❥༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄
🏴 ثواب گریه بر مصائب حضرت عقیله بنی هاشم زینب کبری سلام الله علیها
▪️هنگام ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها، جبرئيل از جانب خداوند متعال بر حضرت پيامبر خدا محمد مصطفی صلّى الله عليه و آله نازل شد و عرض كرد: «يا رسول الله، اسم اين دختر را زينب بگذار». آنگاه جبرئيل گريست.
▪️حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلّى اله عليه و آله پرسيد: سبب اين گريه چيست؟ عرض كرد: همانا اين دختر از آغاز زندگانى تا پايان روزگار در اين سراى ناپايدار با رنج و درد و بلا خواهد زيست. گاهى به درد مصيبت شما يا رسول الله صلی الله علیه واله مبتلا مى شود، و گاهى در ماتم مادرش علیها السلام و گاهى در مصيبت پدر علیه السلام و گاهى به درد فراق برادرش حسن مجتبى عليه السّلام دچار خواهد شد. از همه بالاتر به مصائب كربلا و نوائب دشت نينوا گرفتار مى شود چنانكه مويش سفيد و قامتش خميده خواهد گرديد.
▪️اين خبر را اهل بيت عليهم السّلام شنيدند و اندوهناک و گريان شدند. حضرت پيامبر خدا محمد مصطفی صلّى الله عليه و آله صورت بر صورت حضرت زينب کبری سلام الله عليها نهاد و گريست.
▪️حضرت صديقه طاهره فاطمةالزهرا سلام الله عليها فرمودند : يا ابتا، اين گريه براى چيست؟ خداوند ديده هاى تو را نگرياند. فرمود: اى فاطمه علیها السلام، بعد از من و تو اين دختر دچار بلاها و مصائبى مى شود.
▪️حضرت صديقه طاهره فاطمة الزهرا سلام الله عليها فرمودند : چه ثواب دارد آن كسى كه بر دخترم زينب کبری سلام الله عليها گريه كند؟ آن حضرت فرمود: «اى پاره تنم و اى نور چشمم، ثواب كسى كه بر او و بر مصائب او گريه كند مانند ثواب كسى است كه بر برادرش حسين علیه السلام گريه كند».
سپس نام آن حضرت را «زينب» نهاد.
📚 ریاحین الشریعه ج۳ ص۳۸
⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◻️▫️#ویدئو_استوری_روزشمار_نیمه_شعبان✔️
🎉 29 روز مانده تا میلاد حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 🖤
کسی که در زمان غیبت حضرت قائم عجلاللهفرجه بر ولایت و محبت ما ثابتقدم بماند، خداوند عزوجل پاداش هزار شهید از شهدای بدر و اُحُد را به او عنایت میفرماید.
🔹 حدیثی از حضرت سیدالساجدین علیبن الحسین #امام_سجاد علیه السلام
🎤 گروه همخوانی #نوای_یاس
⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️
حرم
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ #قسمت_صد_وچهلم ✨ همه خندیدن.سوالی نگاهش کردم.محمد گفت: _مطم
* 💞﷽💞
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ #قسمت_صد_وچهل_ویکم ✨
دوباره به بلیط ها نگاه کردم.مامان گفت:
_کربلا.
نگاه متعجب همه رو حس میکردم....
آره،واقعی بود.
بلیط هواپیما،از تهران به نجف،پنج تا.به اسم وحید و من و بچه ها.
به وحید نگاه کردم...
هنوز بالبخند به من نگاه میکرد.
گفتم:
_گفته بودم دیگه جان خودمو قسم ت نمیدم،ولی وحید،جان زهرا واقعیه؟
وحید خندید.گفت:
_بله خانوم.
باورم نمیشد یه بار دیگه بین الحرمین رو ببینم.
باورم نمیشد امام حسین (ع) ما رو طلبیده باشه.
من و وحید..اینبار با بچه هامون.گفتم:
_یعنی یه بار دیگه میریم کربلا؟!!!
-بله
-با بچه هامون؟!!!
-بله
-دوباره این موقع سال؟!!! مثل ماه عسل رفته بودیم؟!!
-بله
-آخه چجوری؟!!! شما که اون دفعه گفته بودی دیگه نمیتونیم بریم.
-بازهم منو دست کم گرفتی؟..سخت بود ولی من بخاطر تو هرکاری میکنم.
-وحید...
