هدایت شده از سلامتکده مشکات | ارگانیک
🌸فصل بهار و تدابیرش از زبان مولا جانمون
امام رضا علیه السلام
در رساله ذهبیه✌️
🌸فصل بهار روح زمان هاست و اول آن ماه(آزار) است وشماره روزهایش سی ویک روز است
🌸دراین ماه شب وروز پاکیزه است وزمین نرم میشود، استیلای بلغم ازبین میرود وخون به هیجان می آید، دراین ماه غذاهای که خورده میشود باید سبک ولطیف باشد، غالباً خوراک دراین ماه از گوشت وتخم مرغ نیم برشت نباید عاری باشد
🌸از خوردن سیر وپیاز وترشی دراین ماه تا حد ممکن پرهیز شود
🌸نوشیدن مسهل وانجام فصد حجامت دراین ماه بسیار پسندیده است 🤌
#فصل_بهار
#ماه_رمضان
#حجامت
https://eitaa.com/joinchat/190316613Cc2bbc3df5e
هدایت شده از سلامتکده مشکات | ارگانیک
🌸ماه نیسان سی روز است، دراین ماه روزها بلند می شود، مزاج بهار درآن نیرومند می شود، خون به جنبش می آید، بادهای شرقی درآن وزیدن میگیرد.
🌸دراین ماه خوردن کباب وگوشتی که با سرکه بعمل بیایید وگوشت شکار مفید است.
🌸عمل مجامعت دراین ماه مناسب است.
🌸ماساژ بدن درحمام بوسیله روغن نیکو است.
🌸وآب ناشتا خوردن دراین ماه خوب نیست.
🌸بوییدن ریاحین (عطرهای خوشبو ولطیف)، طیب دراین ماه پسندیده بسیار است.
#فصل_بهار
#ماه_رمضان
https://eitaa.com/joinchat/190316613Cc2bbc3df5e
1_1424216059.pdf
3.7M
◀️ کتاب مشروبات الکلی از دیدگاه دانش پزشکی، آقای دکتر علی اصغر اکبری
⏪با استفاده از ۳۵ مرجع معتبر علمی جهان
⏪با همکاری ۲۷ متخصص و استاد رشته های مختلف علوم پزشکی
🍃واقعا آقای دکتر علی اصغر اکبری(مؤلف کتاب) که خدا ایشان را حفظ کند، برای تألیف این کتاب زحمت بسیار کشیده اند.
💐تشکر ویژه دارم از این استاد گرامی و دلسوز به خاطر در دسترس قرار دادن این کتاب مهم برای افزایش آگاهی اجتماعی و نجات حرث و نسل.
✅خودم دیدم که بعضی ها با این کتاب مسیر زندگی شان تغییر کرد.
@haram110
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی💗 قسمت72 از روی صندلی برمی خیزم و نگاه مان در نقطه ای گره م
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت73
_خوبی؟
گوش هایم حرفش را می شنوند و سعی دارم لبخندی بزنم.
_آره.
لب هایش را جمع می کند و قیافهی متفکرانه ای به صورت می دهد.
_آخه فکر کردم معذبی.
جوری رفتار کردن در وضعیتی که برخلاف آن هستی واقعا آزار دهنده است اما چه می شود کرد.
لب هایم کش می آیند و خیلی راحت وانمود می کنم که نه خوب هستم.
چند خیابان را طی می کند که بی اطلاع می ایستد.
سرم را بالا می آورم و می بینم هنوز نرسیده ایم و این بشر ایستاده!
لب کج می کنم و به قامتش خیره می شوم که به طرف بستنی فروشی می رود.
با بستنی برمی گردد و با خوشرویی بهم تعارف می کند.
با این که همه چیز بر خلاف میلم در حال حرکت است اما هی با خودم تکرار می کنم باید بسازی.
قاشق پر بستنی را توی دهانم می ریزم و به به می کنم.
از گوشهی چشم نگاهش را می قاپم.
