فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم
#قسمت_صد_و_پانزده
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
دوستانش بود آنجا را حسینیه کرده بودند و هر هفته شب های جمعه
دعای کمیل
زیارت عاشورا برپا بود تنها چیزی که در این میان من را اذیت می کرد دیر آمدنش از هیئت بود گویی داخل هیئت که می شد زمان و مکان را از یاد می برد، آن شب من خسته بودم و نتوانستم همراهش بروم، به من گفت ساعت یازده و نیم بر می گردم نیم ساعت یک ساعت دو ساعت گذشت! خبری نشد، واقعاً نگران شده بودم ،هر چه تماس می گرفتم گوشی را جواب نمی داد ساعت دو و نیمه شب شده بود دلم مثل سیر و سرکه می جوشید گوشی را برداشتم و به همسر یکی از رفقایش زنگ زدم فهمیدم که هیئت جلسه داشتند و کارشان تا آن موقع طول کشیده است. چیزی نگذشت که زنگ در را زد واقعاً دلگیر بودم ولی دوست نداشتم ناراحتش کنم آیفون را برداشتم و :گفتم:« کی این وقت شب؟»، گفت:« منم خانوم ،حمیدم، همسر فرزانه» :گفتم :«نمی شناسم!»، هوای قزوین آن ساعت شب سرد بود دلم نمی آمد بیشتر از این پشت در بماند در
را باز کردم آمد داخل راهرو در ورودی خانه را کمی باز کردم وقتی رسید گفتم:« اول انگشتاتو نشون بده ببینم حمید من هستی یا نه»، طفلک مجبور بود گوش بدهد چون می دانست اگر بیفتم روی دنده لج حالا حالا باید ناز من را بخرد انگشتهایش را از در رد کرد داخل روی موتور یخ زده بود، گردنش را هم کج کرده بود، خودش را مظلوم نشان می داد این طور موقع ها که چشمهایش گرد می شد بانمک
🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم
#قسمت_صد_و_شانزده
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
می شد، گفتم :«تا حالا کجا بودی؟ ساعت دو نصفه شبه!» گفت: «هیئت بودم زیرزمین بود گوشی آنتن نمی داد جلسه داشتیم برای هماهنگی
برنامه ها، انقدر درگیر بودم که زمان از دستم در رفت ببخشید». گفتم: «برو همون جا که بودی کدوم مردی تا دو نصفه شب خانمش رو تنها می ذاره؟» ,خواهش می کرد و به شوخی با من حرف می زد من هم خنده ام گرفته بود به شوخی گفتم :«پتو و بالش می دم همون جا تو حیاط بخواب»، بیشتر از این گلایه داشتم که چرا وقتی کارش طول می کشد از قبل به من اطلاع نمی دهد، خلاصه نقدر دلجویی کرد تا
راضی شدم. فردای همان روز بود که جلوی تلویزیون نشسته بودیم حمید گفت :«اگه بدونی چقدر دلم برای زیارت حرم حضرت معصومه (س) تنگ شده میای آخر هفته بریم قم؟ اون دفعه که سال تحویل آنقدر شلوغ بود نفهمیدیم چی شد این بار با صبر و حوصله بریم زیارت کنیم» ، چون تازه از جنوب برگشته بودیم به حمید گفتم: «دوست دارم بیام ولی می ترسم از درسام ،بمونم ولی تو اگر دوست داری زنگ بزن با همکارات برو»، گفت :«پیشنهاد خوبیه چون خیلی وقته با رفقا جایی نرفتم،» تلفن را برداشت و به سه نفر از رفقایش پیشنهاد داد که دو روزه بروند و برگردند قرار گذاشت فردا صبح راه بیفتند، رفتنشان که قطعی شد حمید گفت :«بریم خونه مادرم قبل از سفر به سر به اونها بزنیم،»، گفتم :«باشه ولی باید زود برگردیم که بتونم براتون یه چیزی درست
🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم
#قسمت_صد_و_هفده
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
کنم توی راه بخورید.»
