eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
630 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 🖤♥️ سکوت کردم تا حرفهاش رو بشنوم حرفهایی که لابد اونقدر مهم بود که توی چنین موقعیتی مطرح می‌شد. - توی خونه برای من زن باش و فرشته اما بیرون که رفتی مردِ کارِخودت باش. کما اینکه تا الان هم تو رو اینطور دیدم و اخبارت بهم می‌رسید که نه زن و نه مرد جرات نداشت بهت حرف ناحسابی بزنه. نبینم بری بیرون و خبر به گوشم برسه که زنت نتونست گلیمش رو از آب بکشه! که در اون صورت وای به حالت. میری رختشور خونه بالادست بشین و درگیر حرفهای خاله‌زنکی نشو. حموم خواستی بری سعی کن اول صبح بری که هم خلوته و هم تمیز. اون هم تنها نرو، یا با فاطمه یا با عزیز؛ بیرون اومدی هم چادرت رو محکم بکش توی صورتت مبادا چشم نامحرم بهت بیفته. - چشم. دوباره نگاهش پر از شیطنت شد و مستقیم و پرحرارت به چشمهام چشم دوخت و ادامه داد: - از حموم که میزنی بیرون، میشی عینهو سیب لبنان و عجیب دل می‌بری. چه اعترافات زیبایی رو شاهد بودم و لبهایی که تموم سعیم بر این بود تا کش نیاد و البته که ناموفق بودم. مکثی کرد و با چشمانی که نگاهش دوباره مهربون شده بود تمام اجزای صورتم رو نوازش داد و آرومتر ادامه داد: _ دیگه هم هیچ وقت نرو پیش این عفت بند اندازِ غرغرویِ پر‌افاده. از شرط آخر هیچ خوشم نیومد و دلخور و ناراحت لب برچیدم و گفتم: _ یعنی چی آقا عماد؟ یعنی صورتم همونجور بمونه؟ خنده‌‌ش رو مهار کرد و نگاهش عجیب می‌خندید. - حیف این ابروهای کمونی نیست می‌بری زیر دست اون پیرزن حراف؟ اونروز هم که رفتی فاطمه گفت که چقدر درد کشیدی و اشکت رو دراورده. با ناز جواب دادم: - اوهوم، خیلی اذیت شدم آخه. - پس دیگه نرو، در ضمن، خیلیها اونجا رفت و ‌اومد دارن، دلم نمی‌خواد چشم ناپاک بهت بیفته معصوم. - یعنی شما می‌ترسی من‌چشم بخورم؟ من اونقدرها هم تحفه نیستما. خندید و دستش رو دور شونه‌هام حلقه کرد و جواب داد: - آره، هم می‌ترسم هم دلم نمی‌خواد تو درد بکشی. اصلا... اصلا خودم برات عفت میشم، خوبه؟ چقدر اون شب از این طرز حرف زدنش خندیده بودم. قانونگذاریش رو توی ذهنم با خاطره‌یی خوش موندگار کرده بود. شرطهاش هنوز هم بعد چهار سال همونطور محکم مونده و البته که من هم سر از قوانینش ‌نپیچیدم و دائم سعی ‌کردم که قدمهام رو توی همون مسیری بگذارم که اون تعیین کرده بود. روزهامون اگر چه تمامش شیرین‌نبود و گاهی تلخیهاش هم مذاق رو میزد اما، در کل زندگی آرومی داشتیم و با تولد مریم انگار منسجم‌تر از قبل شدیم و حالا اولین لرزشهای خفیف پایه‌های زندگیم رو حس می‌کنم. سر در گمم و می‌ترسم از اینکه فردا روزی به این یقین برسم که تمام حرفهای دور و برم حقیقت داشته و کاخ آرزوهام رو آوار شده ببینم. نمی‌دونم چرا امشب حرفهای مجید، برادر بزرگم، توی گوشم زنگ می‌خوره. اون که از روز اول با این وصلت مخالف بود و بعد از شنیدن خبر خواستگاری گفت: - حکایت ما و این خونواده، حکایت قالیچه ابریشمی و گلیم پاره ست. این بچه رو بدبخت نکنید. من از الان روزی رو می‌بینم که با دو تا بچه برمی‌گرده همین‌جا. ما وصله‌ی تن هم نیستیم، مبادا پشیمونی گریبانتون رو بگیره. چقدر از حرفهاش حرص می‌خوردم و خدا خدا می‌کردم که پدر و مادرم به حرفهاش گوش نگیرند. _ معصوم! بیداری بابا؟ با صدای حاج بابا رشته افکارم از هم گسست و آروم با دست روی کمر برخاستم و در رو باز کردم. صبح شده بود و گنجشکها روی درختهای انار وسط باغچه آواز دسته جمعی سر داده بودند. _ سلام، صبح بخیر حاج بابا، بیدارم کاری داشتین؟ _ فرخنده سادات ناخوش احواله بابا، من با علی می‌رم سرکشی گندمزار، بعد یه سری بزن کاری داشت براش انجام بده. _ چشم، خاطرتون جمع باشه. راستی داداش علی امروز نرفته شهر؟ _ نه باباجان! مونده کمک دست من. کارگرها دارن درو می‌کنن، عماد هم اومد بفرستش بیاد سر زمین. _ به روی چشم حاج بابا! اومد می‌گم بیاد اونطرف. ساعتی از رفتن حاج بابا گذشته بود که لیوان جوشونده رو درون سینی گذاشتم تا برای فرخنده سادات ببرم. مریم هنوز خواب بود. بی صدا وارد اتاق شده و کنار بسترش نشستم. آروم پیشونیش رو لمس کردم، کمی تب داشت. حضورم رو حس کرده بود. چشمان عسلی‌ش رو باز کرد و لبخندی کم جون زد و گفت: _فکر کنم چاییده باشم. مهربون و مشفق نگاهش کردم و جواب دادم: _ جوشونده رو بخورید و استراحت کنید من می‌رم کمی سوپ بذارم براتون. _ دستت درد نکنه مادر، راستی عماد نیومده هنوز؟ _ نه، ولی حتما پیداش می‌شه کم کم. حالت نگاهش بی‌قرار بود اما گذاشتم پای دلواپسی مادرونه‌ش. به آشپزخونه رفتم و دست به کار شدم. با صدای مریم که از خواب بیدار شده بود به سمتش رفتم. صبحانه‌ش رو دادم و به حیاط فرستادم تا با سه چرخه‌ی کوچکش سرگرم باشه. حوالی ظهر بود که حاج بابا و علی از گندمزار برگشتند. ✍🏻
