eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
726 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • پنجاه- دو✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت - دویست • پنجاه- سه✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 ✔" در تحقق ولادت حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف و کیفیت و تاریخ آن و برخی حالات مادر بزرگوار آن جناب و اسم او علیهما السلام . " ✍... پنجمین و آخرین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 449 روایت ، از منابع غنی ✨شیعی بیان میگردد: ...👤...أحمد بن حسن بن أحمد بن إسحاق قمی رحمت الله علیه می گوید : هنگامی که خلف صالح علیه السلام متولد شد ، از سوی مولایمان حضرت امام حسن العسکری علیه السلام نامه ای به دست جدم احمد بن اسحاق رحمت الله علیه رسید که در آن به دستخط حضرت - که با همان دستخط توقیعات را به جدم می نوشتند - نوشته بود : ❇️ وُلِدَ لَنا مَولودٌ ، فَليَكُن عِندَكَ مَستوراً ، وَ عَن جَميعِ النّاسِ مَكتوماً ، فَإنّا لَم نُظهِر عَلَيهِ إلّا الأقرَبَ لِقَرابَتِهِ ، وَ الوَلِيَّ لِوَلايَتِهِ ، أحبَبنا إعلامَكَ لِيَسُرَّكَ الله بِهِ مِثلَ ما سَرَّنا بِهِ ، وَالسَّلامُ. ✴️ برای ما نوزادی متولد شده و باید این خبر نزد تو پنهان بماند و از همهء مخالفان پوشیده باشد ، چون ما فقط خویشاوندان را به خاطر خویشی و دوستان را به خاطر ولایتشان از این امر آگاه نمودیم و دوست داشتیم این خبر را به تو نیز اعلام کنیم تا خداوند تو را به آن خوشحال کند ، همانطور که ما را به خود او خوشحال نمود ، والسلام. 📕📗🔍🔎📘📙 ✔️ کمال الدین ۴۳۳/۲ ب۴۲ ح۱۶ ✔️ اثبات الهداة ۴۸۴/۳ ب۳۲ ف۵ ح۲۰۲
16.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🆕 سلسله جلسات کوتاه 🔺 🖼إعرف امامك !! امام زمانت را بشناس !! ▫️در بیان استاد 🔸قسمت • بیست-یکم : موضوع : ▫️ طول عُمر حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف قسمت • نهم ✔️ 🌐..نشر حداکثری در دیگر کانال ها با اسم و نام کانال خود شما دوستان بلامانع است و باعث خوشحالی جناب استاد و ما می گردد💐 •••• 🟡 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟡
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 دوشنبه 🔺 ۷ خرداد / جوزا ۱۴۰۳ 🔺 ۱۸ ذی القعده ۱۴۴۵ 🔺 ۲۷ می ۲۰۲۴ 🌓 امروز قمر در «برج جدی» است. ✔️ مناسب برای امور زیر است: امور تجاری امور زراعی امور ازدواجی امور مشازکتی خرید مغازه اقدامات قضایی قرض و‌ وام دادن و گرفتن عمل جراحی آغاز درمان از شیر گرفتن کودک امور مربوط به حرز 🌎🔭👀 🚘 مسافرت مکروه است. 👶 زایمان نوزاد مبارک و روزی‌دار خواهد بود و هرگز فقیر نشود و زندگی خوبی خواهد داشت. ان‌شاءالله 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب دوشنبه) فرزند حافظ قرآن گردد. ان‌شاءالله 🌎🔭👀 💇‍♂ اصلاح سر و صورت باعث غم می‌شود. 🩸 حجامت، خون‌دادن باعث قوت بدن می‌شود. 🔵 ناخن گرفتن روز مناسب و دارای برکات خوبی است از جمله قاری و حافظ قرآن گردد. 👕 بریدن پارچه روز بسیار مناسبی و موجب برکت می‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش در آیه ۱۸ سوره مبارکه "کهف" است. ﴿﷽ و تحسبهم ایقاظا و هم رقود﴾ خانه‌ یا ملکی جدید در تصرف خواب بیننده در می‌آید، یا ماه قبل یک کار خیری اشتباها به او رسیده و در آخر معلوم می‌شود که آن کار خیر، اشتباه بوده است. مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع فجر تا طلوع آفتاب از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن) 📿 ذکر روز دوشنبه «یا قاضی الحاجات» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه «یا لطیف»، موجب یافتن مال کثیر می‌گردد. ☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به: 💞 علیه‌السلام 💞 علیه‌السلام اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز دوشنبه پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی💗 قسمت158 آمار زندانی ها هر روز کم می شود. حکومت وقتی جلوی خ
