❤️🍃❤️
#خانمهابخوانند
🤭"ای کاش #زن_زندگیام این #رازها را میدانست!"
2⃣1⃣وقتی در حال فکر کردنم
یا در #غارم فرو رفته ام
⭕️ سعی نکن از من انتقاد کنی
‼️به من راه حل نده
⛔️از من نخواه احساساتم را بیان کنم
⛔️ به حالم تاسف نخور.
فقط به من زمــــــــ⏰ـــــــان بده.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#همسرانه
⏪سه عامل اصلی #خوشبختی
از نظر باربارا دی آنجلس عبارتند از:
🌸 #جاذبه( قیافه و ظاهر)
🌸 #تعهد( وفاداری به یکدیگر و عدم خیانت)
🌸 #تفاهم( درک و شناخت متقابل از یکدیگر)
@hamsardarty 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_29
چقدر، دلم خنده های بلند و بی مهابایش را میخواست. از همان هایی که بعد از جوکهای بی مزه اش،به خنده وادارم میکرد.
در میان عکسها هر چه به جلوتر میرفتم چشمهای دانیال سردتر و صورتش بی روحتر میشد. در عکسهای عروسی، دیگر از دانیال من خبری نبود.
حالا چهره ی مردی؛ بوران زده با موها و ریشهایی بلند و بد فرم، خاطرات اولین کتک خوردنم را مرور میکرد. کاش دانیال هیچ وقت خدا را نمیشناخت..
در آخرین خاطرات ثبت شده از برادرم در استانبول، دیگر خبری از او نبود. فقط مردی بود غریبه، با ظاهری ترسناک و صدایی پرخشم، که انگار واژه ی خندیدن در دایره لغاتش هیچ وقت نبوده. بیچاره صوفی..
پس دانیال، عاشقِ صوفی بوده. اما چطور؟؟ مگر میشود عشق را قربانی کرد؟ و باز هم بیچاره صوفی.. در آن لحظات، دلم فقط برادر میخواست و بس.. عکس ها و دوربین را روی میز گذاشتم.
چرا نمیتوانستم گریه کنم؟ کاش اسلوبش را از مادر می آموختم. عصبی و سردرگم، پاهایم را مدام تکان میدادم. چرا عثمان حواسش به همه چیز بود؟ دستم را فشار داد (هییییس.. آروم باش.)
صوفی یکی از عکسها را برداشت و خوب نگاهش کرد (بعد از گرفتن این عکس، نزدیک بود تصادف کنیم. حالا که گاهی نگاش میکنم، با خودم میگم ای کاش اون اتفاق افتاده بود و هر دومون میمردیم.) نفسش عمیق بود و گلویش پر بغض (مادربزرگم همیشه میگفت، به درد رویاهات که نخوری.. گاهی تو بیست سالگی ، گاهی تو چهل سالگی.. میری تو کمای زندگی..اونوقته که مجبوری دست بذاری زیر چونت و درانتظارِ بوقِ ممتده نفسهات، با تیک تاک ساعت همخونی کنی.. و این یعنی مرگِ تدریجیِ یک رویا..)
نگاهش کردم. چقدر راست میگفت و نمیداست که من سالهاست، ایستاده مُرده ام. و خوب میدانم، چند سالی که از کهنه شدنِ نفسهایت بگذرد، تازه میفهمی در بودن یا نبودنت، واژه ای به نام انگیزه هیچ نقشی ندارد..و این زندگیست که به شَلتاق هم شده، نفست را میکشد.. چه با انگیزه.. چه بی انگیزه..
تکانی خوردم (خب.. بقیه ماجرا..). مکث کرد ( اون شب صدایِ خرد شدنم رو به گوش شنیدم.خاک شدم.. دود شدم.. حس حقارت از بریده شدنِ دست و پا بدتره..
اون شب تو گیجی و مستیش؛ دست بردم به غلافِ چاقویِ کمریشو، کشیدمش بیرون. اصلا تو حال خودش نبود. چاقو رو بردم بالا، تا فرو کنم تو قلبش. اما.. اما نشد.. نتونستم.. من مثله برادرت نبودم.