* 💞﷽💞 🖤♥️ لیوانهای حاوی شربت سکنجبین رو درون سینی گذاشته و راهی اتاقهای آن‌سوی حیاط شدم. زهرا، همسر علی، هم همراهشون اومده بود تا فرخنده سادات رو عیادت کنه. سلام و احوالپرسی کردم و سینی رو به زهرا سپرده و خودم کنار حاج بابا نشستم. مریم روی پاهای علی نشسته بود و به حرفهای عموش گوش می‌داد و ریز می‌خندید. محبت علی به مریم ورای عمو و برادرزاده بود و البته مریم هم با تموم کودکیش این رو درک می‌کرد. رو به علی پرسیدم: _ داداش علی! شما خبری از عماد نداری؟ نمی‌دونم ماشینش درست شد؟ نگاهش رو از مریم گرفت و لبخندی که پخش صورتش بود، به یکباره جمع و کمی هم در هم شد. _ کارش حل شده، حالا دیگه باید پیداش بشه زنداداش. نمی‌دونم چرا از صدا و صورت گرفته‌ی علی ترسیدم و دلم مثل دیوار کاهگلی ترک خورده، آوار شد و هری پایین ریخت. حس می‌کردم خبری هست و من بی‌خبرم. نکنه براش اتفاقی افتاده؟ وای! اگر حرفهای گل‌اندام درست می‌بود چه می‌کردم؟ مطمئنم که چیزی هست و من بی‌خبرم. صدای باز و بسته شدن در نشون از اومدن شخصی می‌داد که همه کسم بود و البته مامن و پناهگاهی که تموم احساس ناامنی‌م با بودنش تموم میشد و هر چه بود آسودگی خیال بود و امنیت و باز هم امنیت. برخاستم و به سمت ورودی اتاق رفتم. از چارچوب در به بیرون سر کشیدم. عماد با شونه‌هایی افتاده که نشون از خستگی و حال دمغش می‌داد، وارد شده و به سمت اتاق خودمون می‌رفت. چرا اینقدر شکسته بود این مرد؟ پس کو اون قدمهای پر از جذبه و غرورش که دل می‌لرزوند و منِ شیفته رو هر روز و هر ساعت شیفته‌تر می‌کرد؟ صداش زدم و گفتم: _ عمادجان، بیا اینجا. تکونی خورد، معلوم بود که اصلا حواسش به اطرافش نیست. برگشت و نگاهم کرد و پرسشگرا به سمتم اومد و چه موجی از نگرانی توی اون نگاه روان بود. _چیزی شده معصوم؟ مریم رو بغل می‌گرفت که گفتم: _ سلام! خسته نباشی، فرخنده سادات سرما خورده. راستی ماشینت درست شد؟ _ آره درست شد. وارد شد و سلام داد و دور از چشمم نموند سنگینی نگاه حاج‌بابا و البته کلام علی در برابرش و لحظه‌یی دلم سوخت براش. کنار بستر مادرش نشست، پیشونی‌ش رو بوسید و گفت: _پاشو بریم درمونگاه عزیز! فرخنده‌سادات اشک گوشه‌ی چشمش رو که می‌رفت تا از کنار گونه‌ش شیار بزنه، با گوشه‌ی چارقدش گرفت و چرا این زن تا این حد به هم ریخته بود؟ _ نه مادر خوبم، الان یه کم بهترم. بیچاره معصوم با این اوضاع بهم رسیدگی کرده. عماد نگاه مهربونی مهمونم‌ کرد بین اون‌همه حرفی که توی نگاهش بود و من یکیش رو هم نمی‌فهمیدم و جواب داد: - دستش درد نکنه. لیوان شربت خودم رو که لب نزده بودم براش گذاشتم و برای سرکشی به آشپزخونه رفتم. با صدای علی و زهرا که قصد رفتن داشتند بیرون رفتم و گفتم: _بمونید نهار رو با هم بخوریم. _ نه معصوم جان بچه ها خونه تنهان علی هم جایی کار داره، خداحافظ. _ در پناه خدا. علی در جواب عماد، خداحافظی زیر لب گفت و از کنارش گذشت و بیرون رفت. به آشپزخونه برگشتم و چادر از سر گرفته مشغول مهیا کردن وسایل سفره شدم. فکرم مشغول تموم چراهای توی سرم بود و برای هیچ‌کدوم هم جواب قانع‌کننده‌یی نبود. حضور کسی رو پشت سرم احساس کردم، سریع برگشتم. عماد بود که به ستون کنار در تکیه زده و دستهاش رو پشت کمرش قفل کرده بود. میون اون‌همه چون و چرای در هم‌پیچیده‌ی ذهن و دل‌نگرانیهام لبخند کم‌جونی زدم و گفتم: _ ترسوندیم عماد! از کِی اینجایی؟ حتما خیلی گرسنته، نه؟ تا دست و روت رو بشوری، سفره رو انداختم. ✍🏻
هدایت شده از حرم
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 ❣ ﷽❣ 🌷 💚 شب جمعه بسیار شب با فضیلتی می باشد که ان شاء الله با دعا و نیایش و عبادت به بهترین نحو سپری کنیم 💚 💚 برخی از اعمال شب جمعه عبارتست از : ( یک یا چند یا همه آن ها را برحسب وقت و توانمان انجام بدهیم ان شاءالله ) 1⃣ 2⃣ ( سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر ) 3⃣ 4⃣ سفارش شده : اسراء، کهف، ص، سجده، یس، واقعه، دخان، احقاف، جمعه، شعرا، نمل، قصص، زخرف، طور و . .. 5⃣ در حق مومنان 6⃣ در رکعت اول نماز مغرب و عشاء و قرائت سوره توحید در رکعت دوم نماز مغرب و سوره اعلی در رکعت دوم نماز عشاء. 7⃣ : دو رکعت است. در رکعت اول بعد از حمد 10 مرتبه آِیه ی زیر تلاوت شود: 🔹 رَبَّنَا اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِلمُؤمِنیِنَ یَومَ یَقُومُ الحِسَاب در رکعت دوم بعد از حمد آیه ی زیر 10 مرتبه تلاوت شود: 🔹رَبِّ اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَیتِی مُؤمِناً وَ لِلمُؤمِنِینَ وَالمُؤمِناَتِ بعد از سلام نماز 10 مرتبه گفته شود: 🔹رَبِّ ارحَمهٌما کَما رَبَّیانی صَغیراِّ 8⃣ (دو رکعت است. در هر رکعت حمد که خوانده میشود، آیه ی شریفه ی {ایَّاکَ نَعبُدُ وَ اِ یَّاکَ نَستَعِینُ} 100 مرتبه تکرار می شود و بعد از 100 مرتبه حمد تمام می شود و سوره ی توحید خوانده خواهد شد. اذکار رکوع و سجود هر کدام 7 مرتبه تکرار می شوند. در قنوت و بعد از نماز نیز برای ظهور حضرت بسیار دعا باید شود. ( 👈 در این نماز و سایر نماز ها کمک خواستن از غیر خدا نماز را باطل می کند؛ پس نماز را برای خداوند بجای بیاورید و دعاهایی مثل {الهی عظم البلاء} که از امام زمان عج و پدران ایشان کمک خواسته می شود نه تنها در این نماز بلکه در تمامی نماز ها خودداری کنید.) 🌹 التماس دعای فرج 〰〰〰〰〰〰〰〰 📿 ! ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨ @haram110 ❤️کانال حرم ❤️ 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