هیچ کلمه ای پیدا نمیکنم که بتونم ازت تشکر کنم.اصلا نمیدونم چی بگم.
بالبخند گفتم:
_خیلی آقایی.
وحید خندید و گفت:
_ما بیشتر.
همه خندیدن.
سرمو انداختم پایین.با اشک لبخند میزدم. مامان گفت:
_کی میرین؟
وحید به مامان نگاه کرد و گفت:
_ان شاءالله هفته آینده میریم.
مادروحید گفت:
_با سه تا بچه سخته،مخصوصا با سیدمحمد و سیدمهدی.ممکنه زهرا اذیت بشه.وحید،خیلی کمک کن.نری تو حال و هوای خودت ها.
وحید بالبخند گفت:
_چشم،حواسم هست.
بابا گفت:
_برای ما هم خیلی دعا کنید.
محمد بالبخند وحید رو بغل کرد و گفت:
_کم کم داری مرد میشی.
همه خندیدن
محمد گفت:
_زهرا
سرمو آوردم بالا و نگاهش کردم.
-برای منم دعا کن.
وحید بالبخند گفت:
_برای محمد زیاد دعا کن.محمد زیاد دعا لازم داره.
همه خندیدن.
بقیه هم بلند شدن.خداحافظی کردن و رفتن.
بچه ها خواب بودن....
ادامه دارد...
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
* 💞﷽💞
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای ✨
#قسمت_صد_وچهل_ودوم (آخر)
بچه ها خواب بودن.
نگاهشون میکردم. وحید اومد پیشم.
آروم گفتم:
_وحید،از اینکه پدر هستی چه حسی داری؟
-قابل توصیف نیست.
-بزرگترین چیزی که من بهش افتخار میکنم،#بعدازهمسری_شما،مادر بودنه. حس خیلی قشنگیه که واقعا قابل توصیف نیست.
به وحید نگاه کردم.گفتم:
_من هنوز هدیه مو بهت ندادم ها.
وحید لبخند زد.رفتیم تو هال.گفتم:
_خیلی فکر کردم که چه هدیه ای بهت بدم بهتره..ولی هیچ چیز مناسبی به ذهنم نرسید..
تا دو روز پیش که متوجه موضوعی شدم..هدیه من به شما فقط یه خبره..
یه خبر خیلی خیلی خیلی خوب...
یه پاکت بهش دادم.وحید لبخند زد و گفت:
_تو هم هدیه ت تو پاکته؟
منم لبخند زدم.
اینبار من با دقت و لبخند نگاهش میکردم.وحید وقتی پاکت رو باز کرد به کاغذ تو دستش خیره موند.
بعد مدتی به من نگاه کرد.بالبخند و تعجب گفت:
_جان وحید واقعیه؟
خنده م گرفت.
-بله عزیزم.
-بازهم دوقلو؟
-بله.
خیلی خوشحال بود.نمیدونست چی بگه.گفت:
_خدایا خیلی نوکرتم.
یک هفته بعد تو هواپیما بودیم به مقصد نجف...
وحید گفت:
_کجایی؟
نگاهش کردم.
-تو ابر ها،دارم پرواز میکنم.
خندید.
تو حرم امام علی(ع) نشسته بودیم. پسرها خواب بودن و فاطمه سادات با کتابش مشغول بود.مثلا مثل ما داشت دعا میخوند.وحید گفت:
_زهرا
نگاهش کردم.
-جانم؟
جدی گفت:
_خیلی خانومی.
بالبخند گفتم:
_ما بیشتر.
خندید.بالبخند گفت:
_من تا چند وقت پیش خیلی شرمنده بودم که تو بخاطر من این همه سختی تو زندگیمون تحمل کردی.ولی چند وقته فهمیدم اونی که باید شرمنده باشه من نیستم،تو هستی.
-یعنی چی؟!
-فکر میکنم اون همه سختی ای که من کشیدم برای این بوده که چون تو خیلی بزرگی، امتحاناتت سخت تره.درواقع من هیزم تری بودم که با خشک ها باهم سوختیم.
خنده م گرفت.گفتم:
_من از همون فردای عقدمون عاشق این ضرب المثل استفاده کردن های شما شدم.
وحید هم خندید.
جدی گفتم:
_اینم هست ولی همه ی قضیه این نیست.
-یعنی چی؟!