_اگه میخوای یکی دیگم برات بخرم؟
دستم را به طرفین تکان می دهم و سریه می گویم:" نه! همین یکی کافیه!"
با حرکت ماشین خیابان ها به سرعت از جلوی چشمم دور می شوند.
کاسهی بستنی را رها می کنم.
تا به طبقهی سوم برسیم نفسم بریده بریده بیرون می آید.
از نزدیک شدنش می فهمم می خواهد دستم را بگیرد و کمکم کند، من هم سریع دستم را از نرده جا می کنم.
انگار متوجه می شود اما خاموش می ماند.
در را باز می کند و بوی تند رنگ مشامم را آزار می دهد.
چرخی به خانه می زنم و دیوار هایش را نگاه می کنم.
_الان که میز و صندلی ها رو هم بیارن.
صدایش در خانهی خالی اکو پیدا می کند.
سری تکان می دهم که یعنی شنیدم.
حتی در پاریس همچنین جای دنجی نصیبم نمی شد.
او واقعا سنگ تمام گذاشته بود؛ شاید اگر رویای چند ماه پیش بودم با این چیزها ذوق مرگ می شدم اما حالا کمترین لذت را برایم ندارد!
صدای بوق کامیون باعث می شود او دوان دوان پله ها را پایین برود.
کمی بعد صدای خوردن وسایل به دیوار و قدم گذاشتن در پله ها در گوشم می پیچد.
کلاه بافتنی ام را تا روی گوش هایم می کشم.
میز و صندلی ها را بدون چیدن در هال پخش می کنند.
نیم ساعتی کارشان طول می کشد.
همین که کیانوش دست به جیبش می برد جلو می روم و زودتر از او دستمزد کارگرها را پرداخت می کنم.
از قیاقهاش نارضایتی می بارد اما سکوت می کند تا آنها بروند.
مشغول دید زدن کوچه از پشت پنجره هستم که صدایش به گوش چپم نزدیک می شود.
_چرا نذاشتی حساب کنم؟
کرکرهی پرده را پایین می اندازم و کلاه را از سرم در می آورم.
موهای بلوندم از زندان کلاه آزاد شده و روی شانه هایم ولو می شوند.
_برای این که شریکیم.
من نمیخوام فقط تابلو هام رو به نمایش بزارم.
ببین، سهم و اینا برام مهم نیست اما تو بیشتر از یه شریکت داری هزینه میدی.
پس ازین به بعد واقعا یه شریک باش نه چیز دیگه ای!
تو همینقدر که همچین مکانی رو برام ترتیب دادی خودش خیلیه!
کراواتش عضله های گردنش را اذیت می کند.
در حال شل کردن اش است که جوابم را می دهد:
_من منتی رو سرت نمیزارم که اینقدر میترسی.
_منظور من این نیست!
من کلا دوست دارم مستقل باشم و کسی برام دل نسوزونه.
نیش پوزخندش تا ته گلویم را می سوزاند.
لب کج شده اش حس خوبی را در من ایجاد نمی کند.
_تو واقعا عجیبی!
صدای قدم هایش به طرف اتاق را می شنوم.
دوباره به طرف پنجره می روم و مردم کوچکی را که در حال حرکت هستند، می بینم.
هنوز پنج دقیقه هم نگذشته که با پای خودش جلویم می ایستد و اشتباهش را قبول می کند.
پیشنهاد می دهد میز و صندلی ها را به انتخاب خودمان بچینیم.
اینطور که از چوب های سرخ صندلی و میز ها معلوم است، میفهمم چوب درخت آلبالو باید باشد!
او گران ترین چیزها را انتخاب کرده.
وقتی خودم را جای او می گذارم دلم برایش می سوزد.
من او را فریب می دهم و او این همه صادقانه به من محبت می کند.
از دست خودم حرص می خورم!
در دل فحشی نصیبم می کنم و می گویم اصلا معلوم نیست حالم چه شده!