من صوفیا بودم.. صوفی..). ترسیدم.. به پوزخنده نشسته در گوشه ی لبش خیره شدم (رفت.. گذاشتم که بره...) به صورتم چشم دوخت..دستی به گلویش کشید (اون شب جهنم بود..
فردا صبح، اون عروس و داماد که شب قبل مراسمشونو به پا کرده بودن؛ اومدن وسط اردوگاه و با افتخار و غرور اعلام کردن که برای رضای خدا از هم جدا شدن و واسه رستگاری به جهاد میرن. مرد به جهادِ رزم و زن به جهاد نکاح.
داشتم دیوونه میشدم. اصلا درکشون نمیکردم. اصولشون رو نمیفهمیدم.. هنوز هم نفهمیدم.. تو سر درگمی اون عروس و سخنرانی هاش بودم که یهو صدای جیغ و فریادی منو به خودم آورد. سربازها دو تا دخترو با مشت و گلد با خودشون میاوردن. پوشیه ها از صورتشون افتاد. شناختمشون.
دو تا خواهر ۱۶ و ۱۸ ساله اوکراینی بودن. تو اردوگاه همه در موردشون حرف میزدن. میگفتن یک سال قبل از خونه فرار کردن و یه نامه واسه والدینشون گذاشتن که ما میریم واسه جهاد در راه خدا. ظاهرا به واسطه ی تبلیغات و مانور داعش روی این دوتا خواهرو نامه اشون، کلی تو شبکه های مجازی سرو صدا کرده بودن و جذب نیرو..) خندید.. خنده اش کامم را تلخ کرد. طعمی شبیه بادامِ نم کشیده ( دخترای احمق فکر کرده بودن، میان و معروف میشن و خونه و ماشین مفت گیرشون میاد و میشن مقربِ درگاهِ خدا..
اما نمیدونستن اون حیوونا چه خوابی واسه شون دیدن.. چند ماهی میمونن و وقتی میبینن که چه کلاه گشادی سرشون رفته؛ پا به فرار میزارن که زود گیر میوفتن. سربازهای داعش هم این دو تا رو به عنوان خائن و جاسوس آوردن تو اردوگاه تا درس عبرتی شن واسه بقیه.. اتفاقا یکی از اون سربازا، برادرت دانیال بود.
باورم نمیشد که دانیال بتونه یه دختر بچه رو اونطور زیر لگدش بگیره. وحشتناک بود.. با تموم بی رحمی و سنگدلی کتکشون میزد. طوری که خون بالا می آوردن و التماس میکردن که تمومش کنه..
ادامه دارد...
‼️ #کپی_باذکرلینک
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
درود بہ صبــح درود بہ عشــق 💖
و درود بہ دوستان مهربـــانم🌸🍃
سلام صبحتـــون پر از عطـر بهـــار🌸🍃
دلتـــون گـرم از آفتـــاب امید☀️
قلبتون سرشار از مهربانےツ ☕🌸🍃
#سلام_صبحتون_بخیر 🌸🍃🌸
http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b
@ravankhob
🌹حضرت امیر(علیه السّلام):
🌴راستگویی تو را نجات میدهد
هر چند از آن بیمناک باشی؛
‼️ و دروغ تو را نابود میکند
هر چند به آن امیدوار باشی.
📚غررالحکم:1118
http://eitaa.com/joinchat/5636108Ce03add5e68
@kodaknojavan
❤️🍃❤️
#سیاست_همسرداری
👌 توی زندگی #خوش_قول باشید؛
⏪ برای حرفها و قولهاتون ارزش قائل بشید
👈و خودتون رو در مقابلش #مسئول بدونید.
#خـــــــــــــــــــــــــــوش_قـــــــولی
نشانه احـــــــ🙏ــــــــــترام به #خود و #همسر هست.
https://t.me/joinchat/AAAAAE0_aRimvpZzFlkA6Q
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
😘افزایش #میل_جنسی بدون مصرف دارو
🖌ارسال پیامـــــــ🔖ــــــــــــــک
عاشقانـــــــــــــــــ💌ــــــــــــــــه
به #همســــــــــــــــــــــــــــــــــر
❤️ به همسرتان در طول روز پیام های متنی عاشقانه بدهید.