هدایت شده از حرم
4_5848295673761367635.mp3
16.9M
🔊 ✅ دعای کمیل امیرالمؤمنین علیه‌السلام 🎤 عباسی -
هدایت شده از حرم
4_6001053126310759086.mp3
10.34M
شب جمعه شد و باز دِلَم رفت حَرَم دل آشفته ی من، صحن تو را کم دارد...💔🕊 التماس دعا🙏🏻😔
✴️ جمعه 👈 23 اردیبهشت /ثور 1401 👈11 شوال 1443👈 13 می 2022 🏛مناسبت های دینی و اسلامی. 🎇 امور دینی و اسلامی. ❇️امروز: روز مبارک و خوبی است برای امور زیر: ✅خواستگاری و عقد و عروسی. ✅خرید کردن. ✅شرکت زدن و امور شراکتی. ✅مسافرت(بعد از ظهر ). ✅دکان باز کردن. ✅جابجایی و نقل و انتقال. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅و شکار و دام گذاری خوب است. 👶 زایمان مناسب و نوزاد صالح و عفیف و متدین خواهد داشت. 🚘مسافرت: مسافرت خوب است بعد از ظهر انجام گیرد. 👩‍❤️‍👩 مباشرت و مجامعت امروز: مباشرت پس از فضیلت نماز عصر استحباب ویژه ای دارد و فرزند حاصل از آن دانشمندی معروف با شهرت جهانی گردد.ان شاءالله. 👩‍❤️‍💋‍👨مباشرت و انعقاد نطفه. امشب (شب شنبه)، دستور خاصی وارد نشده است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی: 🌗 امروز قمر در برج میزان است و برای امور زیر نیک است: ✳️ مسافرت. ✳️ خواستگاری عقد و ازدواج. ✳️ فروش جواهرات. ✳️ شروع به معالجات و درمان. ✳️ مباشرت. ✳️ و نو بریدن و نو پوشیدن نیک است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سر و صورت) ،باعث غم و اندوه می شود. 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن باعث خبط دماغ می شود (حجامت هنگام ظهر جمعه مکروه است). ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است. 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " شنبه " دیده شود طبق ایه ی 12 سوره مبارکه "یوسف علیه السلام" است. ارسله معنا غدا یرتع و یلعب.... و از معنای آن استفاده می شود که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده خیر و نیک باشد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از حرم
💠اهمیت روز جمعه و اعمال روز جمعه 🔹روز جمعه مخصوص صاحب العصر و الزمان حضرت بقیة الله مهدی موعود(عج) می باشد. پس چه خوب است تا با اهمیت و اعمال این روز آشنا شویم. 🔸اهمیت روز جمعه: 👈۱-ولادت امام زمان(عج) در روز جمعه واقع شده است. 👈۲-امامت در روز جمعه به آن حضرت منتقل شده است. 👈۳-جمعه روزی است که خدای تعالی لقب معروف (قائم)را به آن حضرت اختصاص داده است. 👈۴-امام عصر(عج) در روز جمعه بر دشمنان مسلط خواهد شد. 👈۵-روز جمعه مخصوص صاحب العصر و الزمان حضرت بقیة الله الاعظم مهدی موعود(عج) می باشد. 👈۶-خداوند در روز جمعه در عالم ذر از همه ارواح بنی آدم برای امام زمان (عج) و ائمه هدی(ع) پیمان وفاداری گرفته است. 👈۷-و از مهم ترین اعمال انسان در روزجمعه توجه به حضرت مهدی(عج) و انتظار فرج آن بزرگواراست. 👈۸-در این روز زیارت آن حضرت و دعا برای تعجیل فرج ایشان مستحب است زیرا طبق برخی از روایات و زیارات ، امید ظهور ان حظرت در روز جمعه بیشتر از سایر روزهاست. 💠اعمال ذکر شده برای روز جمعه 🌸1. در نماز صبح آن در رکعت اول سوره جمعه و در رکعت دوم توحید بخواند. 🌸2. بعد از نماز صبح خواندن دعای عهد و دعای ندبه 🌸3. غسل جمعه کند وازسنت های تاکید شده است. وقت آن بعد از طلوع فجر است تا زوال آفتاب و هرچه به زوال نزدیک شود بهتر است 🌸4. هزار مرتبه صلوات بفرستد. رسول خدا - صلی الله- فرمود: هر کس هزار بار در روز جمعه بر من صلوات فرستد خطایای هشتاد سالهاش آمرزیده شود. واگر 1000 مرتبه فرصت نشد لاقل 100 مرتبه صلوات بفرستد 🔽امام صادق ع فرمودند: اگر صد مرتبه صلوات بفرستد،تا در روز قيامت چهره اش نورانى گردد.و نیز هركس روز جمعه صد مرتبه صلوات فرستد و صد مرتبه اَستَغفِرُاللهَ رَبَّی وَ اَتُوبُ اِلَیه ِ گويد و صد مرتبه سوره«توحيد» را بخواند،آمرزيده خواهد شد. 🔽نيز روايت شده:كه ثواب صلوات بر محمّد و آل محمّد،بين نماز ظهر و عصر برابر با ثواب هفتاد حج است 🌸5. خواندن دعای آل یاسین در عصر روز جمعه 🌸6. رفتن به نماز پر فضیلت جمعه 🌸7. به زیارت اموات و زیارت قبر پدر و مادر یا یکی از ایشان برود که فضیلت دارد ( از امام باقر روایت شده که زیارت کنید مردگان را در روز جمعه که می دانند کیست که به زیارت ایشان رفته است و شاد می شوند) 🌸8. زیارت حضرت رسول(ص) و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین نماید. 