eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
651 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_شصت_و_پنج تلفن را که قطع کرد صدای مردانه ای او را از جا پراند: میشه من
"رمان آیه گفت: فردا بر میگردیم. ارمیا: خوبه. دلم براتون تنگ شده. وقتی نیستین، همه چیز سخت میشه انگار، حتی تحمل این ویلچر. حال دخترم چطوره؟ آیه: با مشکلی که برای مهدی پیش اومد، دیگه یادش رفته برای خودش غصه بخوره!گاهی غصه های بزرگ، باعث میشن بفهمیم چقدر مشکلات کوچک و بی اهمیت هستند. ارمیا: مثال وقتی منو میبینی، فکر میکنی کمر دردت بی اهمیته وهمینطور به من رسیدگی میکنی و نمیذاری بفهمم کمرت درد میکنه! آیه انکار کرد: کی گفته کمرم درد میکنه؟ ارمیا: جانان! دروغ داشتیم؟ آیه: نگفتن با دروغ گفتن فرق داره! ارمیا: چرا بهم نگفتی؟ آیه: آخه مهم نبود! ارمیا: چیزی مهم تر از تو و سلامتیت هست؟ آیه: آره! تو و بودنت تو خونه ارمیا: یادته؟ اون اوایل، اون روزایی که هر کاری میکردی نباشم؟ یادته چقدر راضی بودی از رفتنم؟ آیه: اون وقتا فرق داشت. من فرق داشتم، تو فرق داشتی. اون وقتا، زندگی طرح و رنگ دیگه داشت. اون موقع برای بودن یاد و خاطره مهدی تو قلب و خونه ام تو رو میروندم، الان بخاطر داشتنت تو خونه، همون کارو میکنم! ارمیا خندید: یعنی منو میرونی؟ آیه: نخیرم!هر چی مانع بودنت باشد رو میرونم. صدای زینب سادات آمد: لیلی مجنون چی میگید سه ساعت؟ بعد به آیه نزدیک شد و گوشی را از دستش کشید: بابا جونم! فقط دلت برای لیلی تنگ شده؟ ارمیا جواب داد: نه عزیزم! دلم برای شیرینمم تنگ شده!خسرو رو پیدا نکردی هنوز از دستت راحت بشیم؟ زینب سادات الکی لب ور چید که آیه خندید. زینب اعتراض کرد: خسرو نمیخوام! فرهاد بهتره! این بار ارمیا خندید و آیه ابرویی بالاانداخت. ارمیا: چرا؟ زینب سادات : فرهاد عاشق تره! ارمیا: مهم اینه که شیرین کدومو بخواد. یادت نره که شیرین خودش رو کنار جنازه خسرو کشت! زینب سادات : اما اسم خسرو ضایعه ها!فرهاد باکلاس تره! ارمیا: هر چی تو بگی!اما جان بابا! برو فرهادتو پیدا کن! خسته کردی منو از بس پریدی وسط جیک جیک ما! زینب سادات: مگه جوجه اید؟ ارمیا: من رو دست ننداز بچه! زودم بیا دلم برات تنگه! ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_شصت_و_شش آیه گفت: فردا بر میگردیم. ارمیا: خوبه. دلم براتون تنگ شده. وق
"رمان تلفن را به آیه داد و به آشپزخانه دوید. با دیدن رها در حالی که مشغول درست کردن کشک بادمجان بود نالید: وای خاله! دیشب کشک بادمجون خوردیم که! رها با لبخند مهربانش نگاهش کرد: احسان دیشب نبود. بچه دوست داره کشک بادمجون! زینب سادات اندیشید، چقدر نگاهش مادرانه میشود برای احسان. زینب سادات: یکمی بچه شما بیگ سایز نشده؟ لوسش نکنید دیگه! منِ بیچاره چه گناهی کردم که دوست ندارم کشک بادمجون؟ رها خواست جواب بدهد که صدای احسان مانع شد: کل عمرت بر فناست! کشک بادمجون بزرگترین لذت زندگی هستش! در ثانی، شما ریز موندی خاله ریزه! رها مداخله کرد تا زینب سادات دعوا به راه نینداخته: برای شما آش دوغ گذاشتم که دوست داری! زینب سادات: آخ جون، عاشقتم خاله. احسان: بد سلیقه ای ها! آش دوغ هم شد غذا؟ زینب سادات: نه! کشک بادمجون خوبه. رها ظرف کیک خانگی اش را دست احسان داد و به زینب سادات گفت: برو یک سینی چایی بریز ببرید دور هم بخورید. منم الان میام. مشغول خوردن کیک و چای بودند که رها پرسید: وسایلت رو جابجا کردی؟ کم و کسری داری بگو بهم. احسان تشکر کرد: دست شما درد نکنه. همه چیز هست. رها: برای غذا بیا پیش ما. احسان: نه،لازم نیست. من زیاد خونه نیستم. صدرا: رو حرف رها حرف زدی؟ تو این خونه کسی از این حرات ها نداره ها! محسن خودشیرینی کرد: جز خاله آیه! مهدی ضربه ای پس گردنش زد: خاله خواهر بزرگتره! بفهم! آیه مهدی را در آغوش کشید و روی سرش را بوسید. این پسر عزیز دل این خانواده بود: داداشتو اذیت نکن. لبخند روی لبِ مهدی، حاصل عشق مادرانه این دو خواهر بود. صدرا زنگ خانه بلند شد و مقابل چشمان حیرت زده همه، رامین وارد شد ومقابلشان نشست. کسی برای پذیرایی بلند نشد. رامین تکه ای کیک از روی میز برداشت و به دهان برد: طعم قدیما رو میده! خیلی وقته نخورده بودم! معصومه از این هنر ها نداره! تکه ای دیگر برداشت و بعد از خوردنش گفت: خب حرف معصومه شد! نمیخواید بیاید برای رضایت؟ نگاه همه خیره اش بود. هنوز کسی سخن نمیگفت. خودش ادامه داد: یعنی برای مادر مهدی کاری نمیکنید؟ بعد به مهدی چشم دوخت: مادرت برات مهمه؟ مهدی به تایید سر تکان داد. رامین ادامه داد: هرکاری برای آزادیش انجام میدی؟ مهدی دوباره سری به تایید تکان داد. رامین لبخند تلخی زد: پس به این بابات بگو، خواهر منو طلاق بده! خون بس رو پس بدید تا رضایت بدم. صدرا به ناگاه از جایش جهید: چی داری میگی مردک؟ رامین: جوش نیار. بیست سال خوشبخت زندگی کردی، بسه. بذار خونه شما هم بی چشم و چراغ بشه. رامین از جایش بلند شد: این تنها شرط منه. بهش فکر کنید. آیه گفت: چرا؟ رامین نگاهش نکرد: چون زیادی خوشبخت بوده. همتون زیاد خوشبخت بودید. حتی مادرش با پدر تو! رامین که رفت صدرا غرید: مردک عوضی. رها شوکه بود. مگر میشود برادر باشی و خوشبختی خواهرت خار چشمانت؟ مگر میشود برادر باشی و آرزویت سیه روزی خواهرت باشد؟ مهدی با تعجب گفت: _خونبس رو پس بدیم؟ این یعنی چی؟ احسان گفت: _صبر کن، میفهمی. همان زمان دوباره صدای زنگ بلند شد. محسن گفت: _دایی دوباره برگشت؟! صدرا سرش داد زد: _دیگه نشنوم به اون مردک بگی دایی! محسن بغض کرد و سر به زیر گفت: _چشم! احسان که برای باز کردن در رفته بود، گفت: _یه آقایی میگه با آیه خانوم کار داره! باز کنم؟ رها رو به آیه گفت: _مگه کسی خبر داره اینجایی؟ آیه ابرو در هم کشید: _نه. صدرا گفت: _برم ببینم کیه. امشب اینجا خبره؟! ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_شصت_و_هفت تلفن را به آیه داد و به آشپزخانه دوید. با دیدن رها در حالی که
"رمان بعد صدای داد و فریاد بلند شد. صدای محمدصادق که به گوش زینب سادات رسید به سمت اتاق دوید و در را بست. محسن با اخم گفت: _محمدصادق اینجا چیکار میکنه؟ احسان فکر کرد "پس پیدایش شد". صدای محمدصادق واضحتر شد و نشان از نزدیک شدنش به خانه داشت: _باید با زینب حرف بزنم. به چه حقی این مزخرفات رو گفته؟! بعد شروع به صدا زدن کرد: _زینب! زینب کجایی؟ در را به شدت باز کرد و وارد پذیرایی شد. نگاهش که به جمعیت افتاد پوزخندی زد: _آوردینش وسط یه مشت غریبه ی نامحرم قایمش کردید و ادعای اسلامتون گوش فلک رو کر کرده؟ آیه همان آیه بود... همانکه اشک چشمانش را هیچ نامحرمی ندید، همانکه صدای خنده هایش را هیچکس نشنید، همانکه اسطوره شد برای ارمیا، همانکه مشق شب شد کردارش برای رها! همانکه الگوی زینب سادات بود... آیه خودش مرد بودن برای شاخه های زندگی اش را بلد بود. نگاه کن احسان! ببین آیه و آیه ها، مادر بودن را خوب بلدند، پای اعتقاد و ایمان ایستادن را خوب بلدند! هوچیگری را شاید مشق نکرده باشند، اما جنگیدن برای عشق و ایمان را از بر کرده اند... آیه به محمدصادق اشاره کرد وارد شود: سلام. خوش اومدی، بیا بشین صحبت کنیم _چه سلامی؟ چه صحبتی؟ زینب رو بردید قایم کردید و نامزدی رو به هم زدید! اصلا زندگی زینب به شوهر شما چه ربطی داره؟ دایه مهربونتر از مادر شده و منو تهدید میکنه! زینب کجاست؟ آیه هنوز هم آرام بود؛ گاهی آرامش طرف مقابلت در دعواها، کاری میکند که هیچ داد و غوغایی نمیکند. _هر وقت تمدن یاد گرفتی، زینب سادات میاد. محمدصادق روی مبل نشست و گفت: خب. بگو بیاد خانوم متمدن! آیه صدا زد: زینب جان... بیا مادر! زینب با شک و دو دلی بیرون آمد و کنار آیه نشست. داشتن اینهمه تماشاگر هم دلخوشی داشت و هم ترس. محمدصادق از بین دندانهای کلید کرده اش گفت: _حالا نامزدی رو به هم میزنی و فرار میکنی قایم میشی؟ تو آدمی؟ لیاقت خوب زندگی کردن رو نداری نه؟ مهدی خواست حرفی بزند که صدرا ساکتش کرد. آیه گفت: _شما از این به بعد با من صحبت کن؛ زینب هیچ صحبتی نداره. _مگه میخوام با شما ازدواج کنم؟ زینب به من بله داد و باید پاش وایسته. _اونجا هم اشتباه از من بود که بله داد. حرف داری، با من؛ دعوا داری، با من؛ فحش داری، با من! _پس بگو به چه حقی نامزدی رو به هم زدید؟ _به همون حقی که بله دادیم... به همون حقی که تو به خودت جرئت میدی به خانواده ی دخترم توهین کنی. یادت نره، ارمیا پدرشه، هر حقی داره... تاکید میکنم هر حقی! تو به خاطر همین یه کار هم لیاقت این وصلت رو نداری... با اینکه حرفای زیادی بزرگتر از دهنت زدی! _شنیدن حقیقت انقدر براتون سخته؟ ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_شصت_و_هشت بعد صدای داد و فریاد بلند شد. صدای محمدصادق که به گوش زینب سا
"رمان _کدوم حقیقت؟ _ارمیا هیچ حقی نداره! _انقدر بیادبی که نمیدونی بزرگتر از خودت رو چطور صدا کنی! ارمیاپدرشه، چه بخوای چه نخوای! من ازدواج مجدد داشتم؟ به تو ربطی نداره! ایلیا برادرناتنی زینب به حساب میاد؟ بازم به تو ربط نداره! مهدی برادرشه یا نه؟ به تو ربطی نداره! اینجا نامحرم هست؟ به تو ربط نداره! نامزدی رو به هم زدیم؟ بازم به تو ربطی نداره! میدونی چرا؟ چون تو هیچی نیستی! تو نشون دادی لیاقت احترامی که بهت گذاشتیم رو نداشتی. نشون دادی بی لیاقت بودن شاخ و دم لازمم نداره. تو هنوز هیچ نسبتی نداشته، سرک تو کارها و زندگیش کشیدی! باحرفات عذابش دادی. اونقدر احمق نیستم که دخترمو به دست تو بسپارم. _اونموقع که شوهر میکردید به فکر این نبودید که مردم درباره ش چه فکری میکنن؟ اونموقع فکر نکردید که خواستگار برای همچین دختری نمیاد؟ آیه ابرویی بالا انداخت: _خواستگار نمیاد؟ اونوقت چرا؟ محمدصادق حق به جانب شد: _چون از مادرش وفاداری رو یاد گرفته. چند وقت بعد از مرگش ازدواج کردید؟! _مرگ نه و شهادت! محمدصادق به تمسخر گفت: _فرق اینا رو میدونید؟ _چیزهایی که تو شنیدی رو من دیدم. من به وصیت شهید عمل کردم؛ حرفی داری؟ _ازدواج شما به من ربطی نداره! آیه پیروزمندانه لبخند زد: _این رو که من از اول گفتم. _زینب حق نداشت نامزدی رو به هم بزنه. _من به هم زدم! _به شما چه که وسط زندگی ما اومدید؟! _به همون حقی که نه ماه تمام زحمت کشیدم... به همون حق که بیست سال زحمت کشیدم... به همون حق که مادرشم! حرف من همون حرف سیدمحمد و ارمیاست. دیگه دور و بر دخترم نبینمت. محمدصادق نگاهش را به زینب دوخت: _حرف توئم همینه؟ زینب سادات سری به تایید تکان داد. محمدصادق از روی مبل بلند شد: _لیاقت نداشتی زینب! توی جامعه ای که نامزد کرده با عقد کرده فرقی نداره، تو یه مطلقه محسوب میشی! حالا ببینم کی میتونی یه ازدواج موفق داشته باشی! تا آخر عمرت تو حسرت این میمونی که اجازه دادی مادرت برات تصمیم بگیره. _تصمیم مادر بهتر از تصمیمیه که تو براش بگیری! محمدصادق بغضش را پنهان کرد. دلش زینب را میخواست؛ کاش کمی سیاست داشت و زبان به دهان میگرفت! شاید الان زینبی که در کنار آیه ایستاده، در کنارش بود...زینب سادات در آغوش مادر خزید و بغض کرد: نمیخواستم دلش رو بشکنم مامان. آیه سرش را نوازش کرد: زندگی از این لحظات سخت زیاد داره. اگه قسمتت باشه، دوباره بر میگرده، این بار خودش رو درست میکنه و میاد سراغت! اما اگه قسمت نباشه، میره سراغ قسمتش. زندگی خاله بازی نیست. کتاب و فیلم هم نیست. نمیتونی ببینی آخرش خوبه یا بد. اگه بد تموم شد، اگه تلخ تموم شد،نمیتونی تلویزیون رو خاموش کنی و بری. عزیزم، زندگی یک بار اتفاق می افتد و همین یک بار شانس داری درست انتخاب کنی. از سر دلسوزی برای این و اون، جوانی خودت رو، آینده خودت را حرام نکن. زینب اون تو را دوست دارد، اما تو دوستش داری؟نه! جوابش یک نه بزرگ است. زینبم، هیچ حسرتی بعدا قابل قبول نیست. یک سال تحمل، ده سال تحمل، یک روز به یک جایی میرسی میشوی مثل مریم؛ کسی که خودش را گم کرده. کسی که هیچ چیزی ندارد. هویت تو، اعتقادات تو است. هویت خودت را از دست بدهی، هیچ میشوی! احسان سراپا گوش بود ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_شصت_و_نه _کدوم حقیقت؟ _ارمیا هیچ حقی نداره! _انقدر بیادبی که نمیدونی
"رمان درس زندگی میگرفت از مادری که هم پای ایمان و اعتقادش سفت بود، هم پای مادری و ایثار کردن خوب می ایستاد! خوش به حال آن کس که چنین مادری دارد. کاش شیدا کمی مادری بلد بود. کاش شیدا، کمتر شیدای زرق و برق دنیا بود. احسان دلش مادر میخواست، دلش از این حرف ها میخواست. دلش آرامش میخواست. دلش استدلال عاشقانه میخواست. چقدر زیبا و مادرانه زینب را از چاه بیرون میکشید. چقدر مادرانه پای دخترکش میماند. دلش داد و جیغ و فریاد نمیخواست. دلش پر بود از حسرت. پر بود از آرزو. احسان همه چیز داشت و هیچ نداشت. احسان تنها بود. این تنهایی را اکنون بیشتر حس میکرد. چرا اومادری نداشت که برایش بجنگد؟ که نه تنهااکنون، که فردا و فردا و فرداها را ببیند. که نگرانی از چشمانش هویدا باشد. صدرا زیر گوشش گفت: چه شده؟ در فکر هستی؟ احسان: چیزایی امروز شنیدم که درعمرم یک گوشه از انها را نشنیده بودم. صدرا: مغزت ارور نده! احسان: داده! صدرا: بهش فکر نکن. تو از جنس اینهانیستی. برو دنبال هم تیپ های خودت! احسان با تعجب به صدرا نگاه کرد: به چی فکر نکنم؟ اصلا مگه تیپ من چه مشکلی دارد که به اینها نمیخورد؟ صدرا پوزخندی زد: به اینها نگاه کن، به شیوه و سلوک شون نگاه کن. بعد خودت رو از بیرون نگاه کن! احسان ابرو در هم کشیده بلند شد و گفت: من میرم بالا استراحت کنم. رها: برای شام صدایت میکنیم. احسان روی تخت خوابش دراز کشید و به فکر رفت. صدرا راضی از درگیر کردن احسان با فکر زینب سادات، لبخند زد. دوست داشت احسان کوچک این خانواده را به آرامشی که خودش رسیده بود برساند. احسان کمی زیادی از خودش دور شده. کمی شبیه همان روزهای خودش قبل از رها. این خاتون قصه ها. غصه هایش را شست و لبخند و آرامش آورد. قصه احسان هم نیاز به خاتونی دارد که راه و رسم زندگی را خوب بداند. شانس همیشه در خانه آدم را نمیزند. حالا یک بار شانس را به صدرا هدیه دادند، اما گاهی مثل ارمیا، باید صبر کنی و خودت را بکوبی و از نو بسازی. درد بکشی و از پیله بیرون بیایی تا پروانه شوی. تا پرواز کنی با شاپرک ها... رها گفت: حالا با خواسته رامین چکار کنیم؟ صدرا به آنی ذهنش بر هم ریخت. رامین چه فکری با خودش کرده؟ که صدرا دست میکشد از زنی که قبله آمالش شده؟ که دست میکشد از این خاتونش؟ میبرد آن دستی که دست خاتونش را از دستانش بگیرد. صدرا: تو خوابش هم نمیبینه اون روز رو. شما چرا خودتون رو درگیر میکنید؟ خودم به این مسئله رسیدگی میکنم. آیه کنار ارمیا نشست: این روزا مجردی خوش گذشت آقا؟ ارمیا نگاهش خسته بود: میدونی که من از مجردی و تنهایی بیزارم! تو که نیستی، هیچی نیست، نفس نیست! ادامه دارد... نویسنده:
🙏👊🏾 نفرین و لعن دشمنان پیامبر و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین در قنوت های نماز، یکی از سنّت های رسول خدا(1) ابواسحاق ابراهیم نَظّام (م 221ق) یکی از بزرگان نامدار معتزله است و جاحظ از شاگردان وی محسوب می شود. مرحوم شیخ مفید در «الفصول المختارة» می نویسد: ثم طعن على أمير المؤمنين علیه السلام أيضا إبراهيم (نظّام) بأن قال: و خالف الجماعةَ كلَّها في جهره بتسمية الرجال‏ في قنوت الغداة. (الفصول المختارة، ص219) نظّام، امیرالمؤمنین را نکوهش کرده است که وی با نام بردن بعضی از مردان و لعن آنها در قنوت نماز، خلاف جماعت مسلمین عمل نموده است. سپس شیخ مفید در پاسخ به نظّام می نویسد: و أما تشنيعه على أمير المؤمنين ع في القنوت في الغداة و الجهر فيه بتسمية الرجال فيه، فهذا أدل دليل على جهله و قلة فهمه و أوضح برهان على إلحاده و إرادته الطعن على رسول الله ص و ذلك أنه لا خلاف بين الفقهاء و حملة الآثار أن رسول الله ص كان يقنت في صلاة الغداة و يجهر بتسمية الرجال فيه. و قد نقل الناس ذلك و استفاض حتى ليس يخالف في لفظه من أهل العلم اثنان. كَانَ قُنُوتُهُ بَعْدَ حَمْدِ اللَّهِ تَعَالَى وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ اللَّهُمَّ الْعَنْ رِعْلًا وَ ذَكْوَانَ وَ الْعَنِ الْمُلْحِدِينَ مِنْ أَسَدٍ وَ غَطَفَانَ وَ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ الْعَنْ سُهَيْلًا ذَا الْأَسْنَانِ وَ الْعَنِ الْعُصَاةَ الَّذِينَ عَادُوا دِينَكَ وَ قَاتَلُوا نَبِيَّكَ. فَجَعَلَ يَلْعَنُهُمْ بِهَذَا الَّذِي ذَكَرْنَاهُ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً. وَ قَدْ رَوَتِ الرُّوَاةُ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَنَتَ فِي الصُّبْحِ فَقَالَ اللَّهُمَّ أَنْجِ الْوَلِيدَ بْنَ الْوَلِيدِ وَ سَلَمَةَ بْنَ هِشَامٍ وَ عَيَّاشَ‏ بْنَ أَبِي رَبِيعَةَ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ بِمَكَّةَ اللَّهُمَّ اشْدُدْ وَطْأَتَكَ عَلَى مُضَرَ وَ رِعْلٍ وَ ذَكْوَانَ وَ اجْعَلْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِيِ يُوسُفَ‏. فإن كان على أمير المؤمنين ع في ذلك عار أو نقص في الدين‏ و حاشاه من ذلك بما ذكره إبراهيم في قنوته و جهره بتسمية الرجال فذلك بعينه عيب على رسول الله ص و عار عليه. (الفصول المختارة، ص225-226) این که نظّام، از امیرالمؤمنین علیه السلام بدگویی کرده است که آن حضرت، در قنوت نماز با صدای بلند اسامی بعضی از مردان را می برده و آنها را لعن می کرده است، دلیل نادانی و کم فهمی نظّام است و نشان دهنده الحاد و بی دینی اوست و در واقع او می خواند رسول خدا صلّی الله علیه و آله را نکوهش کند، زیرا هیچ اختلافی بین فقها و راویان روایات نیست که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در قنوت نماز صبح، با صدای بلند نام آن مردان را می برده است. و اهل سنّت نیز این موضوع را نقل کرده اند و آنقدر نقل شده است که دو نفر از اهل علم در این موضوع اختلاف نکرده اند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله در قنوت نمازش، بعد از حمد و ثنای خدا، تا چهل صبح چنین دعا می کرد: «اللَّهُمَّ الْعَنْ رِعْلًا وَ ذَكْوَانَ، وَ الْعَنِ الْمُلْحِدِينَ مِنْ أَسَدٍ وَ غَطَفَانَ، وَ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ، وَ الْعَنْ سُهَيْلًا ذَا الْأَسْنَانِ، وَ الْعَنِ الْعُصَاةَ الَّذِينَ عَادُوا دِينَكَ وَ قَاتَلُوا نَبِيَّكَ» و روات هم از ابوهریره نقل کرده اند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در قنوت نماز صبح چنین دعا می کرد: «اللَّهُمَّ أَنْجِ الْوَلِيدَ بْنَ الْوَلِيدِ وَ سَلَمَةَ بْنَ هِشَامٍ وَ عَيَّاشَ‏ بْنَ أَبِي رَبِيعَةَ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ بِمَكَّةَ. اللَّهُمَّ اشْدُدْ وَطْأَتَكَ عَلَى مُضَرَ، وَ رِعْلٍ، وَ ذَكْوَانَ، وَ اجْعَلْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِيِ يُوسُفَ‏.» پس بر اساس گفته ابراهیم نظام، اگر این کار امیرالمؤمنین علیه السلام ، زشت و نقص در دین محسوب شود، برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله نیز عیب تلقّی می گردد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏👊🏾 نفرین و لعن دشمنان پیامبر و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین در قنوت های نماز، یکی از سنّت های رسول خدا(2) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ علیه السلام قَالَ‏: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله قَدْ قَنَتَ وَ دَعَا عَلَى‏ قَوْمٍ‏ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ وَ فَعَلَهُ عَلِيٌّ علیه السلام مِنْ بَعْدِهِ‏. (السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي، ج‏3، ص605) حضرت صادق علیه السلام فرمود: همانا رسول خدا صلّی الله علیه و آله در قنوت نمازش، افرادی را به نامشان و نام پدران و قبیله شان لعن می فرمود و بعد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله، این کار را امیرالمؤمنین علیه السلام ادامه دادند. مرحوم ابن ادریس حلّی در «سرائر» می نویسد: ينبغي أن يكون في القنوت على الجملة حمدا للَّه، و الثناء عليه، و الصلاة على نبيه و آله، و هو مخيّر بعد ذلك في ضروب الأدعية، و روي أنّ أفضل ذلك كلمات الفرج‏ و يجوز للقانت أن يدعو لنفسه، و يسأل حاجته في قنوته، و