-ما نمیتونیم بگیم #حکمت کارهای خدا چیه،چون ما عالم به غیب نیستیم.اما چیزی که به ذهن من میرسه اینه؛
یکی بود،یکی نبود،غیر از خدا هیچکس نبود..
تو میلیاردها آدمی که رو زمین وجود داره،یه وحید موحد بود و یه زهرا روشن.این دو تا باید تو یه مرحله ای به هم میرسیدن.برای اینکه این دو تا وقتی به هم رسیدن،بهتر بتونن بندگی کنن،باید به یه حدی از #پختگی میرسیدن.وحید موحد #باصبر باید پخته میشد،تو آرام پز.زهرا روشن تو کوره...همه ی اتفاقات زندگی ما رو #حساب_کتاب بود.حتی روزها و ثانیه هاش.شاید اون موقع به نظر من و شما وقت خوبی نبود ولی #خدا همه چیزش رو حسابه.
اینکه وحید موحد کی اتفاقی زهرا روشن رو ببینه،
اینکه کدوم وجه زهرا روشن رو ببینه که بیشتر عاشقش بشه،
اینکه زهرا روشن کی با امین رضاپور ازدواج کنه،
اینکه امین رضاپور کی شهید بشه،
اینکه پیکرش کی برگرده،
اینکه وقتی شهید میشه با کی باشه،
همش رو #حساب_کتاب بود.اگه اون وقتی که اومدی خاستگاری من،من قبول میکردم،الان این #جایگاهی که برات دارم رو نداشتم.اون یکسال زمان لازم بود تا شما منو بیشتر بشناسی.من و شما هر دو مون به این زمان ها نیاز داشتیم. نه شما بخاطر من منتظر موندی،نه من بخاطر شما..
خدا سختی هایی پیش پای ما گذاشت تا کمکمون کنه #بنده_های_خوبی باشیم. میبینی؟ما به خدا خیلی #بدهکاریم.همه ی زندگی ما #لطف خداست،حتی #سختی ها مون هم لطفش بوده و هست..من و شما باهم #بزرگ میشیم. سختی ها مون برای هر دو مون به یه اندازه امتحانه.
-زهرا،زندگیمون بازهم #سخت_تر میشه...کار من تغییر کرده. #مسئولیتم بیشتر شده.ازت میخوام کمکم کنی.هم برام خیلی دعا کن،هم به #مشورت هایی که برای کارم میدی نیاز دارم،هم به #آرامش دادن هات،هم اینکه مثل سابق #پشت_سنگر نیروها مو تقویت کنی.
بالبخند گفتم:
_اون وقت خودت چکار میکنی؟همه کارهاتو که داری میگی من انجام بدم.
خندید و گفت:
_آره دیگه.کم کم فرماندهی کن.
-این کارو که الانم دارم میکنم..
من الانم فرمانده خونه و شوهرم هستم..یه کار جدید بگو.
باهم خندیدیم.
وحیدعاشقانه نگاهم کرد و گفت:
_زهرا،خیلی دوست دارم..خیلی خیلی.
-ما بیشتر.
وحید مهرشو گذاشت جلوش و گفت:
_میخوام نماز بخونم،برای #تشکر از خدا،بخاطر داشتن تو.
بعد بلند شد و تکبیر گفت.منم دو قدم رفتم عقب تر و #نمازشکر خوندم بخاطر داشتن وحید.
بعد نماز گفتم
خدایا هر چی تو بخوای.
تا هر جا بخوای هستم.خیلی کمکمون کن،مثل همیشه...
🌷#پایان🌷
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 یکشنبه
🔸 ۸ بهمن / دلو ۱۴۰۲
🔸 ۱۶ رجب ۱۴۴۵
🔸 ۲۸ ژانویه ۲۰۲۴
🌎🔭👀
💠 مناسبتهای دینی
🕋 خروج فاطمه بنت أسد سلاماللهعلیها از کعبه بعد از ولادت حضرت علی علیهالسلام
🌎🔭👀
🌖 امروز قمر در «برج سنبله» است.
✔️ برای امور زیر نیک است:
ارسال کالا
خرید باغ و زمین
خرید منزل
امور زراعی
نوشتن قباله و قرارداد
بنایی
🌎🔭👀
👼 زایمان
نوزاد عاقل و عابد شود. انشاءالله
🚙 مسافرت
امکان بدبیاری دارد.
