eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.7هزار ویدیو
636 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۳۴ نیمه دوم اردیبهشت ماه بود.. تا ساعت ٨ همه آمده بودند.خانم بزرگ و آقابزرگ، محمد و کوروش خان با همسر و فرزندانشان. علی از همه پذیرایی کرد.. وضعیت همه بهتر از جلسه اول بود.به جز یاشار و سمیرا. جلسه قبل فخری خانم مجلس را به هم زد. و این بار سمیرا عهد بسته بود به خودش، که نگذارد امشب به سرانجامی برسد.. آقابزرگ شروع کرد... مجلس را گرم کرد. دوست داشت برای نوه دردانه اش بگذارد. یوسف به ۵گل رز قرمزی که باعشق خریده بود، خیره شده بود. سمیرا بود و نقشه هایش.. با کارهایی که یوسف کرده بود کینه اش را بدل گرفته بود. تمام بی محل کردن ها، تمام بی توجهی هایش را از صبح مدام در ذهنش نگه داشته بود. پر و بال داده بود. که به وقتش که امشب بود. همه را نشان دهد. چقدر خرج میکرد.. چقدر زحمت میکشید.. تا باشد برای یوسف.. تا باشد در مهمانی ها.. اما یوسف با او، هر بار ، برخورد میکرد. را فراموش نمیکرد. چطور برایش ناز میکرد. چطور دوستان یاشار به او خیره شده بودند. اما یوسف عصبی شده بود.. تصمیمش را گرفته بود، که خراب کند همه چیز را،.. که برهم بزند مراسمی که یوسف، خون دل خورده بود... تک تک حرکات یوسف و ریحانه را زیر نظر داشت چون ذره بین خوب دقت میکرد. یک لحظه نگاه «یوسف و ریحانه» به هم گره خورد...سمیرا از فرصت استفاده کرد. بلند رو به ریحانه گفت: _واقعا که ریحانه.. اصلا ازت توقع نداشتم. بذار محرم بشین، بعد. تو که با نگاهت، برادرشوهرمو قورت دادی.!خجالت داره..!! خندید، خودش تنهایی... کمی بعد فخری خانم و یاشار، با او همراهی کردند... ریحانه... از خجالت آب شده بود.تا اخر مراسم حتی سرش را هم بلند نکرد. نگاهش ساده بود بی هیچ حرفی. مگر زمان خاستگاری نباید نگاه میکرد..؟! .! اما حالا یوسفش آمده بود که او را بپسندد. همه میدانستند که هردو هم را میخواهند. چرا این برداشت را سمیرا کرده بود. سمیرا را نمیشناخت.درکی از تفسیر رفتارش نداشت.دلش شکست... چند قطره اشکی روی روسری یاسی اش ریخت. روسری ای که باهزار امید به مدل لبنانی بسته بود.از ابتدا دلش را سپرده بود.حالا هم سکوت کرد در برابر بزرگتر ها. . کرده بود با خدایش. یوسف مدام... عرق پیشانی و گردنش را پاک میکرد.با تمام وجود استرس را میچشید..با بند بند انگشتانش اسماء الهی راصدا زد... تک تک شهدایی را که در ذهن داشت به جلسه کشاند،..اهلبیت(ع) را نیز... زبانش خشک شده بود. زیر نگاه تیز بین عمو بود. عمو آرام درگوشش گفت. جرعه ای شربت بنوشد. اما یوسف امتناع کرد. آقابزرگ ناراحت از وضعیتی که پیش آمده بود. _ که این جلسه خواستگاری هست. سرنوشت دوتا جوون قراره مشخص بشه..👈بار اول خونه من اومدید، هیچکس راضی نشد.!! 👈جلسه اول خاستگاری هم که با قهر و دعوا تموم شد..!!