🌸9. اعمال عمومی مورد پسند در روز جمعه : حمام برود، ناخن خود را کوتاه کند وصورت خود را پیرایش نماید.بوی خوش به کار برد و جامه های پاکیزه خود را بپوشد. 🌸10.برای اهل و عیال چیزهای نیکوی تازه از میوه و گوشت بخرد تا شاد شوند به آمدن جمعه .همچنین خوردن انارو کاسنی توصیه شده 🌸11. خواندن دعای سمات در ساعت پایانی روز جمعه 🌸12.سوره های «احقاف»و«مؤمنون»را بخواند. 🌸13.صدقه دهد، روايت داریم :ثواب صدقه دادن در شب و روز جمعه،هزار برابر اوقات ديگر است. 🌸14 .ساعتی از روز جمعه را به اموختن دین اختصاص دهد
هدایت شده از حرم
4_5960853649759404530.mp3
25.23M
🌹باز صبح جمعه ای دیگر و دعای ندبه... 🌹با صدای آسمانی و زیبای استاد فرهمند... 🌹التماس دعای فرج...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ شنبه 👈24 اردیبهشت/ ثور1401 👈12شوال 1443 👈14می 2022 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙🌟 احکام اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛امروز ساعت 15:7عصر قمر وارد برج عقرب می شود. 📛و دوشنبه ساعت 16:22قمر از برج عقرب خارج می شود. ❇️امروز تا عصر برای امور زیر خوب است: ✅عقد و ازدواج. ✅فروش جواهرات. ✅شروع به معالجه و درمان. ✅مباشرت. ✅ و نو پوشیدن و نو بریدن خوب است. 🚘 مسافرت :حرکت به عزم سفر تا عصر خوب است. 👶 برای زایمان مناسب نیست. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز عصر قمر وارد برج عقرب می شود و برای امور زیر نیک است: ✳️تحقیق و بررسی امور. ✳️کندن چاه و قنات. ✳️کشیدن دندان. ✳️بذرافشانی. ✳️آبیاری. ✳️درختکاری. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️خرید باغ و زمین زراعی. ✳️جراحی چشم. ✳️معجون گذاشتن بر زخم. ✳️و استعمال دارو نیک است. 📛ولی در ساعات عقرب امور زیر بنایی و ازدواجی. 📛 مسافرت. 📛 و نوشتن ادعیه و حرزها خوب نیست. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث هیبت و شکوه می شود. 💉💉 حجامت فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ، موجب سلامتی می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب :خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه ی 13 سوره مبارکه "رعد " است. یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته.... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد و صدقه بدهد تا برطرف شود .و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
▫️قسمت 🔖 سوم 💠 عدم وجود 2 قلب❤️ در یک بدن حضرت امیر عوالم , امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند: …فَلَن يَستَطيعُ مُحِبُّنا بُغضَنا و لَن يَستَطيعُ مُبغِضُنا حُبَّنا و لَن يَجتَمِعُ حُبُّنا و حُبُّ عَدُوِّنا في قَلبٍ واحِدٍ "ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَينِ في جَوفِهِ" يُحِبُّ بِهذا قَوماً و يُحِبُّ بِالآخَرِ اَعدائَهُم . دوست دار ما هرگز نمیتواند به ما بغض داشته باشد و دشمن ما هم هرگز قادر بر دوستی ما نیست ؛ و هرگز دوستی ما و دوستی دشمن ما در یک قلب گرد نمی آید "خداوند درون کسی دو قلب قرار نداده است" که با این گروهی را دوست بدارد و با دیگری دشمنانشان را دوست بدارد. 📚 تفسیر علی بن ابراهیم , ذیل آیه احزاب/۴ • 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️ ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
–•دوران غیبت قسمت🔖 دوم 👥مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُسَاوِرِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ 👥 🔸قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ التَّنْوِيهَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَغِيبَنَّ إِمَامُكُمْ سِنِيناً مِنْ دَهْرِكُمْ وَ لَتُمَحَّصُنَّ حَتَّى يُقَالَ مَاتَ قُتِلَ هَلَكَ بِأَيِّ وَادٍ سَلَكَ وَ لَتَدْمَعَنَّ عَلَيْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَتُكْفَؤُنَّ كَمَا تُكْفَأُ السُّفُنُ فِي أَمْوَاجِ الْبَحْرِ فَلَا يَنْجُو إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَهُ وَ كَتَبَ فِي قَلْبِهِ الْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ لَتُرْفَعَنَّ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ قَالَ فَبَكَيْتُ ثُمَّ قُلْتُ فَكَيْفَ نَصْنَعُ قَالَ فَنَظَرَ إِلَى شَمْسٍ دَاخِلَةٍ فِي الصُّفَّةِ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ تَرَى هَذِهِ الشَّمْسَ قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَأَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هَذِهِ الشَّمْسِ. •———••———••———••———••———• 🔸مفضل بن عمر گويد: شنيدم حضرت امام