این کیانوش خان که برای تو دایی عزیز تر از مادر شده، اگر بفهمد تو از اعضای سازمان هستی کت بسته تحویل ساواک می دهد!
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت74
کشیده شدن میز روی زمین گوشم را می خراشد.
کیانوش وقتی میبیند حریف نمی شوم، خودش را به من می رساند.
آن سمت میز را می گیرد و باهم بلندش می کنیم.
نگاه سنگینش باعث می شود سرم را پایین بیاندازم ولی انگار او دست بردار نیست.
نزدیک شدن به صندلی را می بینم اما لال می شوم.
وقتی که قدمی به صندلی مانده سر بلند می کنم و می گویم:
_پشت سرتو بپا!
تا بیاید نگاهی بیاندازد روی صندلی پخش شده و سر و گردنش روی صندلی دیگر می افتد.
سعی دارم خنده ام را بخورم اما نمی شود و از دهانم بیرون می ریزد!
به سختی کمر راست می کند و صدای استخوانش را می شنوم.
با نگاه سردی که به من می اندازد خنده روی لبم خشک می شود.
تا ظهر صندلی و میز ها را چیده ایم.
خیلی برایم جای سوال است که چرا برای چیدن میز ها مستخدم نگرفت؟
بعدش هم هر چه او گفت مستخدم انجام بدهد. برایم عجیب است، او کارهای شخصی اش را هم دیگران انجام می دهند!
لباس می پوشم و قصد رفتن می کنیم.
هوای ماشین دم دارد و نفس آدمی نمی کشد.
شیشه را پایین می کشم و سرم را از پنجره بیرون می دهم.
باد نوروزی به صورتم برخورد می کند و سردی آهسته از میان چشم و ابرو قدم برمی دارد.
صدای خستهی کیانوش را می شنوم.
_رویا؟
اخمی می کنم و همانطور که موهایم در رقص باد شریک است، خانم اش را تکرار می کنم.
دستش را به فرمان می زند و می گوید:
_باشه! رویا خانم؟
_بله؟
صدایش را کمی نازک می کند و پیشنهادش را به طرفم سوق می دهد.
_میشه امروز دیگه ناهارو با هم بخوریم؟
لب کج می کنم تا بگویم نه که می گوید:
_نه نیار دیگه! من باید بعدش تا شب برم سرکار.
قول میدم ناهار خوردن در کنار من برات خیلی هم عذاب آور نباشه.
با شنیدن این که میخواهد سرکار برود شاخک های کنجکاوی ام بیرون می زند.
حرف های کیوان در ذهنم جولان می دهد.
با خودم فکر می کنم بعد از ناهار بروم و تعقیبش کنم.
قبول می کنم و بعدش می پرسم:
_تو کجا کاری میکنی؟
خندهی ریزش به دهان می چرخد.
_چه فرقی میکنه؟
هر جا که یه لقمه نون بدن!
از حرفش خنده ام می گیرد.
_لقمهی نون؟
چه لقمهی چرب و نرمی برات میگیرن که از توش خونه و ماشین لوکس درمیاد؟
به ما هم بگو بخیل!
از حالات چهره اش می توان دید تمایل ندارد در این مورد حرفی بزند اما جواب سر بایی را حواله ام می کند:
_این روزا باید لقمه تو بزرگ برداری.
من هر جا که سود برام داره کار میکنم. فرقی هم نداره چه اداره و زیر نظر چه وزیری باشه!
حرصش برای سود را به وضوح، الان می توان دید.
دیگر صحبتی نکردیم تا ماشین جلوی یک رستوران مجلل ایستاد.
من و کیانوش پیاده می شویم و خدمتکار ماشین را برای پارک می برد.
به ساختمان بلند بالای رستوران نگاه می کنم و آهسته از روی پله ها قدم برمی دارم.
در را گارسون باز می کند و خوش آمد می گوید.
روی میز دو نفره ای می نشینیم و آرام کیفم را از روی دوشم باز می کنم و روی میز می گذارم.
چشمم رستوران را می پاید.