🌎🔭👀
💇♀ اصلاح سر و صورت
باعث اندوه میشود.
🩸 حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
باعث نشاط میشود.
💅 ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیبرکتی در زندگی گردد.
👕 دوخت و دوز
روز مناسبی نیست.
طبق روایات موجب غم و اندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
(این حکم شامل خرید لباس نیست)
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۶ سوره مبارکه « نحل » است.
﴿﷽ و علامات و بالنجم هم یهتدون﴾
برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. ان شاءالله
به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا مغرب
📿 ذکر روز یکشنبه
یا ذالجلال و الاکرام ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
☀️ ️امروز متعلق است به
#حضرت_علی علیهالسلام
#فاطمه_زهرا سلاماللهعلیها
سفارش شده تا اعمال نیک خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
🌎🌺🍃
🌺
❇️ خلاصهٔ تقویم نجومی هفتگی
🗓 از ۷ بهمن تا ۱۳ بهمن
♻️ شنبه
سفر، رفتن به خانه نو، جهیزیه بردن، انتخاب شغل، حجامت، اصلاح
♻️ یکشنبه
خرید منزل، حجامت، زایمان
♻️ دوشنبه
زایمان، خرید منزل، بریدن پارچه، ناخن گرفتن، زایمان، حجامت،بنایی
♻️ سه شنبه
سفر، خرید مغازه
♻️ چهارشنبه
زایمان، امور ازدواجی، بریدن پارچه، اصلاح، حجامت
♻️ پنجشنبه
امور ازدواجی، آغاز چله نشینی، افتتاح شغل، سفر، بنایی، کاشت درخت انگور، زایمان، بریدن پارچه، ناخن گرفتن، حجامت،اصلاح
♻️ جمعه (قمر در عقرب)
جابجایی درخت، بریدن پارچه، ناخن گرفتن، اصلاح
🌺
🌎🌺🍃
May 11
🙏🏼 نماز شب هفدهم ماه رجب
عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قالَ: مَنْ صَلَّى فِي لَيْلَةِ السَّابِعَةَ عَشْرَةَ ثَلَاثِينَ بِالْحَمْدِ وَ التَّوْحِيدِ إِحْدَى عَشْرَةَ مَرَّةً، أُعْطِيَ ثَوَابَ سَبْعِينَ شَهِيداً وَ يُضِيءُ نُورُهُ لأهْلِ الْجَمْعِ كَمَا بَيْنَ مَكَّةَ وَ الْمَدينَةَ، وَ يُعْطَى بَراءَةً مِنَ النَّارِ وَ النِّفاقِ، وَ يُرْفَعُ عَنْهُ عَذابُ الْقَبْرِ. (البلدالأمين، ص168)
جناب سلمان از رسول خدا صلّی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: هرکس در شب هفدهم ماه رجب، 30 رکعت نماز بخواند؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد و یازده بار سوره توحید؛ ثواب هفتاد شهید به وی اعطا می شود، و نورش همگان را به میزان فاصله میان مکه و مدینه روشن می کند، و دوری از آتش و نفاق به او داده می شود، و عذاب قبر از وی برداشته می شود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◻️▫️#ویدئو_استوری_روزشمار_نیمه_شعبان☀️
🎉 28 روز مانده تا میلاد حضرت اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚
قال رسول الله محمد مصطفی صلى الله عليه وآله:
انتظار الفرج بالصبر عباده.
✨ حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلى الله عليه وآله فرمودند:
صبر در انتظار فرج عبادت است.
📚 الدعوات للراوندی، ص 41
🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢
4_5809829852169111021.mp3
731.2K
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
حضرت زینب کبری سلام اللّه علیها به مرگ طبیعی از دنیا نرفتند!
ایشان مظلومهٔ شهیده هستند؛
🎤استاد بندانی نیشابوری؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
روضهٔ کارواندار اسرای کربلا، حضرت زینب سلام اللّه علیها😭
🎤استاد معاونیان؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
حضرت عقیلهٔ بنی هاشم زینب کبری سلام اللّه علیها سفر به سمت کربلا را چگونه آغاز کرد و چگونه به پایان برد؟!😭
🎤استاد بندانی نیشابوری؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
زیاد اَلحَمدُلِلّه بگوییم/
🎤استاد معاونیان؛
زنی نزد پیامبرصلی الله و علیه و اله و سلم آمد. حضرت از دیدن او بسیار خوشحال شد و عبایش را زیر پای او انداخت و در حالی که تبسّم بر لب داشت، با او به گفتگو پرداخت. بعد از آنکه آن زن مجلس پیامبر را ترک کرد، برادر آن زن به حضور حضرت مشرّف شد؛ ولی رسول خدا بسان خواهرش با او برخورد نکرد. به حضرت گفتند: چرا همان رفتار را با برادر نداشتی؟ فرمود: احترام بیشتر من به خواهر به این دلیل بود که او بیش از برادرش به پدرش نیکی می کرد ...بحارالانوار، ج 16، ص 281، ح 126.