جعفرالصادق عليه السلام مي فرمود: بپرهيزيد از شهرت دادن و فاش كردن (خصوصيات امر امام دوازدهم عليه السلام) همانا به خدا كه امام شما سالهاى سال از روزگار اين جهان غايب شود و هر آينه شما در فشار آزمايش قرار گيريد تا آنجا كه بگويند: امام مرد، كشته شد، به كدام دره افتاد ولى ديده اهل ايمان بر او اشك بارد، و شما مانند كشتي هاى گرفتار امواج دريا متزلزل و سرنگون شويد، و نجات و خلاصى نيست، جز براى كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثبت كرده و بوسيله روحى از جانب خود تقويتش نموده، همانا دوازده پرچم مشتبه برافراشته گردد كه هيچ يك از ديگرى تشخيص داده نشود (حق از باطل شناخته نشود). مفضل گويد: من گريستم و عرض كردم: پس ما چه كنيم؟ حضرت به شعاعى از خورشيد كه در ايوان تابيده بود اشاره كرد و فرمود: اى ابا عبد اللَّه: اين آفتاب را ميبينى؟ عرض كردم: آرى، فرمود: بخدا امر ما از اين آفتاب روشن تر است‏. 📗الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏۱، ص: ۳۳۶ 🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
‍ 🔴 می‌دانید حضرت یعقوب علیه السلام چگونه به وصال یوسف سلام الله علیه رسید؟ ┄┅══••𑁍❀𑁍••══┅┄ ✍ جبرئيل بر یعقوب نازل شد و فرمود: ای یعقوب! می‌خواهی به تو دعایی بیاموزم که وقتی آن را بخوانی خداوند دو دیده ات را روشن نماید و دو پسرت را به تو برگرداند؟ عرضه داشت: بله. جبرئيل فرمود : بگو آن چه پدرت حضرت علیه السلام گفت و خداوند توبه‌اش را قبول فرمود و آن چه علیه السلام گفت و به سبب آن کشتی او بر کوه جودی قرار گرفت و از غرق شدن نجات یافت و آن چه پدرت خلیل الرحمان گفت در وقتی که او را به آتش افکندند و به آن کلمات خداوند آتش را بر او سرد و سلامت گردانید. یعقوب فرمود: ای جبرئيل! آن کلمات کدام است؟ گفت: بگو: 🔷 «ربِّ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ أَنْ تَأْتِیَنِی بِیُوسُفَ وَ ابْنِ یَامِینَ جَمِیعاً وَ تَرُدَّ عَلَیَّ عَیْنَیَّ.» 🔹پروردگارا از تو درخواست می‌کنم به حق محمد «صلی اللّٰه علیه و آله» و علی «صلوات اللّٰه علیه» و فاطمه «صلوات اللّٰه علیها» و حسن «صلوات اللّٰه علیه» و حسین «صلوات اللّٰه علیه» که یوسف و بنیامین، هر دو را به من برسانی و دو دیده‌ام را به من برگردانی. 📚بحارالانوار، ج۱۲، ص۲۶۰ ، به نقل از أمالی شیخ صدوق حضرت یعقوب هنوز این دعا را تمام نکرده بود که بشیر آمد و پیراهن یوسف را بر روی او انداخت و بینا شد. 📌ما نیز که در این دوران خطیر غیبت و زمانه غربال و امتحانِ سختِ شیعه ، به فراق یوسف زیبای حضرت زهرا «سلام اللّٰه علیها» گرفتار شده‌ایم، بیایید همه با هم خدا را به حق محمد و آل محمد «صلوات اللّٰه علیهم اجمعین» سوگند دهیم و پایان فراق و هجران آن عزیز سفر کرده را از خدای مهربان مسئلت نماييم. يا حميد بحق محمّد يا عالے بحق علي يا فاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الـحسن يا قديم الاحسان بحق الحسين و بتسعة المعصومين من وُلْد الحسين عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج‌وَالعافِیـةَوَالنَّصْر... یا رَادَّ یُوسُفَ عَلَی یَعْقُوبَ بَعْدَ أَنِ ابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ رُدَّ إلينا مولانا و صاحبنا... 🤲ای برگرداننده یوسف به نزد یعقوب، پس از آنکه دو چشمش از اندوه نابینا شد، و دلش آکنده از غم بود، مولا و صاحبمان را به ما بر گردان. ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
🔴ثواب عظیم آشناکردن مردم با امام زمان علیه السلام✔️ 📝حضرت سیدالساجدین علی بن الحسین امام سجاد علیه‌السلام فرمودند: خداوند به سوی موسی علیه‌السلام وحی فرستاد: «ای موسی! اگر به سویم بندهٔ فراری مرا برگردانی، یا گمراهی را به سوی من بر گردانی، بهتر است برای تو از عبادت ۱۰۰ سال که روزهایش را روزه بداری و شب‌هایش نماز به پا داری. موسی گفت: پروردگارا! بنده گریخته کیست؟ فرمود: معصیت کاری که از فرمان ما تجاوز کرده. گفت: کیست آن گم شونده از در خانهٔ تو؟ فرمود: نادانی که امام زمانش را نشناسد، در حالی که تو او را برایش معرفی می‌کنی و می‌شناسانی...» 🔻... فَلَأَنْ تَرُدَّ آبِقاً عَن بَابِي أَوْ ضَالاًّ عَنْ فِنَائِي أَفْضَلُ لَكَ مِنْ عِبَادَةِ مِائَةِ سَنَةٍ بِصِيَامِ نَهَارِهَا وَ قِيَامِ لَيْلِهَا قَالَ مُوسَى وَ مَنْ هَذَا اَلْعَبْدُ اَلْآبِقُ مِنكَ قَالَ اَلْعَاصِي اَلْمُتَمَرِّدُ قَالَ فَمَنِ اَلضَّالُّ عَنْ فِنَائِكَ قَالَ اَلْجَاهِلُ بِإِمَامِ زَمَانِهِ تُعَرِّفُهُ... 📚مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص ۲۴۰ ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