من زیاد اهل رستوران و کافی شاپ نبودم و اگر هم جایی رفته ام فست فودی های ساده را ترجیح می دادم.
فضای بزرگ و با شکوه این رستوران که مثل قصر می ماند مرا مبهوت کرده.
سعی دارم نگاهم را از دور و بر جمع کنم.
گارسون بی معطلی کنار کیانوش می ایستد و منو را به دستش می دهد.
او هم منوی چرمی را به دست من می سپارد.
گارسون رو به کیانوش می پرسد:
_چی میل دارین؟
او همانطور که دست هایش را روی میز می گذارد به من اشاره می کند.
_اول از خانم!
به زور لبخندی می زنم و اندکی تعارف تکه پاره می کنم.
یک خوراک مخصوص سفارش می دهم و بس.
کیانوش اصرار دارد غذای دیگری بگویم اما پیشنهادش را رد می کنم.
وقتی که گارسون می رود به بهانهی دست شستن از جا بلند می شوم.
از کنار مردی می گذرم و وارد دستشویی می شوم.
رو به روی آینه می ایستم و به خودم خیره می شوم.
از لب هایم خسته شده ام که لبخند های دروغ می زنند. از فکر و زبانم بیزارم که بی جهت می جهند.
آب به صورتم می زنم و نفس عمیقی می کشم.
یک بار طول دیوار روشور ها را طی می کنم و سیلی آرامی به صورتم می زنم و تکرار می کنم:" چیز دیگه ای نمونده! یکم دیگه طاقت بیار!"
دستم را آب می کشم و سر میز برمی گردم.
لب هایم کمانی شکل می شود.
تا غذا سر برسد، کیانوش می گوید:
_شاید اولین باری که دیدمت بچگیت بود.
اون وقتا رابطهی خونوادگی مون صمیمی بود.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
💡🙏🙏 چيزي نزد خدا و امام زمان علیه السلام محبوب تر و پسنديده تر از دعاي بر فرج آن حضرت نيست
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در منابر خود در مسجد سیّدعزیزالله تهران در ماه رمضان 1396 قمری می فرمود:
من بزرگاني را ديده ام كه اغلب شما نديده ايد، تعارف هم ندارد، تكبّر هم نمي كنم، خاك پاي همه شما هستم، ولي بزرگاني را ديده ام كه شما نديده ايد. صدی نود و نه از شما نديده ايد، و تخم آنها را هم ملخ برداشت و ديگر نيستند. نمونه آنها نيستند كه شما ببينيد. بزرگاني بوده اند كه با امام زمان علیه السلام پيوند داشته اند. جوانها! گوش های خود را باز كنيد، بي ربط نمي گويم، روی هوي و بخار معده حرف نمي زنم، جز هدايت شما و حفظ عقيده شما هم نظر ديگري ندارم. من بزرگاني ديده ام كه اينها پيوند ولايتشان گرفته بود، اينها به شرف حضور پسر امام حسن عسكري علیه السلام مشرّف شده بودند، نه مهدي خيالي، نه مكاشفه عرفاني. همينطور كه من شما را مي بينم، شما خيال نيستيد، همينطور عيناً امام زمان علیه السلام را ديده اند. من بزرگاني را ديده ام كه شرفياب خدمت پسر امام حسن عسكري عنصري مادي در روي همين كره شده اند و از حضرت گرفته اند. يكي، معنوي گرفته است، يكي مادي از نظر معنوي گرفته است. صرفِ حرفِ تنها هم نبوده است، فهميديد؟ اين سنخ بزرگان را ديده ام، و با اينها سر و سرّي داشته ام و محرم راز آنها بوده ام و من مورد توصيه و سفارش آنها هستم. آنها به من مي گفتند و خودشان هم عمل مي كردند. مي گفتند: محمود! تا مي تواني بر فرج حضرت دعا كن، چيزي نزد خدا و خود آن بزرگوار محبوب تر و پسنديده تر از دعاي بر فرج آن حضرت نيست. می فرمودند: دنبال اين علامتهای ظهور و تطبیق كردن ها كه صدي نود و نه آن، خيال بافي است و بعد هم اسباب سستي عقايد ميشود، نرو!