پس هنوز این دوتا حتی با هم حرف بزنن...! اگه کسی بود، پس اصلا چرا اومد؟! سمیرا و یاشار... کنایه آقابزرگ را گرفته بودند. هردو بلند شدند.که قهر کنند. اما آقابزرگ متوجه شد... نمیخواست مجلس، این بارهم، بهم بخورد.عصایش را عمود گرفته بود. دستانش را روی عصا گذاشته بود.بااخم سریع انتهای عصایش را به زمین کوبید. _بنشینید.! باهردوتون هستم. سمیرا ناخواسته نشست... اما یاشار غد بود. احترام سرش نمیشد. رو به سمیرا کرد. باعتاب فرمان داد که از اینجا برویم. که اینجا جای ما نیست! نگاههای پیروزمندانه سمیرا به ریحانه، شرمندگی یوسف را بیشتر میکرد. با رفتن یاشار و سمیرا جلسه دوم خواستگاری هم بهم خورد.... ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۳۶ _مسخره..! خیلی بی مزه ای...!! خواست از پشت بام پایین رود، که علی، جدی شد، باصدای بلندی گفت: _هادی رو که میشناسی، از بچه های هیئت. یوسف برگشت. منتظر ادامه جمله رفیقش بود. _سیدهادی حیدری. یادته میخاست بره سپاه...؟ رفته.حالا هم رسمی شده. _خب. این چه ربطـ... علی_امشب ساعت ٩شب باخانواده اش میان خونه محمداقا اینا،خاستگاری. همانجا ایستاد.... زمان برایش متوقف شده بود... علی هیچوقت دروغ نمیگفت. بحرفش شک نداشت. هنوز قلبش تپش داشت..چهره اش درهم شد.دیگر درد قلبش را نمیتوانست تحمل کند..! با زانو روی زمین افتاد.. علی بسمتش آمد. او را بلند کرد. _وایسا یه قرصی چیزی برات بیارم..! علی زود پایین رفت. از تو کمد قرص یوسف را پیدا کرد.پشت بام رفت.قرص را با یه لیوان آب به یوسف داد. یوسف_ من همه کار کردم.همه کار..! دیگه باید چکار میکردم، که نکردم. دیدی خاستگاری هم کردم، دوبار، هربار بهم خورد...!!! آخخخ... علی، موکتی را... که برای نشستن خودش آورده بود، را پهن کرد. یوسف دراز کشید. و خودش، کنارش نشست. علی_اون شب بهت گفتم، خونه آقابزرگ، یادته...؟ باید بجنگی..!! یه دکتر هم برو اینهمه درد، زمینگیرت میکنه..! خیلی آرام زمزمه کرد. _چیزیم نیس.خوبم.استخاره کن برام _دِکی...داری میمیری دیوونه..! دکتر باید بری. استخاره..!؟ استخاره راهی نداره.! وقتی به کارت مطمئن هستی..! _خب چکار کنم.!؟ علی_هیچی رفیق.فراموشش کن. یوسف سریع بلند شد. نشست. _میفهمی چی میگی...!؟ میگم استخاره کن میگی نه. میگم چکار کنم میگی فراموشش کنم؟؟!!! _آروم باش پسر..! هنوز که چیزی معلوم نیس.. بعدشم.. گفتم زودتر خبرت کنم.. همین امشب تمومش کنی! گوشی علی زنگ خورد... برداشت و مشغول حرف زدن شد.از یوسف گرفت.یوسف هم متوجه شد که مخاطب علی، هست. یوسف، لبه پشت بام نشست... آرنج دستانش را روی زانوهایش گذاشت. سرش را درحصار دستانش قرار داد. «خدایا خودت گفتی من به تو کنم برام کافیه..!همه تلاشمو کردم توکل کردم به نامت، به اسم اعظمت.!خدایا کسی رو . خودت . میخام تموم بشه ولی نمیشه. کمکم کن..! » صدای زنی از پایین می امد... نزدیک میشدند، به پشت بام.سرش را بلند کرد.