* 💞﷽💞
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت1
از پنجرهی فرودگاه به بیرون زل میزنم.
خورشید آهسته آهسته و سینه خیز خودش را به کوه ها رسانده و تنها ردپای نارنجی اش در آسمان می چرخد.
با خودم میگویم چند روز دیگر که به پاریس برگشتم می توانم باز هم غروب را تماشا کنم.
بخاطر فستیوال ها و گالری ام نتوانستم به پدر سر بزنم.
چند روز پیش بود که خانم صبوری، خدمتکارمان برایم پیغام فرستاده بود که پدر فوت شده.
گالری را تعطیل کردم تا برای مراسم خاکسپاری خودم را به تهران برسانم.
دلم طاقت دوری از این شهر و برجش را ندارد و از طرفی خودم را سرزنش می کنم که چرا روزهای آخر کنارش نبودم.
خیالم در همین فکرها غوطه ور است که صدای فرانسوی زنی توی گوشم می پیچد.
انگار هواپیما در حال حرکت است.
چمدانم را برمی دارم و تحویل میدهم.
به سالن دیگر فرودگاه می روم.
اتوبوس دم در متوقف شده تا مسافران را به هواپیما برساند.
قدم هایم را تند تر برمی دارم و به اتوبوس می رسم.
کنار خانمی خودم را جا می کنم و از پنجره به زمین زیر پایم نگاه می کنم.
زمان مثل حرکت زمین برایم زود می گذرد.
سه سال پیش بود که پدر مرا به فرانسه فرستاد تا پیش استاد ژان بالزاک تکنیک های نقاشی و گرافیک را یاد بگیرم.
از همان وقت بود که فرانسه ماندم.
سوار هواپیما می شوم و کنار پنجره می نشینم.
گوش هایم کلمات نامفهومی از زبان خلبان می شنود و ذهنم به سویی خاطراتم با پدر پر می کشد.
نمی دانم چقدر می گذرد که پرواز تمام می شود اما خیال دست از سرم برنمی دارد.
کلاه ام را روی سرم جا به جا می کنم و آخرین نفر هواپیما را ترک می کنم.
چمدانم را برمی دارم و به سالن انتظار می روم.
چشمم به آقا رحمت و خانم صبوری می افتد. توی لباس های سیاه غرق شده اند و ناراحتی از چهره شان می بارد.
بهشان نزدیک می شوم و آن ها زودتر سلام می دهند و پشت سرش با ناله تسلیت می گویند.
سرم را تکان می دهم و جواب شان را می دهم.
آقارحمت چمدان را از دستم می گیرد و مرا به سمت ماشین می برند.
توی ماشین فضای سنگینی حاکم شده و هر دو تایشان سکوت کرده اند.
چشمم به خیابان می خورد.
مرد و زن از کنار هم می گذرند و هر کس در چهره اش چیزی نهفته.
غم و شادی خط و خطوط چهره شان را عوض کرده است.
تا به خانه برسیم خودم را با نگاه به خیابان سرگرم می کنم.
وقتی ماشین جلوی ساختمان خانه می ایستد پیاده می شوم.
از پله ها با تردید بالا می روم.
هر قدم که برمی دارم احساس می کنم آواری رویم تلنبار می شود.
تحمل دیدن این خانه را بدون پدر ندارم.
هر گوشه از این خانه را که می بینم خاطره ای ذهنم را قلقلک می دهد.
توی نشیمن قدم می زنم و با دیدن عکس پدر به طرفش می روم.
هر وقت که برمی گشتم برایم جشن مفصلی می گرفت از اعیان و اشراف ها گرفته تا درباریان را دعوت می کرد.
توی همین جشن ها بود که پسری به اسم کیانوش به من معرفی کرد.
