رفت و دیگه نیومد
محسن و محمود با هم مجروح شده بودند. محمود درب و داغونتر بود تا محسن، دو تا اتاق کوچک داشتیم، دو دست رختخواب انداخته بودم برایشان. صبح تا شب دوستان و بچههای جبهه میآمدند عیادت. وقتی میآمدند، خانه را میگذاشتند روی سرشان، میگفتند و میخندیدند و از سر و کول هم بالا میرفتند. یکبار یکی از همرزمانشان که همسایهمان هم بود، آمد عیادت. دست او هم پانسمان بود، معلوم بود که مجروح است. کمی نشست و بلند شد و گفت: فردا اعزام است.گفتم: پسرم، با این حال و روزت کجا میری؟ بمون یه کم بهتر شی. گفت: نمیتونم حاجخانوم، باید برم. رفت و دیگر نیامد؛ شهید شد.
🌷خاطره از مادر**
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
از شهادت بچه ها خوشحالی می کرد
سال ۱۳۶۳ توی مسجد حضرت علیاکبر(ع) دیدمش. آنقدر رفتار و برخوردش گیرا و جذاب بود که به دلم نشست. چیزی که توی اولین برخورد مجذوبت میکرد علم و معنویتش بود.دیپلم گرفته بود و توی مدرسه حقانی درس خارجفقه و اصول میخواند. در حالت عادی باید ده سال وقت بگذاری تا به این سطح برسی ولی محسن آنقدر مستعد بود که چهار ساله این مسیر را طی کرد. مداح اهلبیت بود و به ائمهاطهار عشق میورزید ولی حسش به سیدالشهد(ع) عجیب و غریب بود. جور دیگری آقا را دوست داشت.مسجد حضرت علیاکبر(ع) محل برخورد آرا بود. همه جورهاش را داشتیم، از هر فرقه و گروه فکری که حسابش را بکنید ولی جالب این بود که محسن، محبوب تمام گروهها بود. خیلی قبولش داشتند. هیچ علاقهای به دنیا نداشت، آرزوهایش هم آخرتی بود. هر وقت یکی از بچهها شهید میشد، خوشحالی میکرد. به قول خودش به فیضاکبر رسیده بود ولی بابت ماندن خودش نگران بود.
🌷خاطره از محمد رضا شفیعی**
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_
عصبانیتش را ندیدم
به قول بچههای مسجد، کلاسش خیلی بالا بود. کافی بود نامی از امام زمان(عج) ببری، زار زار گریه میکرد. رفتار و منش محسن با همه بچههای مسجد حضرت علیاکبر(ع) فرق داشت، کارها و رفتارش پخته و حساب شده بود. واقعاً بعضی وقتها به سن و سالش شک میکردیم. آدم عجیبی بود، بحث امام و انقلاب که میشد، کوتاه نمیآمد. علمش را هم داشت. میایستاد با طرف به صحبت. آنقدر میگفت و میگفت تا مجابش میکرد. توی هر بحث و صحبت یک آیهای، حدیثی، روایتی توی آستینش داشت.یادم نمیآید عصبانیت او را دیده باشم. دعاهایی که توی قنوت میخواند هنوز گاهی توی سرم زمزمه میشود. انگار صدایش توی گوشم است: اللهم ارزقنی توفیق الشهاده… این بزرگترین آرزویش بود. آرزویی که مطمئن بودیم دیر یا زود به آن میرسد.
🌷خاطره از داود کاکاوند**
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
ماجرایاشڪچشم:
چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهران؛محسن بعد از معاینه از دکتر پرسید:
آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه… ؟
میتونم دوباره با این چشم گریه کنم ؟
دکتر پرسید :
برایچی این سوال رومیپرسی پسرجون…؟
محسن گفت :
“چشمی کھ برای امامحسین«؏»
گریه نکنه به درد من نمیخوره…
شهید محسن درودی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
ذکر روز شنبه: یا رَبِّ الْعالَمِین ای پروردگار جهانیان
ذکر روز شنبه به اسم رسول خدا (ص) است روایت شده که در این روز زیارت حضرت رسول الله (ص) نیز خوانده شود این ذکر موجب بی نیازی میشود.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فرمانده گردان مالکاشتر
لشکر۲۷ حضرت رسول..
#شهید_سردار_احمد_بابایی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