يدعو على أعداء الدين، و الظلمة، و الكافرين، و يسميهم بأسمائهم، فإنّ الرسول صلّى اللَّه عليه و آله، قنت و دعا على‏ قوم‏ من الكافرين، و سمّاهم بأسمائهم، فروي أنّه قال: اللهم انج الوليد بن الوليد، و سلمة بن هشام، (و عياش بن أبي ربيعة) و المستضعفين من المؤمنين، و في بعضها و المستضعفين بمكة، و اشدد وطأتك على مضر، و رعل، و ذكوان‏. (السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي، ج‏1، ص228) شایسته است که در قنوت نماز، به طور کلی حمد و ثنای خدا شود، بر پیامبر و خاندانش صلوات فرستاده شود، و انواع دعاها خوانده شود که روایت شده است از برترین آنها کلمات فرج است. همچنین فرد در قنوت برای خودش دعا کند و حاجتش را در قنوتش درخواست کند و دشمنان دین و ظالمین و کافرین را نام برده و آنها را لعنت کند، چرا که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در قنوت نماز، کافرین را نام می برد و آنها را لعنت می کرد. روایت شده است که آن حضرت چنین نفرین می کرد: اللهم انج الوليد بن الوليد، و سلمة بن هشام، (و عياش بن أبي ربيعة) و المستضعفين من المؤمنين، (و في بعضها) و المستضعفين بمكة، و اشدد وطأتك على مضر، و رعل، و ذكوان‏. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✴️ چهارشنبه 👈 9 تیر /سرطان 1400 👈 19 ذی القعده 1442 👈 30 ژوئن 2021 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر : ✅انور تعلیم و تعلم و شروع یاد گیری . ✅ شاگرد گرفتن . ✅آغاز نوشتن کتاب و مقاله و پایان نامه ✅ و خرید حیوان نیک است . 👶 مناسب زایمان و نوزادش مبارک و از او خیر انتظار می رود .ان شاءالله 🚘مسافرت : خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج حوت و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ بذر افشانی و کاشت . ✳️ از شیر گرفتن کودک . ✳️ آغاز انواع معالجات و درمان. ✳️ افتتاح شغل و هر کاری . ✳️ داد و ستد و تجارت . ✳️ دعوت کردن از افراد . ✳️ دادن سفارش خرید . ✳️ و دیدار بزرگان خوب است . 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد.ان شاءالله 💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث رفع درد بدن می شود . 💇‍♂💇 اصلاح سر وصورت باعث توانگری می شود. 😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 20 سوره مبارکه " طه " است . فالقاها فاذا هی حیه تسعی ..... و مفهوم آن این است که دلیلی قوی تحت تصرف خواب بیننده در آید و کار خود را با آن پیش ببرد ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸کسی قدم به ♥️حرم بی مدد نخواهد زد 🌸بدون واسطه ♥️دم از احد نخواهد زد 🌸گدای کوی رضا شو ♥️که آن امام رئوف ... 🌸به سینه ی احدی ♥️دست رد نخواهد زد 🌸السلام علیک ♥️یا امام رئوف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*خانمها بخونن* ❌ *همیشه لباس پوشیدن و آرایش دار بودن توی خونه ...* 💢 این باعث میشه آرایشی که باعث متفاوت بودن شما میشه عادی بشه و دیگه برای ‌ فرقی نکنه یه وقت هایی با قیافه عادی خودتون و بدون آرایش باشین. البته باشین ولی ساده 👈 موهای مرتب، لباس تمیز و ... ولی آرایش دائمی نداشته باشین و اینکه از معجزه لباس های عادی و بسته هم غافل نشین ❤️ چون این لباس ها باعث میشن شما وقتی که لباس باز و وقتی که لباس بسته میپوشین معلوم شه و موقعی که لباس باز میپوشین بشین👌