ظاهراً پدرش از درباری ها بود و پدر بخاطر وضع مالی شان می گفت اگر با او ازدواج کنم آینده ام تضمین است، ولی من به بهانهی گالری و فرانسه همه چیز را منتفی کردم.
حالا که خانه را غرق در سکوت می بینم بیشتر دلم هوای پدر را می کند.
ربان مشکی کنار عکسش بدجور با قلبم بازی می کند.
دلم نمی خواهد پدر را توی عکسی ببینم که دورش را شمع گذاشته و رویش ربان مشکی زده اند!
به آقارحمت می گویم چمدان را به اتاقم ببرد و خودم هم از پله ها بالا می روم.
دستگیره در را در دستانم می گیرم اما فشارش نمی دهم.
نگاهم به در اتاق پدر گره خورده و نیرویی مرا به آن سمت می کشد.
با قدم های کوتاه خودم را به اتاق می رسانم.
در را هل می دهم و فضای اتاق را از نگاه می گذرانم.
⭕️کپےبدون نام نویسنده حرام است⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت2
به میز چوبی و بزرگی که همیشه پدر روی آن کارهایش را انجام می داد، دست می کشم.
آباژور اتاق را به پریز می زنم و دلم برای شنیدن آهنگی که او دوست داشت تنگ شده است.
دیسک گرامافون می چرخد و صدای آهنگ توی گوشم تلو تلو می خورد.
"بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید..."
مردمک چشمم زیر شیشه اشک می لرزد.
این آهنگ مثل خوره به جانم افتاده و یاد پدر را در ذهنم تجلی می کند.
دیسک را برمی دارم و سریع از اتاق بیرون می روم.
جسمم روی تخت ولو می شود و اشک هایم راه شان را پیدا می کنند.
دوباره در اوج جوانی یتیم شده ام.
بچه که بودم مادر سرطان گرفت. پدر او را پیش بهترین پزشک های آلمان و فرانسه برد اما کاسهی عمرش لبریز شده بود.
و این بار هم تقدیر مرا به سوگ نشانده است.
در روزهای نبود مادر کاشتن گل و کشیدن نقاشی مرا آرام می کرد؛ همان وقت فهمیدم نقاشی را دوست دارم.
پدر هم به من کمک کرد. بعد از گذراندن دوران دبیرستان در یکی از مدرسه های خصوصی تهران، روانهی فرانسه شدم.
رشته ام گرافیک است و بیشتر وقتم را صرف نقاشی می کنم.
این اواخر هم با تشویق پدر تصمیم به درست کردن گالری نقاشی شدم.
چند روز دیگر قرار بود افتتاح شود اما تمام برنامه هایم بهم ریخت.
تقی به در می خورد و خانم صبوری داخل می شود.
_خانم، ناهار آماده است.
با بی میلی جواب می دهم:
_فعلا نمیخوام.
_چشم...
میخواین لباساتونو تا کنم؟
اخم می کنم و لحنم را با بی حوصلگی مخلوط می کنم:
_نه! فقط میخوام تنها باشم.
چشمانم را می بندم و صدای بسته شدن در را می شنوم.
نفسم را با شدت بیرون می دهم و پالتو خز دارم را در می آورم.
کلاه را از سرم بر میدارم و دستی به موهایم می کشم.
صدای های مبهمی به گوشم می رسد و آن را تحریک می کند.
پنجره را که باز می کنم صدا بیشتر می شود.
جمعیت زیادی توی خیابان اصلی جمع شده اند و شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینی می دهند.
پوزخندی می زنم و پنجره را محکم می بندم، بعد هم پرده را می کشم و اتاق را تاریک می کنم.
دستی به تابلویی که مادر را کشیدم می رسانم.
فکری به سرعت شهاب از آسمان ذهنم عبور می کند.
رنگ های روغن را آماده می کنم و بوم را از زیر تخت بیرون می کشم.
عکس پدر را بالایش می گذارم و شروع می کنم به طراحی او.
بعد هم قلمو را میان رنگ و بوم می چرخانم. ساعت ها پای آن بوم می نشینم تا کار تمام شود.
برمی خیزم و از دور به تابلو نگاه می کنم.
لبخندی از جنس رضایت بر لبم می نشیند. فقط زیر چشمان پدر را سایه نزده ام که آن را هم انجام می دهم.