خدا مرحوم حاج آقا رضاي همداني را رحمت كند. اوّل خطيب و اوّل متكلّم شيعه در عرب و عجم بود. مرد بزرگواري بود. مردي دانا، دارا، اهل حال، اهل مقال، گوينده زبردست بود كه وقتي به سامرا مشرف شده بود، مرحوم ميرزاي بزرگ، میرزا حسن شيرازي رضوان الله عليه، شاگرد شيخ مرتضي انصاري، درس را به احترام ايشان تعطيل كرده بود و فرموده بود: پای منبر ايشان برويد. پنج شب در سامرا منبر رفته بود، و یک كتابي هم نوشته است به نام «هدية النّملة» و تقديم ميرزا نموده است. به هر جهت، اين بزرگوار در همين تهران منبر مي رفت و دائماً علائم ظهور را نقل مي كرد و دائماً تطبیق مي كرد و دائماً به مردم تهران نويد مي داد و مي گفت: پيرمردهای شما هم حضرت را درك خواهند كرد. حضرت را با اين علائم تطبیقی خيالي خودش تا پشت دروازه تهران هم مي آورد. خود آن بزرگوار از دنیا رفت، پيرمردها هم به رحمت الهي واصل شدند، بچّه هاي آن پيرمردها هم به دنيا آمدند، بزرگ شدند و پيرمرد شدند و به رحمت الهي واصل شدند. نوه هاي آنها هم آمده اند و حضرت هنوز ظاهر نشده است، زیرا تطبیق ها درست و صد در صد نبوده است و اغلبش خیالی بوده و اسباب تزلزل در عقائد خيلي ها شده است. لذا اساتيد من به من مي فرمودند: اصلاً در تطبيق علامات بحث نكن، به علامات چه كار داري؟ «يُصْلِحُ اللهُ أَمْرَهُ فِي لَيْلَةٍ»، تا مي تواني بر فرج دعا كن. به من امر می کردند كه نمازی نخواني كه در آن نماز، بر فرج امام زمان علیه السلام دعا نكرده باشي، بايد نماز تو به دعاي بر فرج امام زمان علیه السلام آرايش پيدا كند، در قنوتت بايد بر فرج دعا كني. اين، فرمايش آن پيرمردهاي بزرگ دنیا، يكّه مردهاي دنيا بوده است. امر ظهور امام زمان علیه السلام بدائي است. زمان ظهور، نه اينكه تقدير سابق دارد و تغيير پيدا مي كند، بلکه اصلاً جوهرش بدائي است، مثل قيامت ميماند: «یَأْتِي بَغْتَةً». اين بزرگان مي فرمودند: آن قدري كه دعاي بر فرج اثر دارد، هيچ چيزي در جلو انداختن اين كار دخالت و اثر ندارد. تا مي توانيد بر فرج حضرت دعا كنيد، بناليد، بسوزيد، اشك بريزيد، شب، روز، گاه، بيگاه، در کوچه، در بازار، در نماز، در حال نياز. تا مي توانيد بر فرج دعا كنيد، عاقبت يك تيري به هدف ميخورد، عاقبت يك دل شكسته خالص بيريایی پيدا مي شود كه دلِ سوخته او، عرش را هم سوراخ مي كند و دعا را به هدف اجابت مي رساند. نیزه مؤمن، دعاست، اسلحه انبیاء و اولیاء، دعاست.
