هیئت انصارالمحسن(ع) اردکان
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهـــارم (عـهــدے کہ شـک
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت پــنــجــم
(پـاســخ مــن بہ خــدا)
برای اسلام آوردن، تا شمال لهستان رفتم … من هیچ چیز در مورد اسلام نمی دونستم …
قرآن و مطالب زیادی رو از اونها گرفتم و خوندم … هر چیز که درباره اسلام می دیدم رو مطالعه می کردم؛ هر چند مطالب به زبان ما زیاد نبود … و بیش از اون که در تایید اسلام باشه در مذمت اسلام بود …
دوگانگی عجیبی بود … تفکیک حق و باطل واقعا برام سخت شد … گاهی هم شک توی دلم می افتاد …
– آنیتا … نکنه داری از حق جدا میشی …
فقط می دونستم که من عهد کرده بودم … و خدای مسلمان ها جان من رو نجات داده بود … بین تمام تحقیقاتم یاد حرف های دوست تازه مسلمانم افتادم …
خودش بود … مسجد امام علی هامبورگ … بزرگ ترین مرکز اسلامی آلمان و یکی از بزرگ ترین های اروپا … اگر جایی می تونستم جواب سوال هام رو پیدا کنم؛ اونجا بود …
تعطیلات بین ترم از راه رسید و من راهی آلمان شدم … بر خلاف ذهنیت اولیه ام … بسیار خونگرم، با محبت و مهمان نواز بودند … و بهم اجازه دادند از تمام منابع اونجا استفاده کنم …
هر چه بیشتر پیش می رفتم با چیزهای جدیدتری مواجه می شدم … جواب سوال هام رو پیدا می کردم یا از اونها می پرسیدم … دید من به اسلام، مسلمانان و ایران به شدت عوض شده بود …
کم کم حس خوشایندی در من شکل گرفت … با مفهومی به نام حکمت خدا آشنا شدم … من واقعا نسبت به تمام اون اتفاقات و اون تومور خوشحال بودم … اونها با ظاهر دردناک و ناخوشایند شون، واسطه خیر و رحمت برای من بودند … واسطه اسلام آوردن من … و این پاسخ من، به لطف و رحمت خدا بود …
زمانی که من، آلمان رو ترک می کردم … با افتخار و شادی مسلمان شده بودم …
ادامه دارد...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان گپ👇
http://gap.im/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در آی گپ👇
http://iGap.net/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در ایتا👇
https://eitaa.com/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان بله 👇
ble.im/join/MjJmNWQ1Nm
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان سروش👇
http://sapp.ir/hansarolmohsen
#انتشار_دهید...
هیئت انصارالمحسن(ع) اردکان
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت پــنــجــم (پـاســخ مــن ب
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت شــشــم
(راهـبـہ شــدے؟)
من به لهستان برگشتم … به کشوری که 96 درصد مردمش کاتولیک و متعصب هستند … و تنها اقلیت یهودی … در اون به آرامش زندگی می کنن … اون هم به خاطر ریشه دار بودن حضور یهودیان در لهستانه … کشوری که یک زمان، دومین پایگاه بزرگ یهودی های جهان محسوب می شد …
هیجان و استرس شدیدی داشتم … و بدترین لحظه، لحظه ورود به خونه بود …
در رو باز کردم و وارد شدم … نزدیک زمان شام بود … مادرم داشت میز رو می چید … وارد حال که شدم با دیدن من، سینی از دستش افتاد … پدرم با عجله دوید تا ببینه صدا از کجا بود … چشمش که به من افتاد، خشک شد … باورشون نمی شد … من با حجاب و مانتو وسط حال ایستاده بودم …
با لبخند و درحالی که از شدت دلهره قلبم وسط دهنم می زد … بهشون سلام کردم …
هنوز توی شوک بودن … یه قدم رفتم سمت پدرم، بغلش کنم که داد زد … به من نزدیک نشو …
به سختی نفسش در می اومد … شدید دل دل می زد …
– تو … دینت رو عوض کردی؟ … یا راهبه شدی؟ …
لبخندی صورتم رو پر کرد … سعی کردم مثل مسلمان ها برخورد کنم شاید واکنش و پذیرش براشون راحت تر بشه …
– کدوم راهبه ای رنگی لباس می پوشه؟ … با حجاب اینطوری … شبیه مسلمان ها …
و دوباره لبخند زدم …
رنگ صورتش عوض شد … دل دل زدن ها به خشم تبدیل شد …
– یعنی تو، بدون اجازه دینت رو عوض کردی؟ … تو باید برای عوض کردن دینت از کلیسا اجازه می گرفتی …
و با تمام زورش سیلی محکمی به صورت من زد … یقه ام رو گرفت و من رو از خونه پرت کرد بیرون …
ادامه دارد...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان گپ👇
http://gap.im/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در آی گپ👇
http://iGap.net/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در ایتا👇
https://eitaa.com/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان بله 👇
ble.im/join/MjJmNWQ1Nm
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان سروش👇
http://sapp.ir/hansarolmohsen
#انتشار_دهید...