👈این باعث افزایش #هورمون_میل_جنسی
مانند: 👇
🔻دوپامین
🔻سروتونین
🔻 و تستوسترون راتقویت کند
👌و به محض دیدن شما
#میل_جنسی همسر افزایش یافته است.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#سیاست_همسرداری
🙏❣ #تعریف #تمجید
و بازگویی #صفات_مثبت_همسران
✍باعث بهبود #روابط_همسران
و رسیدن به یک
#زندگی_شاد و #موفق خواهد شد
👈زمانی که مرد یا زن به تغییرات فیزیکی و روانی شریک زندگیشون توجه کنند👀
😍 #روابط_عاطفی میان آنها
#محکم خواهد شد💪
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
❤️🍃❤️
#سیاست_همسرداری
🙏❣ #تعریف #تمجید
و بازگویی #صفات_مثبت_همسران
✍👈با استفاده از #جملاتی مانند 👇
❣امروز سرحال به نظر میرسی
از اینکه این روزها غمگین هستی ناراحتم 😌
✍نشانه ی #توجه_داشتن به یکدیگر است
✅و سایههای بیتفاوتی و بیخیالی را از زندگی دور خواهد کرد.
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃❤️
#سبک_ازدواج_اسلامی_ایرانی
✍میزان تماس های تلفنی و پیامکی
برای شناخت قبل از ازدواج
#استاددهنوی
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_30
انگار هزاران سوزن در معده ام فرو میکردند. باورم نمیشد چیزهایی که میگفت، شرحِ حالِ دانیالِ دل نازک من باشد..
(فرمانده یه جوون فرانسوی بود که میگفت مسلمونه.. اما نبود.. یعنی من مطمئن بودم که نیست چون شبهایی که میومد سراغم، یه زنجیر به گردنش داشت که یه صلیب بزرگ و زیبا ازش آویزون بود. البته میتونم قسم بخورم که اکثر اون مردها اصلا مسلمون نیستن چون بیشترشون، یا نشان داوود دارن یا صلیبِ مسیح.. و خیلی هاشون اصلا عرب نیستن. مخصوصا فرمانده هاشون که آمریکایی و آلمانی و فرانسوی وچچنی و برو تا آخر هستن.. عربهایی هم که اونجان معمولا اهل عربستان سعودین. عربستان کمک چشم گیری بهشون میکنه. از اسلحه و تفنگ گرفته تا دخترای خوشگل واسه جهاد نکاح.. ترکیه هم تا حد زیادی؛ این حیوونها رو تامین میکنه به خصوص که اجازه رفت و آمد از مرزهاش و فروش نفت رو به داعش میده..
روی اکثر اسلحه ها و جعبه مهمات و اجناس خوراکی که میامد مارک کشورهای عربستان و آمریکا و ترکیه ست.. اینایی که میگم، نشنیدماا.. با چشم دیدم. حالا بگذریم.. کجا بودم؟؟ آهان.. یکی از سربازها رفت سراغِ خواهر کوچیکه که بیهوش، پخش زمین بود. میخواست واسه سلاخی بسپردش دستِ دانیال که فرمانده دستور ایست داد.
رفت بالا سر دختره و با چشمای کثیفش خوب براندازش کرد. چهره اشو یادمه، دخترِ زیبایی بود. بعد در کمالِ گستاخی گفت: حیفه چنین دختر زیبایی در خدمتِ جهاد و مبارزین نباشه و فرزندی شجاع و دلیر تقدیمِ این راه نکنه.. ببریدش برای معالجه. به خدا قسم که به خاطر جهاد از جانش گذشتم تا رسول الله در اون دنیا شفیعم باشه..)
خندید.. کوتاه و پر تمسخر( خدا.. خدایی که بی خیالِ همه شده.. خدایی که پا رو پا انداخته و فقط داره تماشا میکنه.. خدا کجا بود؟؟ خیلی سخت گذشت.. خیلی.. دانیال دیگه انسان نبود.. حالا عینِ یه ماشین آدم کشی، سر میبرید و جون میگرفت.. یه کم که زیر نظر گرفتمش، فهمیدم تو ارودگاه و چند جای دیگه به بچه های کوچیک آموزش میده.. بچه های کوچیک میدونی یعنی چی؟؟ یعنی از دو ساله گرفته تا ده، دوازده ساله.. میدونی برادرت چی یادشون میده؟؟ اینکه چجوری سر بِبُرند.. دست قطع کنن.. تیر خلاص بزنن.. شکنجه بدن..)
به معده ام چنگ زدم.. دردش امانم را بریده بود. عثمان با دهانی باز مانده و گیج رو به صوفی کرد( این بچه ها از کجا میان؟ آخه یه بچه ی دو ساله از جنگ و خونریزی چی میفهمه؟)
صوفی سری تکان داد ( شما از خیلی چیزا خبر ندارین.. این بچه ها یه تعدادشون از پرورشگاههای کشورهای مختلف میان.. یه عده اشونم از همون حرومزاده های متولد شده از جهاد نکاحن.. فکر میکنی بچه هایی که از این به اصطلاح جهاد متولد میشن رو چیکار میکنن؟؟ میبرن شهربازی و براشون بستنی میخرن؟؟ نخیر.. این بچه ها با برنامه به دنیا میان و باید به دردشون بخورن.. تو هر اردوگاهی؛ مکانهای خاصی برای نگهداری و آموزش این بچه ها وجود داره.. این طفلی ها از یک سالگی با اسلحه و چاقو، بزرگ میشن.. با تماشای مرگ و جون دادنِ آدمها قد میکشن.. من به چشم دیدم که چجوری یه پسر بچه ی شش ساله در کمال نفرت و خشم، تیر خلاصی تو سر چهارتا مرد مسلمون خالی کرد.. این بچه ها ابلیس مطلقن.. خوده خوده شیطان..)
عصبی بود خیلی زیاد و با حرصی فرو خورده به چشمانم زل زد ( و برادر تو یکی از اون همون مربیاست که شیطان تربیت میکنه.. دانیال یه جانیِ بالفطره ست.. )
در خود جمع شدم.. درد بود و درد.. انگار با تیغ به جانِ معده ام افتاده بودند.. نفس کشیدن برایم مساوی بود با چنگال گرگ رویِ تمام هستی ام.. دست مشت شده ام را روی معده ام فشار دادم.
صدای نگران عثمان تمرکزم را بهم میزد ( سارا.. سارا جان.. چت شده آخه تو دختر.. بلند شو بریم پیش دکتر.. ) اما من نمیخواستم.. من فقط گرسنه ی شنیدن بودم.. باید بیشتر میدانستم. دستم را بالا بردم ( خوبم عثمان.. خوبم.. ) کمی سرم را کج کردم ( صوفی ادامه بده..) عثمان عصبی شد (سارا تمومش کن.. حالت خوب نیست.. بذار واسه یه وقت دیگه..) اما عثمان چه از حالم میدانست؟.
تازه فهمیده بودم که بی خبری، عینِ خوش خبریست.. ( صوفی بگو..) عثمان دندانهایش را روی هم فشار داد و نگاهی تند روانه ام کرد.
صوفی بی خیال از همه چیز ادامه داد ( هیچی.. به اندازه ی یک قطره از همه بارونهای باریده؛ امید داشتم.. امید به اینکه شاید دانیال تظاهر میکنه و حالا پشیمونه.. اما نبود..
اینو وقتی فهمیدم که واسه کشتنِ بچه های شیعه و مسیحی تو مناطق اشغال شده تو سوریه داوطلب میشد و با اشتیاق واسه اون سربازهای کوچیک از خون و خونریزی میگفت. دانیال دیگه به دردِ مردن هم نمیخورد، چه برسه به زندگی.. و من دود شدم. برادرت حتی انگیزه مرگ رو از هم من گرفت.. )
ادامه دارد..
