواستم سلام بدم ڪہ جاش خمیازہ ڪشیدم،نگاهم ڪرد و گفت:واقعا احسنت بہ داداشت چہ روزے عروسے گرفت! نشستم ڪنارش،دستم رو زدم زیر چونہ م و چشم هام رو بستم:بهار ساڪت باش ڪہ میخوام بخوابم بهترہ درمورد شهریار و عاطفہ ام حرف نزنے ڪہ دهنم بہ نفرین باز میشہ! _بلے بلے حواسم هست نفریناے شما گیراست! خندہ م گرفت،چشم هام رو باز ڪردم،خواستم دوبارہ چشم هام رو ببندم ڪہ گفت:پا نمیشے بریم؟ چشم هام رو بستم و گفتم:ڪجا؟ الان استاد میاد! نوچے ڪرد و گفت:نہ خیر نیومدہ ڪلاس این ساعت پر! سریع چشم هام رو باز ڪردم،نگاهے بہ ڪلاس ڪہ تقریبا خلوت شدہ بود انداختم. با شڪ بہ بهار زل زدم:شوخے ڪہ نمیڪنے؟ بلند شد،ڪیفش رو انداخت روے دوشش. جدے رفت بہ سمت در،با خوشحالے بلند شدم و دنبالش رفتم هم زمان هم استاد و هفت نسل قبل و بعدش رو دعا مے ڪردم. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨ تا به روی زندگی لبخند نزنی زندگی به تو لبخند نخواهد زد این قانون الهی ست که هرچه بکاری همان را درو خواهی کرد روزتون بخیر و پر از شادی🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b
❤️🍃❤️ 🌸✨ امـام حسین علیه السّلام: 👈هرگاه دو نفرباهم قهـــــــــــــــــــــ⛔️ــــــــــــــــــــــرباشند و یڪی از آنها برای 😊 پیشقدم شود... 👈آن شخـص زودتر از دیگرے وارد مےگردد✨🌸 @hamsardarry 💕💕💕 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
❤️🍃❤️ 👈‼️اگر زن و شوهر نسبت به هم احساس مثبت نداشته باشند 👈‼️ در روابط زناشویی مشكل خواهند داشت 👈مردان طالب زنانی هستند كه قابلیت‌هایشان را تایید كنند و قبولشان داشته باشند @hamsardarry 💕💕💕 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
❤️🍃❤️ تو بگو دوستـــــــــــــــــــــــــــــــــــ❤️ت دارم تا من ، مثل اصحاب کهف... به خــــــــــــــــــــــ😌ــــــــــــــــــــواب بروم ! http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1
❤️🍃❤️ ویژگیهای برای 1⃣1⃣👈با خانواده ی شما مهربان است 🔹️روابط این مرد با خانواده شما به نحوی است که 👈 نه تنها او را می کنید 👈 بلکه شما نیز احترام خاصی برای او قائل هستند. ✅ این مرد روابط خوبی با پدر زن و مادرزنش دارد. 👈 در واقع پدر و مادر شما👇 او را مانند دوست دارند. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕 
❤️🍃❤️ 🔵ما همیشه تاکید داریم که خانم ها رو حفظ کنن👌🏻👌🏻 تاکید ما بر ابراز خودتون هست و نه صرفا ابراز کلامی 💠دقت کنید شما ممکنه خیلی به یه نفر بگید دوستت دارم کلافه شه 😑 🔵اما اگه یه روز با کلام 😊 یه روز با نگاه 🍛روز بعدی در قالب غذای تزئین شده 💃 یه روز در قالب استقبال عاشقانه 💁‍♀ یه روز به عنوان یه سورپرایز عاشقانه 💌یه روز با یک نوشته عاشقانه کوچولو 📩 یه بار با پیامک و .... ❤️عشقتون رو نشون بدید 🔴نه تنها هیچ فردی خسته نمیشه 😊بلکه عشــــــــــــــــــــــــ😍ـــــــــــــــــــــــــق شما عمیق تر نفوذ پیدا میکنه ✅پس اصل ابراز عاشقی است نوع و سبکش متنوع باشه هیچ جای نگرانی نیس. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