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
#فرازی_از_وصیتنامه_شهید_محمد_ابراهیم_همت:
مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازشکار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلاً چه می گویند بسیارند.ای کاش به خود می آمدند.
📌📌جلسه هفتگی📌📌
🍁السلام علیک یا اباعبداللّه (ع)🍁
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
👥 جلسه هفتگی هیئت انصارالمحسن(ع) این هفته به یاد #شهید_محمد_ابراهیم_همت بدین شرح برگزار می گردد:
⚫️🔘⚫️🔘⚫️🔘⚫️
🎤 سخنران : حجت الاسلام سلمان حاجی اسماعیلی
🎼 و زیارت عاشورا با نوای گرم برادر : مهدی سرافراز
✅✅✅✅✅✅✅
📆 زمان : دوشنبه شب مورخ ۹۷/۰۵/۰۸
🕢 از ساعت : ۲۱:۱۵
🏯 مکان : زینبیه(س)
🔃 هیئت انصارالمحسن(ع) شهرستان اردکان 🔃
#منتظرتونیم...
📬 #انتشار_دهید...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان گپ👇
http://gap.im/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در آی گپ👇
http://iGap.net/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در ایتا👇
https://eitaa.com/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان بله 👇
ble.im/join/MjJmNWQ1Nm
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان سروش👇
http://sapp.ir/hansarolmohsen
هیئت انصارالمحسن(ع) اردکان
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت شــشــم (راهـبـہ شــدے؟)
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت هـفـتــم
(دنــیــاے بــزرگ)
رفتم هتل … اما زمان زیادی نمی تونستم اونجا بمونم … و مهمتر از همه … دیگه نمی تونستم روی کمک مالی خانواده ام حساب کنم … برای همین خیلی زود یه کار پاره وقت پیدا کردم …
پیدا کردن کار توی یه شهر 300 هزارنفری صنعتی-دانشگاهی کار سختی نبود … یه اتاق کوچیک هم کرایه کردم … و یه روز که پدرم نبود، رفتم وسایلم رو بیارم …
مادرم با اشک بهم نگاه می کرد … رفتم جلو و صورتش رو بوسیدم …
– شاید من دینم رو عوض کردم اما خدای محمد و مسیح یکیه … من هم هنوز دختر کوچیک شمام … و تا ابد هم دخترتون می مونم …
مادرم محکم بغلم کرد …
– تو دختر نازپرورده چطور می خوای از پس زندگیت بربیای و تنها زندگی کنی؟ …
محکم مادرم رو توی بغلم فشردم …
– مادر، چقدر به خدا ایمان داری؟ …
– چی میگی آنیتا؟ …
– چقدر خدا رو باور داری؟ … آیا قدرت خدا از شما و پدرم کمتره؟ …
خودش رو از بغلم بیرون کشید … با چشم های متحیر و مبهوت بهم نگاه می کرد …
– مطمئن باش مادر … خدای محمد، خدای مسیح و خدایی که مرده ها رو زنده می کرد … همون خدا از من مراقبت می کنه و من به تقدیر و خواست اون راضیم …
از اونجا که رفتم بغض خودم هم ترکید … مادرم راست می گفت … من، دختر نازپرورده ای بودم که هرگز سختی نکشیده بودم … اما حالا، دنیای بزرگی مقابل من بود … دنیایی با همه خطرات و ناشناخته هاش …
ادامه دارد...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان گپ👇
http://gap.im/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در آی گپ👇
http://iGap.net/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در ایتا👇
https://eitaa.com/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان بله 👇
ble.im/join/MjJmNWQ1Nm
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان سروش👇
http://sapp.ir/hansarolmohsen
#انتشار_دهید...