سریع
آماده شدیم و سوار موتور راه افتادیم، خانه عمه هم یک مسیر آسفالته داشت هم یک مسیر ،خاکی به دوراهی که رسیدیم حمید گفت: «خانوم بیا از مسیر خاکی بریم اونجا آدم حس می کنه موتور پرشی سوار شده!»، انداخت داخل مسیر ،خاکی دل و روده من بیرون آمد، ولی حمید حس موتور سوارهای مسابقات پرشی را داشت این جنس شیطنتها از بچگی با حمید یکی شده بود وقتی رسیدیم چند دقیقه
لباس هایمان را از گردوخاک پاک کردیم تا بشود برویم بالا پیش بقیه یک ساعتی نشستیم ولی برای شام ،نماندیم موقع خداحافظی همه سفارش کردند حتما حمید نایب الزیاره ،باشد خانه که رسیدیم سریع رفتم داخل آشپزخانه تصمیم گرفتم برای ناهارشان کتلت درست کنم یک ساک پر از خوردنی هم چیدم از خیارشور و نان ساندویچی گرفته تا بال کبابی ،سیخ ،روغن تنقلات خلاصه همه چیز برایشان مهیا کرده
بودم.
حمید داخل آشپزخانه روی صندلی نشسته بود، وسط کارها دیدم صدای خنده اش بلند شد :گفت می دونی همکارم چی پیام داده؟» :گفتم :«بگو ببینم چی گفته که از خنده غش کردی» گفت: «من پیام دادم که ناهار فردا رو با خودم ،میارم خانمم زحمت کشیده برامون کتلت گذاشته ،رفیقم جواب داد خوش به حالت همین که خانومم به زور راضی شده من بیام کلاهمو باید بندازم هوا، این که بخواد ناهار بذاره
🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم
#قسمت_صد_و_هیجده
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
و ساک ببنده پیشکش جواب دادم «خب
من از دوستایی که داری مطمئنم ،این طور سفرها خیلی هم خوبه، روحیه آدم عوض میشه، توی جمع دوستانه معمولاً خوش می گذره نشاطی که آدم می گیره حتی به
خونه هم می رسه.»
حمید گفت: «آره ولی بعضی خانم ها سخت می گیرن ولی تو فرق داری خودت همه وسایل رو هم آماده کردی» گفتم: «آره همه چی براتون چیدم فقط یه سس مونده، بی زحمت برو همین الآن از مغازه سر کوچه بگیر تا من سفره شام رو هم بندازم چند تا از این کتلت ها رو برای شام بخوریم در حالی که از صندلی بلند می شد گفت: «آره دیگه منم که عاشق سُس، اصلا بدون سُس کتلت نمی چسبه»، خیلی زود لباسهایش را پوشید و ،رفت من هم سفره شام را انداختم چند دقیقه بعد حمیدبرگشت ولی سُس نخریده بود گفتم پس چرا دست خالی برگشتی حمید؟ برای شام سس لازم داریم» گفت: «مغازه همسایه بسته است باشه فردا موقع رفتن می خرم» گفتم: «سس رو هم برای شام امشب نیاز داشتیم هم برای فردا که می خوای با خودت کتلت ها رو ببری قم» جواب داد:« این بنده خدایی که اینجا مغازه زده اولین امیدش ما هستیم که همسایه این مغازه ایم تا جایی که ممکنه و ضرورتی پیش نیومده باید سعی کنیم از همین جا خرید کنیم!» رفتارهای این طوری را که می دیدم فقط سکوت می کردم چند دقیقه ای طول می کشید تا حرف حمید را کامل ،بفهمم خوب حس می کردم این
🌕🌑🌕🌑🌕⚫️🟡
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🌺آداب قبـــل از خواب🌺
🌸قبل از خواب وضــــو بگیریم 👈 ثواب شب زنده داری
واز حضرت رسول صلى الله عليه و آله«هر كس با وضو بخوابد، گويى تمام شب را به عبادت احيا كرده باشد.
🌺تلاوت آیة الکرسی
🌺تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هم قبل خواب بسیار سفارش شده :
🌸ﺧﺘـــــﻢ کردن قرآن با خواندن سه بار سوره توحید.
🌺ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﻔﯿــــــﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم:
ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻَﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ
🌺 ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم :
ُ ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ.
🌺ﺣـــــﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤـــﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭیم:
ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻﺍِﻟﻪَﺍِﻻَّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ.
🌸تلاوت 👈معوذتین (سوره ناس و فلق)
🌺آیه آخر سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح
🔹 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا
آیه ۱۱۰ سوره مبارکه کهف
🌺سوره ى تكاثر ایمنـی از عذاب قبر
🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🔹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🔹 كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🔹 لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🔹 ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🔹 ثُمَّ لَتُسْأَلُونَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
🌺ثواب ۳ بار تلاوت👇 برابر با خواندن ۱۰۰۰رکعت نماز
یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ
🌺پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» را در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421)
🔹{آل عمران آیه «۱۸»} :
🔹شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
✨بســــــم الّله الرّحمن الرّحــــــیم✨
❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز میکنیـم
🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَمُوسَـیاَلرِضَـا اَلمُرتَضـی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری
🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان
وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ
🌴اللّـــهُـمَّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪَ_اَلْفَــــــــــرَجْ
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
❣بسم الله الرّحمن الرّحيم ❣
❤️#هر_روز_یک_سلام_به_حضرت #جانان
ارواحنا له الفداء
✋🌺ألسلام علیک یا وَجْهَ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْکَ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ
✋🌺السلام علیک ایُّها السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ
✋🌺سلام بر تو ای آن وجه اللهى كه دوستان خدا بسوى تو روى می آورند .
✋🌺سلام بر تو ای آن که وسيله حق كه بين آسمان و زمين پيوسته است.
☀️اللّهم عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر
✋🌺سلام برهمه عاشقان مولا
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷"باسم ربّ الشّهداء و الصّدیقین"🌷
ســـلام بـر آنـان کـه اول
از ســیم خاردار نـفـــس گــذشـتـنـد
و بَـعْد از سیم خار دار دشــمـن...
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق..
به نیابت از همه شهداء
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#شبتون_شهدایی...☘
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 _ سفارش مقام معظم رهبری
به بیان سبک زندگی شهدا و چگونگی مشیِ زندگی آنها
بیان کنید که شهدا در زندگی فردی-خانوادگی-اجتماعی چگونه رفتارمیکردند.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
🌷 _چشمان همیشه منتظر
مادران #شهدا
✍من مادرت اینجا هستیم
درست است با سکوت حرف می زد
اما از نگاهش به روی قبر
می شه فهمید که داره در دل می کنه
می گه نیگا نکن با عصا راه می روم
مادربزرگ به پدربزرگ نگاه می کنه
می گه علی اکبر یادته
وقتی مجتبی می خواست بره
جبهه نگذاشت صورتش را ببوسم
حتی وقتی رفت گفت
دیگه نمی اید
دلیل ان را هیچ وقت نفهمیدم
مرد حرفهای زن را گوش داد
فقط یک مرثیه دل انها را شاد می کرد
یاد امام وشهدا دل می بره کربلا
ارام دست هایش را به اسمان برد
به پسرش گفت این مثل تو در جبهه بودند
اشک در چشمان پدر بزرگ ومادربزرگ جاری می شد
چقدر پدر بزرگ ومادربزرگ دعا می کردند دایی مجتبی پیدا شود
🔖بعد از ۳۵ سال با آزمایش dna شناسایی شد
مزارش در استان شهدای گمنام شهرک ولایت است
🌾 ارسالی
از خواهر زاده#شهید_مجتبی_کریمی
شادی روح پاک همه شهدا صلوات🌾
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 _و تا ابد به آنانکه
پلاکشان را از گردن خویش درآوردند
تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار
بمانند مدیونیم…
#شهید_گمنام🕊
شهدا شرمنده ایم💔
«برای شادی روح شهدا صلوات»
#مدیون_شهدا_هستیم
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
🌷 #هر_روزبا_شـهــداء
#شهیدسید_رضاطاهر_هریکندی
تولد : 1364/10/10
محل تولد : بابل - مازندران
شهادت : 1395/02/16
محل شهادت : خانطومان - سوریه
وضعیت تاهل : متاهل با 1 فرزند
محل مزار شهید : مازندران- بابل- روستای هریکندی
📚کتاب مربوط به شهید
طاهرخان طومان
#خاطره_شهید
وقتی محل کار بود، گاهی دو دقیقه
از وقـت اداری اش را بـه کار شـخـصـی
اختصاص میداد. همه این دو دقیقههـا
و یا بیشتر و کمتر را یـادداشت میکرد و
برای خودش مرخصی ساعتی رد میکرد.