تابلو را با ذوق برمی دارم و کنار تابلوی مادر می گذارم.دلم می خواهد پدر می بود و مثل تمام تابلو هایم اول به او نشان بدهم.
او هم با نگاه پر افتخارش به من زل بزند و بگوید:" آفرین الحق که دختر آقای توللی هستی."
من هم لبخندی تحویلش بدهم و با هم آن را قاب کنیم و به دیوار بزنیم.
با یادآوری این ها نفسم عمیقی می کشم و آه از نهادم بر می خیزد.
با صدای قار و قور شکمم به پایین می روم.
خانم صبوری توی آشپزخانه نشسته و در حال پاک کردن سبزی هاست.
وقتی مرا می بیند می پرسد:
_رویا خانم، شما چرا اومدین. به من می گفتین خودم میامدم.
لبخند تلخی می زنم و تشکر می کنم.
کمی غذا توی بشقاب می کشم و به اتاقم بر می گردم.
غذایم که تمام می شود پرده ها را کنار می زنم اما دیگر شب شده.
برای سرگرمی کتابی از توی قفسه کتابخانه برمی دارم.
با دیدن صفحه اول کتاب بغض می کنم.
در آن صفحه نوشته شده:
" تقدیم به دختر گلم، رویا جان."
روی دست خط پدر بوسه ای می نشانم.
کتاب شازده کوچولو را ورق می زنم و دوباره سر جایش می گذارم.
فضای این خانه پر از غم شده و من همچون پرنده ای درون آن اسیرم.
با خودم فکر می کنم بعد از مراسم پدر به فرانسه برگردم.
بار این خانه و خاطراتش بر روی دوشم سنگینی می کند.
تقی به در می خورد و می پرسم:" بله؟"
⭕️کپے بدون نام نویسنده حرام است⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 دوشنبه
🔸 ۹ بهمن / دلو ۱۴۰۲
🔸 ۱۷ رجب ۱۴۴۵
🔸 ۲۹ ژانویه ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌗 امروز قمر در «برج سنبله» است.
✔️ مناسب برای امور زیر است:
امور زراعی
بنایی
درختکاری
ختنه کردن نوزاد
کندن چاه و کانال و نهر
خرید و فروش و امور تجاری
دیدار با دوستان
ارسال کالا
خرید باغ و زمین
خرید منزل
نوشتن قباله و قولنامه
⛔️ ممنوعات
امور ازدواجی
آغاز معالجه
🌎🔭👀
🚘 مسافرت
مکروه است.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.
منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود.
👶 زایمان
نوزاد زندگی پاک و عمر طولانی دارد. انشاءالله
💞 انعقاد نطفه
فرزند به سرنوشت خود راضی باشد.
💇♂ اصلاح سر و صورت
میانه است.
🔴 حجامت، خون دادن
باعث سلامتی میشود.
🔵 ناخن گرفتن
روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قرآن گردد.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۷ سوره مبارکه « اسراء» است.
﴿﷽ وکم اهلکنا من القرون من بعد نوح﴾
و چنین استفاده میشود که کاری که باعث آزردگی و حزن و اندوه خواب بیننده باشد پیش آید ولی عاقبت بخیر شود. ان شاءالله
به این صورت، مطلب خود رو قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از طلوع فجر تا طلوع آفتاب
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر
از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز دوشنبه
یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۱۲۹ مرتبه «یا لطیف» که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به
#حضرت_امام_حسن علیهالسلام
#امام_حسین علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
🙏نماز والدین در روز دوشنبه بعد از بالا آمدن آفتاب
قَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله: مَنْ صَلَّى يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ عِنْدَ ارْتِفَاعِ النَّهَارِ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ مَرَّةً مَرَّةً، وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، وَ وَهَبَ ثَوَابَهَا لِوَالِدَيْهِ، أَعْطَاهُ اللَّهُ قَصْراً كَأَوْسَعِ مَدِينَةٍ فِي الدُّنْيَا.(جمال الأسبوع، ص70)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس روز دوشنبه، بعد از آن که خورشید بالا آمد، 4 رکعت نماز بخواند(دو نماز 2 رکعتی)، در هر رکعت یک بار سوره حمد، یک بار آیة الکرسی، و سه بار سوره توحید؛ و ثواب آن را به پدر و مادرش هدیه کند، خداوند به وی کاخی می بخشد که مانند وسیع ترین شهر در دنیاست.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»