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت هــشـتـم
(جــوان ایــرانــے)
روزهای اول، همه با تعجب با من برخورد می کردن … اما خیلی زود جا افتادم … از یه طرف سعی می کردم با همه طبق اخلاق اسلامی برخورد کنم تا بت های فکری مردم نسبت به اسلام رو بشکنم … از طرف دیگه، از احترام دیگران لذت می بردم …
وقتی وارد جمعی می شدم … آقایون راه رو برام باز می کردن … مراقب می شدن تا بهم برخورد نکنن … نگاه هاشون متعجب بود اما کسی به من کثیف نگاه نمی کرد … تبعیض جالبی بود … تبعیضی که من رو از بقیه جدا می کرد و در کانون احترام قرار می داد …
هر چند من هم برای برطرف کردن ذهنیت زشت و متعصبانه عده ای، واقعا تلاش می کردم و راه سختی بود … راه سختی که به من … صبر کردن و تلاش برای هدف و عقیده رو یاد می داد …
یه برنامه علمی از طرف دانشگاه ورشو برگزار شد … من و یه گروه دیگه از دانشجوها برای شرکت توی اون برنامه به ورشو رفتیم … برنامه چند روزه بود … برنامه بزرگی بود و خیلی از دانشجوهای دانشگاه ورشو در اجرای اون شرکت داشتند …
روز اول، بعد از اقامت … به همه ما یه کاتولوگ و یه شاخه گل می دادن …
توی بخش پیشواز ایستاده بود … من رو که دید با تعجب گفت …
– شما مسلمان هستید؟ …
اسمم رو توی دفتر ثبت کرد …
– آنیتا کوتزینگه … از کاتوویچ … و با لخند گفت … خیلی خوش آمدید خانم کوتزینگه …
از روی لهجه اش مشخص بود لهستانی نیست … چهره اش به عرب ها یا ترک ها نمی خورد … بعدا متوجه شدم ایرانیه… و این آغاز آشنایی من با متین ایرانی بود …
پ.ن: دوستان به جهت موضوعاتی که در داستان مطرح میشه … از پردازش و بازنگری چشم پوشی کردم و مطالب رو به صورت خام و خالص گذاشتم … ببخشید اگر مثل داستان های قبل، چندان حس داستانی نداره و جنبه خاطره گویی در اون قوی تره...
ادامه دارد...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان گپ👇
http://gap.im/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در آی گپ👇
http://iGap.net/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در ایتا👇
https://eitaa.com/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان بله 👇
ble.im/join/MjJmNWQ1Nm
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان سروش👇
http://sapp.ir/hansarolmohsen
#انتشار_دهید...
هیئت انصارالمحسن(ع) اردکان
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت هــشـتـم (جــوان ایــرانــ
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت نــهــم
(هــرگــز اجــازه نـمــے دهــم)
من حس خاصی نسبت به ایران داشتم … مادر بزرگم جزء چند هزار پناهنده لهستانی بود که در زمان جنگ جهانی دوم به ایران پناه برده بود …
اون همیشه از خاطراتش در ایران برای من تعریف می کرد … اینکه چطور مردم ایران علی رغم فقر شدید و قحطی سختی که با اون دست و پنجه نرم می کردند … با سخاوت از اونها پذیرایی می کردن …
از ظلم سلطنت و اینکه تمام جیره مردم عادی رو به سربازهای روس و انگلیس می داد … و اینکه چطور تقریبا نیمی از مردم ایران به خاطر گرسنگی مردن …
شاید این خاطراتی بود که در سینه تاریخ دفن شده بود … اما مادربزرگم تا لحظه ای که نفس می کشید خاطرات جنگ رو تعریف می کرد …
متین برای من، یک مسلمان ایرانی بود … خوش خنده، شوخ، شاد و بذله گو … جوانی که از دید من، ریشه و باقی مانده مردم مهمان نواز، سرسخت و محکم ایران بود …
و همین خصوصیات بود که باعث شد چند ماه بعد … بدون مکث و تردید به خواستگاری اون جواب مثبت بدم و قبول کنم باهاش به ایران بیام … همه چیز، زندگی و کشورم رو کنار بگذارم تا به سرزمینی بیام که از دید من، مهد و قلمرو اسلام، اخلاق و محبت بود …
رابطه من، تازه با خانواده ام بهتر شده بود … اما وقتی چشم پدرم به متین افتاد به شدت با ازدواج ما مخالفت کرد … فکر می کردم به خاطر مسلمان بودن متینه … ولی محکم توی چشمم نگاه کرد و گفت …
– اگر می خوای با یه مسلمان ازدواج کنی، ازدواج کن … اما این پسر، نه … من هرگز موافقت نمی کنم … و این اجازه رو نمیدم …
ادامه دارد...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان گپ👇
http://gap.im/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در آی گپ👇
http://iGap.net/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در ایتا👇
https://eitaa.com/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان بله 👇
ble.im/join/MjJmNWQ1Nm
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان سروش👇
http://sapp.ir/hansarolmohsen
#انتشار_دهید...