✍ #کپی_فقط_با_ذکرلینک
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨
#سلام_صبح_آخر_هفتهتون_بخیر 🌸🍃
به پنجشنبه اردیبهشت ماه خوش آمدید 🌸🍃
روزتون پرازخیروبرکت
و پر از امیدوشادی😊
دلاتون بی کینه وغم❤
تنتون سالم😇
براتون روزخوبی
را آرزو میکنم🙏
http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
@kodaknojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه است و ياد درگذشتگان😔
🌼 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🙏 التماس دعا 🙏
🌼🖤🌼🖤🌼🖤🌼
در این پنجشنبه شاخه گلی🌼🍃
با ذکر فاتحه وصلوات🖤🙏
بفرستیم برای تموم آنهایی
که دربین ما نیستند😔
ولی دعاهاشون،هنوزکارگشاست🙏
یادشون همیشه در دل ماست💔
شادی روح درگذشتگان #فاتحه و #صلوات😔🙏
http://eitaa.com/joinchat/5636108Ce03add5e68
@kodaknojavan
❤️🍃❤️
#دختران_مجرد با دقت بخوانند:
👇
❌مقایسه همیشه کار را خراب می کند.
↩️ اگر دائم خواستگارها را با هم یا با سایر افرادی که اطرافتان هستند و مورد تایید شما قرار گرفته اند، مقایسه کنید،
⬅️مطمئنا نمی توانید تصمیم درستی بگیرید.
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
❤️🍃❤️
🙏 عذرخواهی کنیم.
✅ اگر متوجه شدید رفتار شما باعث ناراحتی و عصبانیت همسرتان شده است
#عذرخواهی_کنید.
👈 این امر برای #ترمیم_رابطه
و ایجاد #حس_مثبت ضروری است.
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶️ هشتم شوال سالروز تخریب بقیع 🔶️
🎬 حاج آقا فرحزاد
http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃❤️
#روابط_کلامی_زن_وشوهر
✍راه کارهای پیشگیری از بد دهنی شوهر
#استاددهنوی
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#خانمهابخوانند
🤭"ای کاش #زن_زندگیام این #رازها را میدانست!"
2⃣1⃣هرگز خیال نکن من آدم کامل و بی نقصی هستم. ‼️
👌اما بدان که تمام سعی ام را می کنم تا قهرمان زندگی ات باشم.💪
✍به یاد داشته باشد که
من #عاشـــــــــــــــــــق
👌زنی قوی
و توانمند
و مستقل هستم
❌نه زنی نیازمند و وابسته.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_31
هرچه صوفی بیشتر می گفت.. مانور درد در وجودم بیشتر میشد.. حالا دیگر حسابی روی میز خم شده بودم. عثمان که میدانست نمیتواند مجبورم کند، از جایش بلند شد (صوفی یه استراحتی به خودتون بده.) و رفت، ناراحت و پر غضب..
صوفی پوزخند زد ( اگر به اندازه تمام آدمهای دنیا هم استراحت کنم، خستگیم از بین نمیره..).
با دیدن عکسها مطمئن شدم که دانیال زمانی، عاشقِ این دخترِ شرقی مَآب بود.. اما چطور توانست چنین بلایی به سرش بیاورد؟ شراکت در عاشقی در مسلک هیچ مردی نیست.. دانیال که دیگر یک ایرانی زاده بود.. ایرانی و دست و دلبازی در عشق؟؟ خیلی چیزها فراتر از تصوراتم خودنمایی میکرد..
دانیال.. برادر مهربان من، که تا به خاطر دارم، تحمل دیدنِ اشکهای هیچ زنی را نداشت، بعد سر میبرید در اوجِ خباثت و سیاه دلی؟؟ با هیچ ترفندی نمیتوانستم باور کنم.. شاید همه این چیزها دروغی بچه گانه باشد..
عثمان آمد با لیوانی بزرگ و سرامیکی (سارا بیا اینو بخور.. یه جوشنده ست.. اونوقتا که خونه ای بود و خوونواده ای هر وقت دل درد میگرفتیم، مادرم اینو میداد به خوردمون.. همیشه ام جواب میداد.. یه شیشه ازشو تو کمد لباسام دارم. آخه غذاهای اینجا زیاد بهم نمیسازه.. بخور حالتو بهتر میکنه.. )
عثمان زیادی مهربان بود و شاید هم زیادی ترسو.. من از کودکی یاد گرفتم که ترسوها مهربان میشوند.
دستانم از فرط درد بی امان معده میلرزید.. عثمان فهمید و کمکم کرد.. جرعه جرعه خوردم.. به سختی. بوی زنجبیل و تیزیِ طعمش زبانم را قلقلک میداد.. راست میگفت، معده ام کمی آرام شد..