سبک زندگی اسلامی همسران
عاشقــــــــــــــــــ❤️ــــــــــــــــانه مذهبی (قسمت 54) بہ فعل جمع تاڪید ڪردم. لبخندے از سر آرا
عاشقـــــــــــــــــ❤️ــــــــــــــانه مذهبی ( قسمت 55) از ڪلاس خارج شدیم همونطور ڪہ راہ مے رفتیم بهار گفت:عروسے خوش گذشت؟ بہ صورتم اشارہ ڪردم و گفتم:معلوم نیست؟ با خندہ نگاهم ڪرد و سرش رو تڪون داد. چشم هام رو چندبار روے هم فشار دادم،با جدیت گفتم:آخ من یہ حالے از این عروس و دوماد بگیرم با اون مسخرہ بازیاشون ما رو تا چهار صبح بیدار نگہ داشتن! بهار با ڪنجڪاوے گفت:وا چرا؟ _حالا مجلس عروسے بماند،ساعت دوازدہ رفتیم خونہ عاطفہ اینا تا ساعت دو اونجا بودیم! بهار با تعجب گفت:دو ساعت؟! سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم:آرہ عاطفہ عین بچہ ها چسبیدہ بود بہ خالہ فاطمہ میگفت من از اینجا نمیرم! شهریارم ڪہ هے عاطفہ قوربونت برم عاطفہ برات بمیرم عاطفہ فدات شم،عاطفہ ام خودشو لوس مے ڪرد!عین سوسمار هوایے گریہ مے ڪرد! بهار دستش رو گذاشت جلوے دهنش و شروع ڪرد بہ خندیدن:واے هانے،خواهرشوهریا باید خودتو میدیدے چطور تعریف میڪنے! با حرص گفتم:والا چے ڪار ڪنم؟ مامان و باباے منم ڪہ از شهریار بدتر!عاطفہ اینطور لوس نبود آخہ! همونطور ڪہ از پلہ ها پایین میرفتیم گفت:تو چے ڪار ڪردے؟ _هیچے گفتم من میرم بخوابم خواستید برید خبرم ڪنید! با خندہ نگاهم ڪرد:شوخے میڪنے دیگہ؟ شونہ هام رو انداختم بالا و گفتم:نہ،مگہ شوخے دارم؟! خواست چیزے بگہ ڪہ صداے مردونہ اے اجازہ ندید:خانم هدایتے! برگشتم بہ سمت صدا،حمیدے بود از دوست هاے سهیلے! سرش پایین بود و دونہ هاے تسبیح رو مے چرخوند،با قدم هاے ڪوتاہ اومد بہ سمتم. تسبیح فیروزہ اے رنگش رو دور مچش پیچید. آروم و خجول گفت:میتونم چند لحظہ وقتتون رو بگیرم؟ متعجب نگاهے بہ بهار انداختم و رو بہ حمیدے گفتم:بفرمایید. پیشونیش عرق ڪردہ بود،نگاهے بہ دور و برش انداخت. سریع گفتم:بریم حیاط! سرش رو تڪون داد،با فاصلہ ڪنار من و بهار راہ مے اومد وارد حیاط شدیم،با خجالت گفت:میشہ تنها باشیم؟ نگاهے بہ بهار انداختم،با اخم و نارضایتے ازمون دور شد. رو بہ حمیدے گفتم:حالا بفرمایید. دست هاش رو طرفینش انداختہ بود،دست راستش رو مشت ڪردہ بود و فشار مے داد. مِن مِن ڪنان گفت:خب... نفسے ڪشید و بے مقدمہ گفت:اجازہ هست مادرم بیان باهاتون صحبت ڪنن؟ جا خوردم،توقع نداشتم،چیزے از جانب حمیدے احساس نڪردہ بودم. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