این در حالی بود که چون فرمـانده
دسـته بـود، میتـوانـسـت از اخـتـیارات
فرماندهی اش استفاده کند؛ اما نمیکرد.
📜 فرازی از #وصیتنامه
✍ ای مردم بدانید رفتن من از روی هوا و هوس نبوده بلکه به خاطر حفظ حرم آل الله و همچنین نگهداشتن جبهه و مقاومت در آن سوی مرزها بوده تا اینکه جبهه دشمن به مرزهای ما کشیده نشود.
به تأسی از گفته رهبر فقیدم حضرت امام خمینی (ره): پشتیبان ولایتفقیه باشید تا به مملکت ما آسیبی نرسد.
حال که زعامت این کشتی پرتلاطم به دست باکفایت رهبر عزیزتر از جانم افتاده و ایشان نیز بهحق آن را سکانداری نموده، ایشان را در این امر یاری کنید تا بار دیگر علی تنها نماند.
امیدوارم این قطره خون ناقابلم در درگاه ایزدمنان قیمت داشته باشد و درخت مقاومت اسلامی با آنان تنومند گشته و باعث بیداری مردم مسلمان جهان گردد
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم را از این کودک اهل #غزه روی آوارها ببینید.... الله اکبر
✍ _والله این ملت دیگر شکست نخواهد خورد و و از این نسل صدها ابوعبیده، محمد ضیف، قسام و عماد مغنیه برخواهد خواست که کابوس همیشگی صهیونیسم خواهند شد.
#فلسطين
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 _آنان که به غرب می شتابند
خائن به امام و انقلابند ....
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلبریتی متدین ...
چقدر مقتدرانه و باافتخار #حجاب را جار زدی ... خدا خیر دنیا و آخرت رو نصیبت کنه ...
تو برنامه خودمونی دختره تبلت میخواست اما یه چیز دیگه گیرش اومد؛
آقای رجبی گفت به خاطر خانومیت و حجاب ریشهدارت تا ده دقیقه دیگه خودم بهت تبلت میدم☺️
#سلبریتی
#چادر
#مهران_رجبی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم
#قسمت_صد_و_نوزده
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
جنس از مراقبه و رعایت ،روح بلندی می
خواهد که شاید من هیچ وقت نتوانم پا به پای حمید حرکت کنم.
ساعت یک نصفه شب بود که همه کتلت ها را سرخ کردم و ساک را هم آماده کنار در پذیرایی ،گذاشتم از خستگی همانجا دراز کشیدم حمید وضو گرفته بود و مشغول خواندن قرآنش بود تا دید من داخل پذیرایی خوابم گرفته گفت تنبل نشو ،پاشو وضو بگیر برو راحت بخواب، شدید خوابم گرفته بود چشمهایم نیمه باز بود، حمید قرآنش را خواند و آن را روی طاقچه ،گذاشت در حالی که بالای سرم ایستاده بود گفت: «حدیث داریم کسی که بدون وضو می خوابه چون مرداریه که بسترش قبرستانش میشه ولی کسی که وضو می گیره بسترش مثل مسجدش میشه که تا صبح براش حسنه مینویسن» با شوخی و خنده می خواست من را بلند کند گفت: به نفع خودته زودتر بلندشی و وضو بگیری تا راحت بخوابی والا حالا حالا نمیتونی بخوابی و باید منو تحمل کنی شاید هم یه پارچ آب آوردم ریختم رو سرت که خوابت کامل بپره!». آنقدر سروصدا کرد که نتوانم بدون گرفتن وضو بخوابم. حمید دو روزی قم بود وقتی برگشت برایم از کنار حرم یک لباس زیبا خریده بود وقتی سوغاتی را دستم داد گفت: «تمام ساعت هایی که قم بودیم به یادت بودم وسط دعای کمیل برای خودمون حسابی دعا کردم همش یاد سفر دوره نامزدی افتاده بودم
🌕🌑🌕🌑🌕⚫️🟡
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم
#قسمت_صد_و_بیست
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
آشپزی های حمید منحصر به فرد بود، از
دوره نوجوانی آشپزی را یاد گرفته بود، عمه وقتی حمید با پدر و برادرهایش می رفت سنبل آباد خیالش راحت بود که حمید هست و می تواند برای بقیه غذا درست کند نوع غذاهایی که حمید با دستورات جدید و من درآوردی می پخت، خودش یک کتاب «آشپزی به سبک حمید» می شد! ابتکاراتی داشت که به عقل جن هم نمی رسید.