و باز غُرهای آرام و کم صدای عثمان جایی در زیر گوشم (تمام فکر و ذکرت شده برادری که به خواست خودش رفت.. حاضرم شرط ببندم که چند ماهه یه وعده، درست و حسابی غذا نخوردی.. اون معده بدبختت به غذا احتیاج داره.. اینجوری درب و داغون میخوای دنبال برادرت بگردی؟؟)
و چقدر اعصابم را بهم میریخت با حرفهایِ پیرمردانه اش (صوفی ادامه بده..)
صوفی که دست به سینه و به دقت نگاهمان میکرد، رو به عثمان با لحنی پر کنایه گفت ( اجازه هست؟؟)
نفسهای تند و عصبیِ عثمان را کنار گوشم حس میکردم. لبخندِ صوفی چقدر پر کینه بود..
( بعد از اون صبح؛ دیگه برادرتو زیاد میدیدم.. به خصوص که حالا یکی از مشتری های شبانه ی جهادمم شده بود.. من اونجا بی پناهی رو به معنای واقعی کلمه دیدم و حس کردم. کاش هیچ وقت با برادرت آشنا نمیشدم.. دانیال هیچ گذشته و آینده ای برام نذاشت.. اون با تموم توانش خارم کرد و من دلیلش رو هیچ وقت نفهمیدم.. اما اینو خوب میدونم که (خدا و عشق ) بزرگترین و مضحکترین دروغیه که به بشریت گفتن.. چون حتی اگه یکیشون بود، هیچ کدوم از اون حقارتها رونمیکشیدم.. )
صدایش بغض داشت. پوزخند روی لبهایش نشست ( هه.. برادرت بدجور اهل نماز بود.. اونم چه نمازی.. اول وقت.. طولانی.. پر اخلاص.. تهوع آور.. احمقانه… ابلهانه.. راستی بهت گفتم که یه زن داداش نه ساله داری؟؟ اوه یادم رفت ببخشید.. یه خوونواده مسیحی رو تو مناطق اشغالی قتل عام کردن و فرمانده واسه دست خوش و تشویق، تنها بازمونده ی اون خوونواده بدخت رو که یه دختر بچه ی ظریف و نحیفِ نه ساله بود، به عقد برادرت درآورد.. یادمه بعد از چند روز شنیدم که جون داد و مُرد.. تبریک میگم بهت.. اوه ببخشید، تسلیت هم میگم.. البته اون بچه خیلی شانس آوردااا.. آخه زیادن دختربچه هایی که اینطور مورد لطف قرار گرفتنو موقعِ به دنیا اومدن نوزاده بی پدرشون از دنیا رفتن یا اینکه موندنو دارن سینه ی نداشت شونو واسه خوراک روزانه تو حلق بچه حرومزاده شون میذارن..)
چی داشت میگفت..؟؟ حالا علاوه بر درد؛ تهوع هم به سلول سلول بدنم هجوم آورده بود..
ادامه دارد...
‼️ #کپی_فقط_با_ذکرلینک
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
✨﷽✨
#ســـلام_صبح_آدینهتون_بخیر_و_شادی ☕️🌸🍃
آرزو میکنم دقایق امروز
بـراتون سرشـار از عــشق💖
سلامتی برکت وتندرستی باشه...
و به هر آنچه آرزویش را دارید برسید
آدینه تون سرشار از دعای خیر....🌸🙏
http://eitaa.com/joinchat/5636108Ce03add5e68
@kodaknojavan
🌹امام صادق عليه السلام:
✍شيعيان ما را در سه چيز بيازماييد:
💠در وقت نماز
و چگونگى مواظبتشان بر آن
✅در نگهدارى اسرارشان از دشمنان ما
🤝 و در همدردى و كمك مالى به برادرانشان
📚ميزان الحكمه جلد6 صفحه 114ـ
http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
@kodaknojavan
❤️🍃❤️
#بانـــــــــــــــــــــــــــــــو👱♀
🎀صبحها برای همسرت #صبحانه درست کن.
😍 #ساعتی کنارش بنشین
😊 و با #خوش_رویی بدرقه اش کن.
😘 #بوسه_ای که چاشنیش روز خوبی داشته باشید باشد
👌 رو فراموش نکن...
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