(سخنرانی های مسجد سیّد عزیزالله تهران ( به دعوت مرحوم آیت الله العظمی خوانساری)، هشتم ماه مبارک رمضان 1396 قمری، شهریور ماه 1355 شمسی)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼👌 نماز بسیار ساده شب یازدهم ماه رمضان
قال امیرالمؤمنین علیه السلام: مَنْ صَلَّى لَيْلَةَ إِحْدَى عَشْرَةَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ رَكْعَتَيْنِ، يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ مَرَّةً وَ إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ عِشْرِينَ مَرَّةً، لَمْ يَتْبَعْهُ ذَنْبٌ ذَلِكَ الْيَوْمَ وَ إِنْ جَهَدَ إِبْلِيسُ جَهْدَه. (بحارالأنوار، ج97، ص383 به نقل از اربعین شهید)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هرکس در شب یازدهم ماه رمضان 2 رکعت نماز بخواند، در هر رکعت یک حمد و بیست بار سوره کوثر، در آن روز گناهی به او روی نمی کند، هرچند ابلیس نهایت تلاش خود را انجام دهد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼دعای شب یازدهم ماه رمضان منقول از رسول خدا صلّی الله علیه و آله
دعای پیامبر صلّی الله علیه وآله در شب یازدهم ماه رمضان عبارت است از:
«اللَّهُمَّ إنِّي أَعُوذُ بِأَسْمَائِكَ الْحُسْنَى، وَ أَسْتَجِيرُ مِنْ نَارِكَ الَّتِي لَا تُطْفَى، وَ أَسْأَلُكَ أَنَّ تُقَوِّيَنِي عَلَى قِيَامِ هَذَا الشَّهْرِ وَ صِيَامِهِ، وَ أَنْ تَغْفِرَ لِي وَ تَرْحَمَنِي، إنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ، وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ وَ أَنْتَ الصَّمَدُ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ تَجَاوَزْ عَنِّي وَ اغْفِرْ لِي وَ اعْفُ عَنِّي وَ ارْحَمْنِي، إنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.» (بحارالأنوار، ج98، ص77 به نقل از البلدالامین)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🔔😓 وقتی شب های جمعه ماه رمضان فرا می رسد، ...
قالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه وآله: إذَا كَانَتْ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ وَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ أَعْتَقَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْهَا أَلْفَ أَلْفِ عَتِيقٍ مِنَ النَّارِ وَ كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبَ الْعَذَابَ. (بحارالأنوار، ج96، ص339-338 به نقل از امالی مفید)
رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هنگامیکه شب جمعه و روز جمعه ماه رمضان می رسد، خداوند در هر ساعت از این ایّام، یک میلیون بنده را از آتش جهنم آزاد می کند که همه آنها مستوجب عذاب می باشند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💎💎💎 فضیلت جمعه ماه رمضان بر جمعه سایر ماه ها
1) عَنْ جَابِرٍ قَالَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام يَقُولُ: إنَّ لِجُمَعِ شَهْرِ رَمَضَانَ عَلَى جُمَعِ سَائِرِ الشُّهُورِ فَضْلاً كَفَضْلِ شَهْرِ رَمَضَانَ عَلَى سَائِرِ الشُّهُورِ. (كافي، ج3، ص 429)
جابر از حضرت باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود: فضیلت و برتری جمعه های ماه رمضان بر جمعه های سایر ماه های سال، همچون فضیلت و برتری ماه رمضان بر سایر ماه های سال می باشد.
2) عَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: إنَّ لِجُمَعِ شَهْرِ رَمَضَانَ لَفَضْلاً عَلَى جُمَعِ سَائِرِ الشُّهُورِ كَفَضْلِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله عَلَى سَائِرِ الرُّسُلِ. (بحارالأنوار، ج96، ص376 به نقل از ثواب الاعمال)
جابر از حضرت باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود: فضیلت جمعه های ماه رمضان بر جمعه های سایر ماه های سال، همچون فضل رسول خدا صلّی الله علیه وآله بر سایر رسولان الهی می باشد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🔔👁🔔 پیام مردگان در ایّام جمعه ماه رمضان
فِي الْخَبَرِ: كَانَ الْمَوْتَى يَأْتُونَ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَيَقِفُونَ وَ يُنَادِي كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ بِصَوْتٍ حَزِينٍ بَاكِياً: يَا أَهْلَاهْ، وَ يَا وَلَدَاهْ، وَ يَا قَرَابَتَاهْ، اعْطِفُوا عَلَيْنَا بِشَيْءٍ يَرْحَمُكُمُ اللَّهُ، وَ اذْكُرُونَا وَ لَا تَنْسَوْنَا بِالدُّعَاءِ، وَ ارْحَمُوا عَلَيْنَا وَ عَلَى غُرْبَتِنَا، فَإِنَّا قَدْ بَقِينَا فِي سِجْنٍ ضَيِّقٍ وَ غَمٍّ طَوِيلٍ وَ غَمٍّ وَ شِدَّةٍ، فَارْحَمُونَا وَ لَا تَبْخَلُوا بِالدُّعَاءِ وَ الصَّدَقَةِ لَنَا، لَعَلَّ اللَّهَ يَرْحَمُنَا قَبْلَ أَنْ تَكُونُوا مِثْلَنَا، فَوَا حَسْرَتَى، قَدْ كُنَّا قَادِرِينَ مِثْلَمَا أَنْتُمْ قَادِرُونَ، فَيَا عِبَادَ اللَّهِ اسْمَعُوا كَلَامَنَا وَ لَا تَنْسَوْنَا، فَإِنَّكُمْ سَتَعْلَمُونَ غَداً، فَإِنَّ الْفُضُولَ الَّتِي فِي أَيْدِيكُمْ كَانَتْ فِي أَيْدِينَا، فَكُنَّا لَا نُنْفِقُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ وَ مَنَعْنَا عَنِ الْحَقِّ فَصَارَ وَبَالًا عَلَيْنَا وَ مَنْفَعَتُهُ لِغَيْرِنَا، اعْطِفُوا عَلَيْنَا بِدِرْهَمٍ أَوْ رَغِيفٍ أَوْ بِكِسْرَةٍ، ثُمَّ يُنَادُونَ: مَا أَسْرَعَ مَا تَبْكُونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ لَا يَنْفَعُكُمْ كَمَا نَحْنُ نَبْكِي، وَ لَا يَنْفَعُنَا فَاجْتَهِدُوا قَبْلَ أَنْ تَكُونُوا مِثْلَنَا. (مستدرک الوسائل، ج2، ص162-163 به نقل از لُبّ اللّباب راوندی)
در روایتی نقل شده است که اموات در هر جمعه از ماه رمضان می آیند، می ایستند و با صدایی محزون و با حالتی گریان چنین ندا می کنند: ای خانواده من! ای فرزندان من! ای نزدیکان من! با چیزی(عملی) به ما مهربانی کنید تا خداوند به شما رحم نماید. ما را یاد کنید و از دعا فراموش نکنید، بر ما و غربت ما رحم کنید، زیرا ما در زندان تنگ و اندوه طولانی، و در سختی می باشیم، پس بر ما رحم کنید و از دعا و صدقه دادن برای ما کوتاهی نورزید، شاید قبل از آن که مثل ما شوید، خداوند بر ما رحم نماید. ما حسرت بر گذشته می خوریم، ما نیز مثل شما توانا بودیم. پس ای بندگان خدا! به سخن ما گوش فرا داده و فراموش نکنید، فردا روزی شما نیز خواهید دانست. چیزهای اضافی(غیر مورد نیاز) که در دست شماست، قبلاً در دست ما نیز بود، اما در راه بندگی خدا انفاق نکردیم، و از حق مانع شدیم، و لذا ضرر و سختی آن بر عهده ما قرار گرفت، و منفعت و سود آن به دیگران رسید. با درهمی، یا تکّه خمیر نانی، یا تکّه کوچک گوشت به ما توجّه و مهربانی کنید. سپس ندا می کنند: بزودی بر خودتان خواهید گریست در حالی که برای شما فایده ای ندارد، همانگونه که ما گریه می کنیم، و برای ما فایده ای ندارد. لذا قبل از آن که مثل ما شوید، (در راه بندگی خداوند) تلاش کنید.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🔔 پیام اموات به زندگان در هر جمعه