ساعت از پنج غروب گذشته بود خیلی خسته بودم، دقایق آخر کلاسم بود که گوشی را روشن کردم و به حمید پیام دادم سلام تاج سرم از باشگاه اومدی خونه؟ اگر زودتر رسیدی بی زحمت برنج رو بار بذار تا من برسم. وقتی به خانه رسیدم بوی برنج کل ساختمان را برداشته بود، چون خسته بودم ساعت هفت نشده بود که سفره شام را انداختیم. برخلاف سری های قبل که حمید آشپزی کرده بود این بار چیز غیر عادی ندیدم برنج را طبق سفارشی که داده بودم آماده کرده بود ولی رنگ آن مشکوک بود و به زردی می زد هیچ مزه خاصی نداشت، فکر کردم اشتباهی به جای نمک زرد چوبه ،زده ولی مزه زردچوبه هم نمی داد غذایمان را تا قاشق آخر خوردیم موقع جمع کردن سفره پرسیدم: حمید این برنج چرا این قدر زرد بود؟ :گفت: «نمی دونم خودمم تعجب کردم، من برنج رو پاک کردم نمک و روغن زدم گذاشتم روی اجاق تا این را گفت دوباره رفتم سراغ ،قابلمه برنج را خوب نگاه کردم پرسیدم: «یعنی تو قبل از پخت برنج رو نشستی؟»، حمید که
🌕🌑🌕🌑🌕⚫️🟡
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم
#قسمت_صد_و_بیست_و_یک
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
داشت وسایل سفره را جمع می کرد گفت:« مگه خودت دیشب نگفتی
برنج رو خیس نکنیم؟».
یادم
آمد شب قبل که مهمان داشتیم حمید از چند ساعت قبل برنج را خیس کرده بود به او گفته بودم حمید جان کاش این کار رو نمی کردی چون برنجی که چند ساعت خیس بخوره رو نمی تونم خوب دربیارم، حمید حرف من را این طوری متوجه شده بود که برنج را کلا نباید بشوریم برنج را همان طوری با همه خاک و خلش به خورد
ما داده بود.
شام را که خوردیم حمید گفت:« به مناسبت وفات حضرت ام البنين بچه های هیئت مراسم ،گرفتن من می رم زود بر می گردم», ساعت یازده نشده بود که برگشت تعجب کردم که این دفعه زود از هیئتشان دل کنده بود آیفون را که جواب دادم همان لحظه دیدم پرده اتاق کج ایستاده است رفتم درست کنم وقتی داخل شد دستش دو تا ظرف غذا بود من را در حال درست کردن پرده که ،دید با خنده گفت: «از وقتی که رفتم تا حالا پشت پنجره بودی فرزانه؟» ،از اینکه خانمی بخواهد از پشت پرده پنجره بیرون را نگاه کند خیلی بدش می آمد، معمولاً با همین شوخی ها منظورش را می رساند دستوری حرف نمی زد که کسی بخواهد حرفش را به دل بگیرد
گفتم :«نه بابا پرده خراب شده بود داشتم درست می کردم چی شد زود برگشتی امشب؟ معمولاً تا یک دو طول می کشید اومدنت این غذاها
🌕🌑🌕🌑🌕⚫️🟡
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._