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس‌ࢪرویایی💗 قسمت159 نرده ها کنار می روند و مثل کبوتران در قفس در آسمان آزادی به پرواز در می آیند. بی هوا شیشه‌ی بغض در گلویم می شکند. دوان دوان خودم را به میله ها می رسانم و به آن ها می چسبم. رو به نرگس داد می زنم: _نرگس! نرگس جان سر قولم هستم. نرگس از دور برمی گردد و با خنده نگاهم می کند. دستش را تکان می دهد و می رود... می رود... من می مانم و دیوارهایی که هر لحظه به من نزدیک می شوم. انگار پرنده‌ی روح که تا ساعتی پیش در آزادی به پرواز درآمده بود یکهو بالش شکست! بند خلوت می شود و هر کس به سویی می رود. من همان جا کنار میله ها می نشینم. آهی می کشم، تحمل دیدن سلول بی نرگس را ندارم. در بین احساس غربت هستم که صدای نحس سمیرا به گوشم می رسد: _تو نباید بهش وابسته می شدی. بدون نگاه کردن به او می گویم:" من وابسته نشدم!" صدای پوزخندش بر گوش هایم خراش می گذارد. _از قیافه ات مشخصه. خودتو جمع کن! تو چیریکی ناسلامتی. تو اینجوری واسه یه دختری که نه به لحاظ فکری بهمون می خوره نه سیاسی، بی تابی می کنی. مگه نمیدونی تعلقات توی زندگی یه چیریک یعنی هیچ و پوچ؟ با این کارا سابقه ات رو خراب نکن! بعدشم یکم بعد که رژیم تغییر کنه بهشون نیاز داری. وقت غنیمت جمع کردن یکهو دیدی یه نفر آتویی از تو داره! حرف هایش پر است از بی مهری و تهدید! جوابی به او نمی دهم تا بدانم حرف هایش برایم به اندازه بال یک پشه اهمیت ندارد! دور شدنش مرا خوشحال می کند. دستم را به دیوار می گیرم و بلند می شوم. برای ناهار نمی روم. بند سوت و کور شده. چند نفری که از کنار سلول مان رد می شوند سرکی به داخل می کشند. بعد هم آه سر می دهند و به جای خالی نرگس نگاه می کنند. به آدرسی که نرگس برایم گذاشته نگاه می کنم. نمیدانم چقدر می گذرد اما این را می دانم که آدرس را خوب خوب حفظ شده ام و حتی به چین و خم کاغذ واقفم! عصر برای این که حال و هوایی عوض کنم در کنار جمعی می نشینم. اعضای آن همه جز گروه های چپی هستند. یکی که تازه وارد است از اوضاع بیرون می گوید. از اعتصاب شهرداری تا اعتراضاتی که شب و روز نمی شناسد. گاه از اعلامیه های یکی در میان آیت الله خمینی و خبرهایش برایمان می گوید. سمیرا که اسم آیت الله را می شنود دندان بهم می ساید و می گوید: _از رهبرای خودمون بگو. چرا از خمینی میگی؟ از نفر هم بحث را عوض می کند. با این که دوست ندارم اختیار ذهنم به دست دیگری باشد اما مجبورم خودم را در چنین جلسه هایی قرار دهم. اگر کسی به شک من باخبر شود شاید دیگر هیچ وقت نتوانم پیمان را ببینم. گوشه ای از محوطه نشسته ام و دست هایم را بهم می مالم و ها می کنم. سردی هوا روز به روز بیشتر و بیشتر می شود. بدنم از سرما مور مور شده. به دیگران نگاه می کنم که در حال انجام کاری هستند. نوک بینی ام به سرخی می زند. وقت هواخوری تمام می شود خودم را بین پتو می بینم. کم کم یخ وجودم آب می شود. دو نفر از هم سلولی هایم در حال پچ پچ هستند. کبری وارد می شود. مرا صدا می زند و می گوید: _مُشتلوق بده! _واسه چی؟ دهانش را به گوشم نزدیک می کند و لب می زند:" شاه فرار کرده." با چشمان گرد نگاهش می کنم. هنوز نگاهم به لب هایش است و در شوک خبر هستم. به پته تپه می افتم و می پرسم: _تُ.. تو مطمئنی؟ با حرکت چشمانش مرا خاطر جمع می کند. _آره! روزنامه چیا خبرشو تو بوق و کرنا کردن. منم خبرشو دارم. هنوز هم گیج و منگم. باورم نمی شود! یعنی همه چیز را رها کرده؟ به همین وضع خفتانه فرار کرده؟ کبری پوزخندی می زند و می گوید: _گفته میرم استراحت کنم و برگردم. آره مرگ خودش! میگن یه عالمه پول و طلا کش رفته و برده. از حلقومش پایین نره ایشالا! کم کم حس شادی در میان رگ هایم می دود. قلب با امید می تپد و لبخند کمانی شکل از لب هایم دور نمی شود. کبری بعد هم به من می گوید که این قضیه را جایی بازگو نکنم. قبول می کنم و او می رود. حس سرما بخاطر هیجانی که کشیده ام شده است حس گرما! در پتو که چه عرض کنم در پوست خودم هم نمی گنجم. بی هوا دست می زنم و می خندم. لعیا و مریم که در سلول هستند با تحیر مرا نگاه می کنند. حیف که از سر درون نمی توانم چیزی بگویم و مدام لب می گزم. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس‌ رویایی💗 قسمت160 رفتن شاه مرا دلگرم تر می کند. به پیمان فکر می کنم و لحظه ای چشم در چشمش بدوزم. مطمئن نیستم آن لحظه به هوش باشم دیگر! جای دلتنگی هنوز بر روی قلبم درد می کند. در بند ولوله ای افتاده و بعضی ها نقشه‌ی شورش می کشند ولی از نظر من این خودکشی است! با کمی صبر کردن همه چیز درست می شود. پاسبان از پشت میله ها نام مرا صدا می زند. با تردید برمی خیزم و پیش می روم. پشت سرش در راهرو قدم برمی دارم و با خود فکر می کنم یعنی چه کارم دارند؟ نکند بخاطر خبر فرار شاه به من مظنون شده اند؟ نمیدانم چه شده اما در دلم رخت می شویند. تا به پشت در اتاق مدیر می رسیم دستانم از عرق خیس شده. پاسبان با ورود فوراً ادای احترام می کند و بعد مرا وارد می کند. سرم را پایین می اندازم و وارد می شوم. صدای رئیس زندان به گوشم می رسد که می گوید: _به به خانم توللی! مهمان ویژه ای دارین. این را که می شنوم سر بلند می کنم. چشمانم با دیدن کیانوش پر از نفرت و خشم می شود. سریع نگاهم را می دزدم. رئیس پیش می آید و می گوید: _مهمان عزیزی هستند و باید احترامشون رو هم نگه دارین. بعد رو به کیانوش می کند و می پرسد:" کاری که با من ندارین؟" کیانوش هم با لبخندی از او تشکر می کند. با رفتن رئیس و پاسبان من می مانم و کیانوش. نگاهش سنگین دمی مرا رها نمی کند. بعد از سکوتی سخت می گوید: _بیا بشین. بدون این که نیم وجب هم نگاهم را خرجش کنم به علامت منفی سر تکان می دهم. نفس عمیقش را با صدا به بیرون هول می دهد. نمیدانم آهش برای چیست اما به نظر جگرسوز است. _من که برات ارزشی ندارم و خوب اصرار نمی کنم. اصلا هر طور راحتی. _کارم داشتی؟ _کار که... چی بگم. من برای مدتی از ایران میخوام برم اگه میخوای تو رو از اینجا فراری بدم و باهم بریم. نظرت چیه؟ پوزخندی تحویلش می دهم. _هه! کجا؟ نکنه شاهنشاه تون رفته شما هم تشریف می برین؟ _خیر! ایشون فعلا رفتن من هم همین طور. بخاطر خودت میگم. چرا عمرتو الکی هدر میدی؟ یعنی من اینقدر نفرت انگیزم؟ چه چیزی در من دیدی که ارزش نیم مثقال نگاهتم ندارم؟ بازدمم را از دهان خارج می کنم. کمی جواب را در ذهنم مزه می کنم و زبان می چرخانم:" من عمرمو هدر نمیدم. همین روزاست که آزاد بشم و شما فراری این کشور و اون کشور. نمیدونم چی توی خودت دیدی که اینجوری کُری میخونی، دور دور کسایی که همش میخواستین سرشونو زیر آب کنین. تمام شد دوران زنده باد شاهنشاه گفتن. _فکری کردی به همین راحتی کار تمومه؟ حق داری اینا رو بگی چون دور و بری هات گوشتو پر کردن. اما بزار اینو بگم که اگه شاه دست از سرتون برداره، آمریکا کسی نیست که به همین راحتی ول تون کنه. زیر کفش های کاخ سفید نشینا له میشین! آمریکا یعنی تموم دنیا. پس اینقدر بچگانه نگاه نکن. گر چه ته دلم خالی می شود اما روحیه ام را جلوش حفظ می کنم. _تو هم حق داری به اینا خودتو دل خوش کنی. اگرم اینی شد که تو گفتی من حاضرم کنج این زندان موهام همرنگ دندونام بشه اما با همچون تویی نیام. بزار منم بهت یه چیزی رو بگم اگه امریکا هم وارد گود بشه ما آزادی رو با چنگ و دندون میگیریم. _هه! با یه تشکیلاتی که نصفشون کشته شدن و باقی هم توی زندانن؟ تازه اگرم آزاد باشن کاری ازشون برنمیاد. این مملکت با وجود شهنشاه رنگ پیشرفت می بینه. _پیشرفت؟ منظورت مونتاژه؟ یا مستشارایی که دارن گونی گونی سرمایه مونو می دزدن؟ یا علمی که تنها ازش بهمون الفبا یاد میدن و باقیش مختص مستشاراست؟ اونا حتی به شاه مملکت که مثل سگ براشون دم تکون میده اهمیت نمیدن. بعد میخوای برای ما دلشون بسوزه؟ از نظر اونا ما از سگ آمریکایی هم کمتریم بفهم اینو! خشم در چشمانش شعله ور می شود. با قدم های بلند به طرف نزدیک می شود. چشم در چشم هم، در حالی هر یک محکم سر حرف هایمان ایستاده ایم. دست لرزانش که برای کوبیدن به دهانم آماده شده بالا می رود اما پایین امدنش را نمی بینم. ابرو پر چین می کند و آهسته دستش را برمی گرداند. متوجه شده من همپایش نیستم. چشمانش را می بندد و بعد برای کمی به موزائیک های کف اتاق نگاه می کند. _باشه! هرکی هر چی بگه امیدوارم درست بگه. کاش هیچ کدوممون پشیمون نشیم. من میرم اما... اما... باقی حرفش را می خورد. با برداشتن کیف از روی صندلی بدون خداحافظی بهم تنه می زند و رد می شود. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شیخ اسماعیل اوجی4_5931500717977114038.mp3
زمان: حجم: 3.78M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج} معنای رضا در کلام امام جواد علیه السّلام/ امام رضا علیه السّلام، کلیددار ظهورند! 🎤استاد اوجی شیرازی؛
🔴وظیفه مردم در فتنه: •┈••✾◆💎✧💎◆✾••┈• ◽️فَلاَ تَکُونُوا أَنْصَابَ الْفِتَنِ، وَ أَعْلاَمَ الْبِدَعِ 💠«سعى کنيد شما پرچم هاى فتنه ها و نشانه هاى بدعت نباشيد» 🖊اشاره به اين که با سردمداران فتنه ها و بدعت ها همکارى نکنيد و خود را از اين معرکه هاى خطرناک کنار بکشيد. 📘 🕊 ای شویم
کانال‌داستان‌شب|معین‌الدینی@nightstory57.mp3
زمان: حجم: 10.87M
ا﷽ 🪴 ༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ امام صادق عليه السلام میفرمایند: اَلْغَضَبُ مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ خشم كليد همه بدى هاست.
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 آمده‌ام تو به دادِ دلم برسی تو سکوت منو بشنو که صدای غمم نرسد به کسی
کانال‌داستان‌شب|معین‌الدینی@nightstory57.mp3
زمان: حجم: 11.29M
༺◍⃟🚗🚘჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: قــــــانـــــع بـــاشـــیــــم
معین‌الدینی‌ کانال‌داستان‌شبInShot_۲۰۲۴۰۱۲۰_۲۰۴۸۱۴۰۵۳_۲۰۰۱۲۰۲۴.mp3
زمان: حجم: 11.54M
... ༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: کاشکی فایده نداره باید تلاش کنیم ✌️
4.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 🔊 حجت‌الاسلام 💥ببینید و انتشار دهید 🚩کانال حرم 🆔 @haram110