قَالَ النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله: إِنَّ أَرْوَاحَ الْمُؤْمِنِينَ تَأْتِي كُلَّ جُمُعَةٍ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا بِحِذَاءِ دُورِهِمْ وَ بُيُوتِهِمْ، يُنَادِي كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ بِصَوْتٍ حَزِينٍ بَاكِينَ: «يَا أَهْلِي! وَ يَا وُلْدِي! وَ يَا أَبِي! وَ يَا أُمِّي وَ أَقْرِبَائِي! اعْطِفُوا عَلَيْنَا، يَرْحَمْكُمُ اللَّهُ بِالَّذِي كَانَ فِي أَيْدِينَا، وَ الْوَيْلُ وَ الْحِسَابُ عَلَيْنَا، وَ الْمَنْفَعَةُ لِغَيْرِنَا»،وَ يُنَادِي كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ إِلَى أَقْرِبَائِهِ: «اعْطِفُوا عَلَيْنَا بِدِرْهَمٍ أَوْ بِرَغِيفٍ أَوْ بِكِسْوَةٍ، يَكْسُوكُمُ اللَّهُ مِنْ لِبَاسِ الْجَنَّةِ». ثُمَّ بَكَى النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله وَ بَكَيْنَا مَعَهُ، فَلَمْ يَسْتَطِعْ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله أَنْ يَتَكَلَّمَ مِنْ كَثْرَةِ بُكَائِهِ، ثُمَّ قَالَ: أُولَئِكَ إِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ، فَصَارُوا تُرَاباً رَمِيماً بَعْدَ السُّرُورِ وَ النَّعِيمِ، فَيُنَادُونَ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ عَلَى أَنْفُسِهِمْ، يَقُولُونَ: «يَا وَيْلَنَا! لَوْ أَنْفَقْنَا مَا كَانَ فِي أَيْدِينَا فِي طَاعَةِ اللَّهِ وَ رِضَائِهِ مَا كُنَّا نَحْتَاجُ إِلَيْكُمْ»، فَيَرْجِعُونَ بِحَسْرَةٍ وَ نَدَامَةٍ، وَ يُنَادُونَ: أَسْرِعُوا صَدَقَةَ الْأَمْوَاتِ. (مستدرک الوسائل، ج2،ص484/ جامع الاخبار،ص169)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: ارواح مؤمنین در هر جمعه به آسمان دنیا می آیند و در مقابل خانه هایشان قرار گرفته، هر یک با صدایی محزون و با حالتی گریان چنین خطاب می کنند: «ای خانواده من! ای پدرم! ای مادرم! و ای نزدیکانم! بر ما دلسوزی کنید، خداوند شما را رحمت کند در مورد آن چیزهایی که در دست ما بوده است، و هم اکنون بدبختی و حسابش به عهده ماست، و منفعت آن برای غیر ماست». هر یک از ایشان به نزدیکانش اینچنین ندا می کند: «با درهمی، یا با نانی، یا با لباسی بر ما دلسوزی کنید، که اگر چنین کنید، خداوند به شما از لباس بهشتی می پوشاند». پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله گریست و از شدّت گریه نمی توانست سخن گوید و ما نیز همراه وی گریه می کردیم. پس فرمود: ایشان برادران دینی شما هستند. آنها بعد از شادمانی و نعمت هایی که داشته اند، به خاک و استخوان پوسیده تبدیل شده اند و صدایشان به بیچارگی و هلاکت و زیان بلند است و می گویند: «ای وای بر ما! اگر به دست خودمان در راه اطاعت از خداوند و خشنودیش انفاق می کردیم، به شما نیازمند نمی شدیم». پس با حسرت و پشیمانی باز می گردند، در حالی که اینچنین ندا می کنند: به صدقه دادن برای اموات بشتابید.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»