❤️🍃❤️
#همسرداری
👈مردان بیشتر از زنها تحت تاثیر مشکلات عاطفی در روابط عاشقانه قرار میگیرند.
⏪فقط آنها در پنهان کردن ناراحتی و احساسات خود
👌 قویتر از زنها عمل میکنند.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_58
نمیدانم به لطف مسکنهای سنگینِ پرستار چند ساعت در کمایِ تزریقی فرو رفتم. اما هرچه که بود درد و تهوع را به آن آشفتگیِ خوابنما ترجیح میدم.. بیهوشی که جز تصویر دانیال و دستانِ خونیِ این جوان مسلمان، چیزی در آن نبود.
گوشهایم هوشیاریش را پس گرفته بود و چشمانم جز پرده ای از نور نمیدید.. صدای مسن دکتر و آن جوانِ حسام نام را شنیدم از جایی درست کنارِ تخت ( دکتر.. یعنی شرایطش خوب نیست؟ ) و پیرمردی که موج تارهای صوتی اش صاف و بی نقص حریم شنوایی ام را شکست ( نه متاسفانه.. توده ها تمام سطح معده اش را پوشوندن.. خودمم موندم چطور تا حالا درد رو تحمل کرده.. امید چندانی وجود نداره.. اما بازم خدا بزرگه.. ما شیمی درمانی رو به درخواست شما شروع میکنیم.. نمیخوام ناامیدتون کنم اما احتمال اینکه جواب بده خیلی کمه..).
شیمی درمانی مساوی بود با سرطان.. سرطان یعنی اوج ترسم از دنیا.. ریختن مو.. نا پدید شدنِابرو و مژه ها.. دردی که رِبِکا را از پای درآورد و من دیدم مچاله شدنش را روی تابوتِمنتظرِبیمارستان..
و من لرزیدم.
کلیتی دستپاچه از حسام به چشمم میرسید. (دکتر تو رو خدا هر کاری از دستتون برمیاد انجام بدین.. من قول دادم..)
قول؟؟ قول مرا به چه کسی داده بود این قصاب مسلمان.. لابد به سفارشِ دانیال محضِ قربانی در راهِ خدایِ قصی القلبشان.. اما من هانیه، صوفی، یا هر زن دیگری نبودم.. من سارا بودم.. سارا..
به محض هوشیاری درد به سلول سلول بدنم فشار میآوردم و توان را دریغ میکرد.. اما من باید با یان حرف میزد.. مطمئنا او از همه چیز خبر داشت.. همه چیزی که هیچ پازلی برای رسیدن به جوابش نداشتم.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨
ســـلام🌷
صبح بخیر🍂
آرزو می کنم 🌷
در این روز زیبا 🍂
دلتون پر از محبت🌷
روزتون پُر از رحمت 🍂
زندگیتون پر از برکت 🌷
لحظههاتون پر از موفقیت🍂
و عاقبتتون ختم به خیر باشد🌷
جمعه تون سراسر عشق و خوشبختی
🍂🌷🍂🌷🍂🌷🍂🌷🍂🌷🍂
http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#همسرداری
👈یكی از حقوق شوھر بر زن
#خوب_شوھرداری است
👌به گونه ای كه مرد ھرگز نياز به زن دیگری پيدا نكند
👈 و آنچه كه آسایش اوست توسط زن در محيط منزل
یا ھرجایی كه شوھر صلاح بداند
✅تامين شود.
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
❤️🍃❤️
#هردوبدانیم
❤️ﯾﮏ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺳت ﻧﻤﯽ آﯾﺪ؛
ﺑﻠﮑﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ
❣ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ، ﻣﺤﺒﺖ، ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺩﺭﮎ ﺩﻭ ﺟﺎﻧﺒﻪ ﺩﺍﺭﺩ
پس ﺭﻭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﻣﻨﺶ ﺧﻮﺩ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﯿﺪ❤️
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
❤️🍃❤️
#سیاست_همسرداری
👈همسران قبل از این كه به یادشان بياید كه زن و شوھر یكدیگرند
باید بدانند كه #دوست ھم ھستند
✍رابطه صميمانه توأم با حفظ احترام
👌 یكی از عوامل مھم تضمين كننده
#بقای یك زندگی می باشد
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
❤️🍃❤️
👈کارهایی که برای #ترک_رفیق_بازی_همسر
باید انجام داد
⏪دوستی با افراد متاهل
👈بعد از ازدواج بسیاری از چیزها در زندگی شما تغییر می کند
و با پایان دوران مجردی روابط دوستانه شما تغییر خواهد نمود
و مثل گذشته دیگر نمی توانید وقت آزاد خود را به دوستانتان اختصاص دهید
✍ و باید در زندگی اولویت بندی داشته باشید که
✅اولویت اول شما #همسر و #خانواده_تان می باشد
👌 اما حذف کلی و قطع رابطه با دوستان هم درست نیست.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_59
پروین آمد. با اشاره دست به او فهماندم که موبایلم را میخواهم. و او فردای آن روز برایم آورد. درست در ساعتی از زندگی که درد امانم را بریده بود..
هیچ وقت نمیداستم تا این حد از مرگ میترسم.. و بیچارگیم را وقتی فهمیدم که نه دانیالی بود برای محبت و نه دوستی برای دادن آرامش..
حسِتهی بودن، بد طعم ترین حسِ دنیاست.. باید به کجا پناه میبردم؟
من طالب دستی بودم که نجاتم دهد.. از مرگ.. از ترس.. از درد.. از حسامی داعش صفت که برایم نقشه داشت..
به ته دنیا رسیده بودم جایی که روبه رویم دیواری بی انتها تا عمق آسمان ایستادگی میکرد و پشت سرم، دیواری طویل که لحظه به لحظه برای کوبیدنم نزدیک میشد..
با یان تماس گرفتم. صدایم از قعر چاه بیرون میآمد و اون با نگرانی حالم را پرسید. دوست داشتم سرش فریاد بزنم اما توانی نبود.
پرسیدم دوست ایرانی ات کیست و او بحث را عوض کرد. پرسیدم چه کسی زن پرستار را به خانه ام آورد و او باز بحث را عوض کرد.
پرسیدم چه نقشه ای برایم کشیده و باز هم جوابی بیمعنا عایدم شد.. گوشی را قطع کردم..
باید با عثمان حرف میزدم. شماره اش را گرفتم اما اثر داروی بیهوشی آنقدر زیاد بود که فقط الو الو گفتنهای بلند و محکمش در گوشم ماند.
دنیا و خدایش چه خوابی برایم دیده بودند.. ؟؟
روز بعد در اوج ناتوانی و بی حالیم، شیمی درمانی شروع شد..
چیزی که تمام زندگیم را بارها و بارها مقابل چشمانم به صف کرد. شرایط انقدر بد بود که حتی توان نفس کشیدن را هم دریغ میکرد و کل هوشیاریم خلاصه میشد در گوشهایی که تنها میشنید.
و صدایی که هر شب کنارِ گوشم قرآن میخواند.. صدایی از حنجره یِ حسام.. حسامی که بی توجه به تنفرم از خدایش،کلامش را چنگ میکرد بر تخته سیاهِ روحم..
او مدام قرآن میخواند و من حالم بدتر میشد.. آنقدر بدتر که حس سبکی کردم.. حسی از جنس نبودن.. حسی از جنس ایستادن و تماشای فریادهای حسام و دست پاچگیِ دکتر و پرستاران برای برگرداندنم.. حسی که لحظه به لحظه دهانم را تلخ تر میکرد..
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