•عمریه﷼ ▫️قسمت 🔖 پنجم 💠 حضرات اهل البیت علیهم السلام , عالم ترین اند به گفته خداوند متعال و حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله…"از منابع عامه"( عمریه ) ♦♦➖➖♦♦ 🔺حضرت پدر امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند: ❇ قالَ اللّهُ وَ رَسولُهُ فَإنّا نَحنُ أهلَ البَيتِ أعلَمُ بِما قالَ اللّهُ وَ رَسولُهُ •———••———••———••———••———• ✴ خدا و رسول او فرموده اند که به تحقیق ما اهل بیت آگاه ترین هستیم به قول خدا و رسول او . ✊🏻 📚… طبقات ابن سعد ۱۶۷/۶ 🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
–•دوران غیبت قسمت🔖 سوم 💢🌎🌍🌏💢 👥عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ👥 قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ : 🔲 إِنَّ فِي صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ شَبَهاً مِنْ يُوسُفَ علیه السلام قَالَ قُلْتُ لَهُ كَأَنَّكَ تَذْكُرُهُ حَيَاتَهُ أَوْ غَيْبَتَهُ قَالَ فَقَالَ لِي وَ مَا يُنْكَرُ مِنْ ذَلِكَ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَشْبَاهُ الْخَنَازِيرِ- إِنَّ إِخْوَةَ يُوسُفَ علیه السلام كَانُوا أَسْبَاطاً أَوْلَادَ الْأَنْبِيَاءِ تَاجَرُوا يُوسُفَ وَ بَايَعُوهُ وَ خَاطَبُوهُ وَ هُمْ إِخْوَتُهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ- فَلَمْ يَعْرِفُوهُ حَتَّى قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ الْمَلْعُونَةُ أَنْ يَفْعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِحُجَّتِهِ فِي وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ إِنَّ يُوسُفَ ع كَانَ إِلَيْهِ مُلْكُ مِصْرَ وَ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ وَالِدِهِ مَسِيرَةُ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً فَلَوْ أَرَادَ أَنْ يُعْلِمَهُ لَقَدَرَ عَلَى ذَلِكَ لَقَدْ سَارَ يَعْقُوبُ ع وَ وُلْدُهُ عِنْدَ الْبِشَارَةِ تِسْعَةَ أَيَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ إِلَى مِصْرَ فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ يَفْعَلَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ بِحُجَّتِهِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ أَنْ يَمْشِيَ فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأَ بُسُطَهُمْ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ فِي ذَلِكَ لَهُ كَمَا أَذِنَ لِيُوسُفَ قَالُوا- أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ. 💢🌎🌍🌏💢 🔲 سدير صيرفى گويد: شنيدم حضرت امام جعفرالصادق عليه السلام مي فرمود: همانا صاحب الامر عليه السلام شباهتهایى به جناب يوسف عليه السلام دارد، به حضرت عرض كردم: گويا امر زندگى يا امر غيبت آن حضرت را ياد مي كنيد، فرمود: خوك‏ وشان اين امت چه چيز را انكار ميكنند؟! همانا برادران يوسف نوادگان و فرزندان پيغمبران بودند و با او (در مصر) تجارت و معامله كردند و سخن گفتند. به علاوه ايشان برادر او و او برادر ايشان بود، با وجود اين همه او را نشناختند تا آنكه خودش گفت: «من يوسفم و اين برادر من است» پس چرا لعنت‏ شدگان اين امت انكار مي كنند كه خداى عز و جل در يك زمانى با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد. (يعنى او را تا مدتى غايب كند كه چون او را ببينند نشناسند). همانا يوسف سلطان (مشهور و مقتدر) مصر بود و فاصله ميان او و پدرش 18 روز راه بود، اگر ميخواست پدرش را بياگاهاند ميتوانست، ولى يعقوب و فرزندانش پس از دريافت مژده يوسف، فاصله ميان ده خود و شهر مصر را در مدت نه روز پيمودند. پس اين امت چرا انكار ميكنند كه خداى- جل و عز- با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد، بطورى كه او در بازارهاى ايشان راه رود و پا روى فرش آنها گذارد (با وجود اين او را نشناسند) تا خدا در باره او اجازه دهد، چنان كه به يوسف اجازه فرمود و آنها گفتند همين تو خود يوسف هستى؟!! گفت: من يوسفم. 📚الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏۱، ص: ۳۳۷ 🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
* 💞﷽💞 🖤♥️ انگار حرفم رو نشنید. همونطور که به رشته‌ی بافته و کمی به‌هم ریخته‌ی موهام زل زده بود گفت: _موهات هنوز بافته‌س. بازشون نکردی؟ خندیدم و گفتم: _ کی جرات سرپیچی از اوامر تو رو داره؟ مگه نگفتی که بازشون نکنم خودت میای شونه می‌زنی برام. نفس عمیقی کشید و آروم جواب داد: _جراتش رو داری ولی احترامم رو داری، خودت خانمی، برای همین همیشه مراعاتم رو می‌کنی. لبخندی از سر رضایت زدم و خشنود بودم از اینکه متوجه نشد که چند ساعت پیش بافت زده بودم به موهام. با شیطنت گفتم: - چند شب پیش بود که گفتی از زن‌جماعت نباید زیاد تعریف تمجید کرد حالا چی شده زبون به مدح من گرفتی؟ نزدیک شد و از پشت در آغوشم گرفت و چه تبدار بود اون تن و بازوها. چونه‌ش رو روی شونه‌‌ی راستم قرار داد و عمیق نفس کشید و حتی هُرم بازدمش هم پر از گدازه‌ی غم بود. - وحی مُنزَل که نبود، بود؟ نچی کردم و به طرفش برگشتم. نگاهش رو از من گرفت و پخش زمین زیر پاهاش کرد. اِبا داشت از نگاه مستقیم به چشمهام، زنگ خطر بود آیا؟ آروم گفتم: - بریم که حاج بابا خسته و گرسنه‌ست. شاید که می‌خواستم فرار کنم از اون جو دلگرفته‌ و ناخوش. عماد اجازه نداد فرخنده‌سادات از بسترش بیرون بیاد و ظرف سوپش رو داخل سینی گذاشت و خواست که همونجا ناهارش رو بخوره. حاج بابا هم انگار تمایلی نداشت و فقط با غذاش بازی می‌کرد و هرازچندگاهی لااله‌الااللّهی زیر لب می‌گفت، یعنی از بی‌حالی و ناخوشی فرخنده‌سادات تا این حد به هم ریخته بود؟ مریم تنها شخصی بود که با میل ناهارش رو می‌خورد. بعد از جمع شدن سفره، به اتفاق عماد و مریم، به اتاق خودمون برگشتیم. مریم با عروسکش سرگرم بود و عماد همونطور که وضو می‌گرفت پرسید: - این دو روز بیرون نرفتی؟ از حاج‌ابراهیم و مادرت خبر داری؟ سجاده رو از سر طاقچه برداشتم و روی زمین نشستم تا براش پهن کنم. - نه عماد جان دیروز که دوسه‌باری تا کشتزار رفتم و برگشتم و وقت نشد، حالا عصری اگه وقت شد میرم حتما. - محمد چی؟ اون رو هم ندیدی؟ - وا، عماد چی شده؟ از چی نگرانی تو؟ دستپاچه جواب داد: - هیچی بابا همینجوری دو سه روزه ندیدمش گفتم شاید اومده اینجا و تو خبری داری ازش. - قرار بود بره مبارکه یه سری به حمید و مجید بزنه. روبروی آینه ایستاده بود و با حوله نم دست و صورتش رو می‌گرفت. هنوز هم گرفته به نظر می‌رسید، حوله رو آویز کرد و به سمتم اومد. _ خودم پهنش می‌کنم معصوم، برو استراحت کن، خسته ای. خواستم که کمی خودم رو لوس کرده باشم و شاید که دلم برای نوازش و بوسه‌هاش تنگ شده بود. _نه، پهن می‌کنم آخه می‌خوام ثواب ببرم. و خندیدم. کنارم، روی دو زانو نشست و روی موهام رو بوسید. - اصلا تموم ثوابش مال تو، عزیز. نمی‌دونم چرا ولی حس کردم بوسه‌ش به جای شیرینی، تلخی عجیبی رو توی وجودم ریخت و بیشتر نگرانم کرد. از کنار عماد و سجاده‌ش دور شدم. سعی کردم خوددار باشم اما از درون در حال ریزش بودم. احساس تشنگی می‌کردم، از پارچ سفالی روی طاقچه لیوانی آب ریختم و یک‌نفس سر کشیدم. خواستم به سمت مریم برگردم که درد وحشتناکی درون کمر و پهلوهام پیچید‌، از شدت درد لبم رو محکم گزیدم. یک دستم رو تکیه‌ی دیوار دادم و دست دیگر رو به پهلو گرفتم. توان حرکت نداشتم فقط تونستم آروم روی زانوهام فرود بیام. اعصابم که حیرون و به هم ریخته بود حالا موقع زایمان هم رسیده و این خودش قوز بالای قوز بود. سعی در کنترل حجم بالای گریه‌م داشتم اما اشک ناشی از درد و سردرگمی، از گوشه‌ی چشمهام به پایین سُر می‌خوردند. لب پایینم رو محکم به دندون گرفته و منتظر اتمام نماز عماد موندم. مریم که تازه متوجهم شده بود، ترسیده به طرفم اومد و با دستهای کوچکش اشکهای روی صورتم رو پاک کرد. _چی شدی مامان؟ چرا گریه می‌کنی؟ و کودکانه بغض کرد و لب برچید. توان توجیهش رو نداشتم. صدای سلام نماز عماد رو لابلای دلداریهای کودکانه‌ی مریم شنیدم. سریع رو برگردوند و به سمتم اومد، نگران و مضطرب پرسید: _ دردت شده معصوم؟ با تکون سر جوابش رو دادم. دستپاچه شده بود. دستش رو روی پیشونیش گذاشته بود و انگار می‌خواست فکرش به کار بیفته. به مریم نگاه کرد و سریع بغلش گرفت و همونطور که براش حرف می‌زد تا آرومش کنه به سمت اتاق حاج بابا رفت. لحظاتی بعد برگشت و با عجله چادرم رو آورد و روی سرم انداخت. یک دستش رو زیر کتفم گرفت و دست دیگه‌ش رو دور کمرم انداخت و کمکم ‌کرد تا آروم از زمین بلند شم. - آروم پاشو عزیزم، خیلی درد داری؟ با تکون سر جوابش رو دادم و ناخودآگاه با هر درد فشار دستم روی بازوی مردونه‌ش بیشتر می‌شد. از پله ها پایین می‌رفتم که فرخنده سادات هم سر رسید و گفت: _ دردت شده معصوم؟ من هم باهاتون میام. _ نه عزیز! شما بمون، مریم پیش حاج بابا نمی‌مونه. _ آخه تنهایی ببریش؟ _ نه، سر راه می‌رم مادرش رو همراه می‌کنیم.
_ درپناه خدا مادر، بی‌خبرم نذاری
* 💞﷽💞 🖤♥️ دستش رو سر شونه‌ی راستم گذاشت و وردی خوند و فوت کرد توی صورتم و گفت: - برو مادر، سپردمت به جَدَّم. دردم هر لحظه بیشتر می‌شد و اشکهام رو سرِ ایستادن نبود. من رو توی ماشین مستقر کرد و سریع پشت رل نشست. کلافگی و اضطراب عماد، اگر بیشتر از من نبود کمتر هم نبود. دائم نفسهاش رو صدادار فوت می‌کرد و دستش رو لابلای موهاش می‌کشید. روبروی خونه‌ی پدرم ترمز کرد و با عجله پیاده شد و به سمت در رفت و بعد از دقایقی مادر هم همراهمون شد. فاصله‌ی ده دقیقه‌ای تا شهر رو کمتر از پنج دقیقه طی کردیم. زایمان سختی داشتم، شونزده ساعت تموم درد کشیدم تا بالاخره پسر کوچکم به دنیا اومد. بعد از چند روز، خوشحالیِ عماد رو می‌دیدم، اما وقتی که گردن‌آویز زیبا و گردِ شمایلِ علی(ع) رو به گردنم می‌آویخت، عمق چشمهاش غم عجیبی داشت. گوشه‌ی گونه‌م رو بوسه زد و گفت: - این هم هدیه‌ی من به بهترین و معصومترین، معصومِ دنیا، دلم می‌خواد توی هر شرایطی این گردنبند رو از خودت دور نکنی. سرم رو بین دستهاش گرفت و توی چشمهام زل زد و گفت: - ان‌شالله که آقا خودش نگهدارت باشه. قدردان نگاهش کردم و از زبان نگاهش بود یا حسِ غمدارِ مستولی بر کلامش که به یکباره دلم فرو ریخت. - ان‌شالله خدا تو رو برام‌ نگه داره، تو که باشی دیگه هیچی نمی‌خوام. چند روز بعد اونقدر سرگرم بچه‌ی جدید و البته حساسیتهای مریم به برادرش شده بودم که رفتار مشکوک اطرافیانم رو یا نمی‌دیدم یا اصلا ندید می‌گرفتم، شاید شده بودم همون کبکی که سرش رو زیر برف گرفته بود! گاهی از نجواهای فریبا و مادرش دلم آشوب می‌شد. فاطمه در این مدت خیلی کم به دیدنم می‌اومد، وقتی هم که بود ساکت بود و زیاد حرف نمی‌زد. محمد وقتهایی می‌اومد که عماد خونه نباشه و من حس می‌کردم جنگ خاموشی رو که بین این دو نفر راه افتاده بود. روزها می‌گذشتند و البته که عماد هنوز هم گاهی شبها دیرتر به خونه برمی‌گشت و سکوت عجیب خونواده‌ش، حس آرامش قبل طوفان رو در ذهنم تداعی می‌کرد. با وجود مادر و بقیه هم نمی‌تونستم درست و واضح با عماد صحبت کنم و دلیل آشفتگی‌ و غمش رو بپرسم. صبح روز یازدهم بود و مادر پس از کلی سفارش به خونه‌ش برگشت و تنها موندم. محمدرضای کوچکم شیر خورده و خوابیده بود، مریم رو هم برای بازی به حیاط فرستادم و مشغول آشپزی شدم. از آشپزخونه که خارج شدم، ساعت یک بعد از ظهر رو نشون می‌داد. ناهار مریم رو دادم و منتظر عماد موندم. دقایقی بعد عماد وارد شد. دستپاچه بود و توی جزء جزءِ صورتش، اضطراب عجیبی موج می‌زد و خیلی برام عجیب بود، که از نگاه کردن به چشمهام سر باز می‌زد. به سمتش رفتم و روبروش ایستادم و خوشرو گفتم: _ سلام خسته نباشی! دست و روت رو بشوری سفره رو انداختم. همونطور که به دیوار تکیه داده بود و به زمین نگاه می‌کرد جواب داد: _ ناهار نمی‌خورم معصی جان! عجله دارم. تکیه‌ش رو از دیوار برداشت و از کنارم عبور کرد و به سمت اتاقِ پَستو( انتهایی‌ترین اتاق از اتاقهای تودرتو) رفت. دنبالش رفتم، ساک کوچک چرمی‌ش رو برداشته بود و لباسهاش رو داخلش قرار می‌داد. متعجب پرسیدم: _ کجا میری عماد، اتفاقی افتاده؟ سرش رو بلند نکرد و توی همون حالت که به کارش مشغول بود جواب داد: _ نه! چه اتفاقی؟ دایی سید کاظم تماس گرفته و چند تخته فرش می‌خواد که فوری باید بهش برسونم از اون طرف هم باید یه سَری برم کاشون، سرکشی بافنده‌ها. بغض کردم و با دلخوری گفتم: _الان؟ توی این وضعیت؟ بده علی ببره. من بهت نیاز دارم. کلافه و سردرگم بود. ساکش رو به همون شکل رها کرد و به سمتم اومد. دستش رو دور شونه‌م حلقه کرد و پیشونیم رو عمیق بوسید و گفت: _زود برمی‌گردم معصوم! فقط سه روز طول می‌کشه. بی‌تاب به چشمهاش چشم دوختم. سبزآبیِ نگاهش عجیب ناآروم و طوفانی بود، رگه‌های قرمزی که تموم سفیدی چشمهاش رو احاطه کرده بود، خبر از عصبی بودنش می‌داد. تموم التماسم رو درون آهنگ صدام ریختم و گفتم: _ چی شده عماد جان؟ چیزی هست که من نباید بدونم؟ آشفته و دستپاچه جواب داد: _ نه! چرا اینطور فکر می‌کنی؟ _ آخه تو همش نگرانی، علی باهات حرف نمی‌زنه و سرسنگینه، بقیه هم دائم در حال درگوشی حرف زدن هستن تا بهشون نزدیک می‌شم ساکت می‌شن، می‌ترسم عماد، خیلی می‌ترسم. _ عزیز من فکر بیخود نکن، من می‌رم و زود برمی‌گردم. مراقب بچه ها و خودت باش. گونه‌م رو بوسید و من دیدم آوار اشک رو توی چشمهاش و تموم تقلایی که داشت برای فرونچکیدنش. زیپ ساکش رو کشید. و به سمت اتاق رفت، خم شد و محمدرضا رو توی گهواره بوسید. - مراقب خودت و بچه‌ها باش معصوم، پول گذاشتم سر تاقچه. و با عجله بیرون رفت. توان حرکت نبود و یکه خورده توی چارچوب ایستاده بودم و صداش رو شنیدم که با مریم حرف میزد و لحظاتی بعد صدای بسته شدن در برام ناقوس جهنم‌ بود انگار. ✍🏻
✅ شیوه حکومت داری حجت خدا 📝قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ الْبَاقِرُ علیه السلام: لَقَدْ وَلِيَ عَلِیٌّ علیه السّلام خَمْسَ سِنِينَ مَا وَضَعَ آجُرَّةً عَلَى آجُرَّةٍ وَ لَا لَبِنَةً عَلَى لَبِنَةٍ ، وَ لَا أَقْطَعَ قَطِيعاً ، وَ لَا أَوْرَثَ بِيضاً وَ لَا حُمْراً ، وَ إِنْ كَانَ لَيُطْعِمُ النَّاسَ خُبْزَ الْبُرِّ وَ اللَّحْمَ ، وَ يَنْصَـرِفُ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ يَأْكُلُ خُبْزَ الشَّعِيرِ وَ الزَّيْتَ وَ الْخَلِّ امام باقرالعلوم علیه السلام فرمودند: «حضرت علیّ علیه السلام پنج سال حكومت كردند و هيچ خشت پخته و خشت خامى بر هم ننهادند ، و هيچ مِلْكى را مخصوص خود نفرمودند ، و هيچ درهم و دیناری به ميراث باقى نگذاشتند . به مردم نان گندم و گوشت مى‏‌خورانيدند ، ولى چون به خانه خود برمی‌گشتند نان جو و سركه و روغن زيتون می‌خوردند.» 📚 مجمع البیان ج۹ ص۱۱۳ - ذیل تفسیر آیه۲۰/احقاف ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