❣امام زمانم❣
🍃اگر چه رو سیاه و پَست و خارم
🍂ولے آقا شما را دوست دارم
🍃ببین این جمعه هاے بے حضورت
🍂در آورده دَمار از روزگارم😔
🌷اللّهم عجّل لولیّڪ الفرج🌷
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان گپ👇
http://gap.im/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در آی گپ👇
http://iGap.net/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در ایتا👇
https://eitaa.com/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان بله 👇
ble.im/join/MjJmNWQ1Nm
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان سروش👇
http://sapp.ir/hansarolmohsen
#انتشار_دهید...
هیئت انصارالمحسن(ع) اردکان
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت نــهــم (هــرگــز اجــازه
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت دهـــم
(غـیــرقــابـل اعـتـمـاد)
پدرم خیلی مصمم بود … علی رغم اینکه می گفت به خاطر مسلمان بودن متین نیست اما حس من چیز دیگه ای می گفت …
به هر حال، من به اذن و رضایت پدرم نیاز داشتم … هم مسلمان شده بودم و هم اینکه، رابطه ما تازه داشت بهتر می شد …
با هزار زحمت و کمک مادرم، بالاخره، رضایت پدرم رو گرفتیم… اما روز آخر، من رو کنار کشید …
– ببین آنیتا … من شاید تاجر بزرگی نیستم اما تاجر موفقی هستم … و یه تاجر موفق باید قدرت شناخت آدم ها رو داشته باشه … چشم های این پسر داره فریاد میزنه … به من اعتماد نکنید … من قابل اعتماد نیستم …
من، اون روز، فقط حرف های پدرم رو گوش کردم اما هیچ کدوم رو نشنیدم … فکر می کردم به خاطر دین متین باشه… فکر می کردم به خاطر حرف رسانه ها در مورد ایرانه … اما حقیقت چیز دیگه ای بود …
عشق چشمان من رو کور کرده بود … عشقی که من نسبت به اسلام و ایران مسلمان داشتم رو … با زبان بازی ها و نقش بازی کردن های متین اشتباه گرفته بودم … و اشتباه من، هر دوی اینها رو کنار هم قرار داد …
ما با هم ازدواج کردیم … و من با اشتیاق غیر قابل وصفی چشمم رو روی همه چیز بستم و به ایران اومدم …
ادامه دارد...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان گپ👇
http://gap.im/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در آی گپ👇
http://iGap.net/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در ایتا👇
https://eitaa.com/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان بله 👇
ble.im/join/MjJmNWQ1Nm
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان سروش👇
http://sapp.ir/hansarolmohsen
#انتشار_دهید...
هیئت انصارالمحسن(ع) اردکان
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت دهـــم (غـیــرقــابـل اعـت
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت یـازدهــم
(تـقـصـیــر کـســے نـیـسـت)
پدر و مادر متین و عده دیگه ای از خانواده شون برای استقبال ما به فرودگاه اومدن …
مادرش واقعا زن مهربانی بود … هر چند من، زبان هیچ کس رو متوجه نمی شدم ولی محبت و رسیدگی اونها رو کاملا درک می کردم …
اون حتی چند بار متین رو به خاطر من دعوا کرده بود که چرا من رو تنها می گذاشت و ساعت ها بیرون می رفت … من درک می کردم که متین کار داشت و باید می رفت اما حقیقتا تنهایی و بی هم زبونی سخت بود …
اوایل، مرتب براشون مهمون می اومد … افرادی که با ذوق برای دیدن متین می اومدن … هر چند من گاهی حس عجیبی بهم دست می داد …
اونها دور همدیگه می نشستن … حرف می زدن و می خندیدن … به من نگاه می کردن و لبخند می زدن … و من ساکت یه گوشه می نشستم … بدون اینکه چیزی بفهمم و فقط در جواب لبخندها، لبخند می زدم … هر از گاهی متین جملاتی رو ترجمه می کرد … اما حس می کردم وارد یه سیرک بزرگ شدم و همه برای تماشای یه دختر بور لهستانی اومدن …
کمی که می نشستم، بلند می شدم می رفتم توی اتاق … یه گوشه می نشستم … توی اینترنت چرخی می زدم … یا به هر طریقی سر خودم رو گرم می کردم … اما هر طور بود به خاطر متین تحمل می کردم … من با تمام وجود دوستش داشتم …
ادامه دارد...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان گپ👇
http://gap.im/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در آی گپ👇
http://iGap.net/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در ایتا👇
https://eitaa.com/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان بله 👇
ble.im/join/MjJmNWQ1Nm
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان سروش👇
http://sapp.ir/hansarolmohsen
#انتشار_دهید...
هیئت انصارالمحسن(ع) اردکان
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت یـازدهــم (تـقـصـیــر کـس
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت دوازدهــم
(گــرمــاے تـهــران)
ما چند ماه توی خونه پدر و مادر متین بودیم … متین از صبح تا بعد از ظهر نبود … بعد از ظهرها هم خسته برمی گشت و حوصله زبان یاد دادن به من رو نداشت … با این وجود من دست و پا شکسته یه سری جملات رو یاد گرفته بودم …
آخر یه روز پدر متین عصبانی شد و با هم دعواشون شد … نمی دونم چی به هم می گفتن اما حس می کردم دعوا به خاطر منه … حدسم هم درست بود … پدرش برای من معلم گرفت … مادرش هم در طول روز … با صبر زیاد با من صحبت می کرد … تمام روزهای خوش من در ایران، همون روزهایی بود که توی خونه پدر و مادرش زندگی می کردیم …
ما خونه گرفتیم و رفتیم توی خونه خودمون … پدرش من رو می برد و تمام وسایل رو با سلیقه من می گرفت … و اونها رو با مادرشوهرم و چند نفر از خانم های خانواده شون چیدیم… خیلی خوشحال بودم …
اون روزها تنها چیزی که اذیتم می کرد هوای گرم و خشک تهران بود … اوایل دیدن اون آفتاب گرم جالب بود … اما کم کم بیرون رفتن با چادر، وحشتناک شد … وقتی خانم های چادری رو می دیدم با خودم می گفتم …
– اوه خدای من … اینها حقیقتا ایمان قوی ای دارن … چطور توی این هوا با چادر حرکت می کنن؟ …
و بعد به خودم می گفتم … تو هم می تونی … و استقامت می کردم …
تمام روزهای من یه شکل بود … کارهای خونه، یادگیری زبان و مطالعه به زبان فارسی … بیشتر از همه داستان زندگی شهدا برام جذاب بود … اخلاق و منش اسلامی شون … برام تبدیل به یه الگو شده بودن...
ادامه دارد...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان گپ👇
http://gap.im/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در آی گپ👇
http://iGap.net/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در ایتا👇
https://eitaa.com/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان بله 👇
ble.im/join/MjJmNWQ1Nm
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان سروش👇
http://sapp.ir/hansarolmohsen
#انتشار_دهید...
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
📌📌جلسه هفتگی📌📌
🍁السلام علیک یا اباعبداللّه (ع)🍁
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
👥 جلسه هفتگی هیئت انصارالمحسن(ع) این هفته بدین شرح برگزار می گردد:
⚫️🔘⚫️🔘⚫️🔘⚫️
🎤 سخنران : حجت الاسلام سلمان حاجی اسماعیلی
🎼 و زیارت عاشورا با نوای گرم برادر : محمد اسلامی
✅✅✅✅✅✅✅
📆 زمان : دوشنبه شب مورخ ۹۷/۰۵/۱۵
🕢 از ساعت : ۲۱:۰۰
🏯 مکان : زینبیه(س)
🔃 هیئت انصارالمحسن(ع) شهرستان اردکان 🔃
#منتظرتونیم...
📬 #انتشار_دهید...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان گپ👇
http://gap.im/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در آی گپ👇
http://iGap.net/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در ایتا👇
https://eitaa.com/ansarolmohsen
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان بله 👇
ble.im/join/MjJmNWQ1Nm
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه پیامرسان سروش👇
http://sapp.ir/hansarolmohsen