مرضیه خانم و علی بودند. فکری مثل جرقه به ذهنش رسید. مرضیه خانم_سلام. یوسف_سلام از بنده ست. راستش یه زحمتی براتون دارم. بانگاهش به علی، میخواست تا را بگوید. لبخند علی تایید بود. مرضیه خانم_ بفرمایید. _من خواهر ندارم. میخام برام خواهری کنین. باعمو صحبت کنین. البته خودم، بهشون زنگ میزنم.به مامان هم میگم دوباره به مادرتون حرف بزنن.و اینکه برنامه امشب رو... مجلس امشب.. رو.. نمیدانست جمله اش را چطور کامل کند. ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۳۵ علی به شیراز رفت.... مدارک یوسف را برده بود. که ثبت نام کند یوسف را. فصل تابستان از راه رسید... هم دلگیر بود هم نگران. نگران آینده ای که مشخص نمیشد..! دست دلش به هیچ کاری نمیرفت. حوصله نداشت. حتی برای خوابگاه هم اقدامی نکرده بود.نمیدانست سرانجامش چه خواهد شد..! آرام قدم میزد.... سنگی را نشانه گرفته بود. و آرام با مسیرش سنگ را به جلو میبرد.. فکر میکرد... شاید خداست... شاید است که او نمیفهمید... دو جلسه خاستگاری رفت،اما هر دو بی حاصل.!! بیشتر از ۴ ماه گذشته بود.چه امتحانی.چه حکمتی.چه تقدیری.عجب خاستگاری ای.متحیر شده بود..حتی نتوانسته بود چند کلامی با بانویش حرف بزند.از آینده بگوید.از نقشه هایی که در سر داشت..ازاهدافش.از امکانات مالی که نداشت...که همه را پدرش از او دریغ کرده بود،آنهم بخاطر که گذاشته بود. یا ریحانه یا ارث..!👉 حوصله حمید و علی را که هیچ، حتی حوصله خودش را هم نداشت. به پارک محله ای نزدیک خانه شان رسید. آب و هوای پارک و نسیم خنک بعدازظهر هم نتوانست او را سرحال بیاورد. به اولین نیمکت که رسید نشست. دست به سینه تکیه داد. خیره شده بود. و فقط فکر میکرد... چگونه راهی پیدا کند. باصدای زنگ گوشی اش،.. از فکر بیرون آمد. بدون نگاه به مخاطب، تماس را برقرار کرد. _الو. بله..! علی_ سلام پسر هیچ معلومه تو کجایی. سلامت کو بیحوصله گفت: _گیرم که سلام. علی_ کجایی؟؟ _زیر اسمون خدا. علی_خب پس همون جا بشین. به از دست رفتن خانم آینده ت فکر کن گویی سیم برقی به او وصل کرده بودند. سریع از جایش بلند شد. _چیشده علی... علی_ تا ١٠ دقیقه دیگه پایگاه باش..نبودی از فکر ریحانه خانم میای بیرون. _مرد حسابی بهت میگم چیشده..! دِ حرف بزن صدای بوق...جواب نگرانی های یوسف شد.با تمام توانش میدوید...خواست، گوشی را در جیبش بگذارد. که از دستش افتاد.زود برداشت.با ضربه ای که خورده، خاموش شده بود. اعتنا نکرد. گوشی را درجیبش گذاشت.و دوباره دوید... پیاده نیمساعتی راه بود..اما باید زود میرسید.قلبش به تپش افتاده بود...مراقب بود به کسی برخورد نکند..تا پایگاه یک نفس دوید... نگران و آشفته... درپایگاه را با قدرت باز کرد. در محکم به دیوار خورد. بلند داد زد. _علییی.... علیییییی... وارد اتاق شد... هر دو اتاق را گشت. علی نبود.. به حیاط رفت. همه جا را سر زد. کسی نبود. عصبی شد. نکند برای دلبرش اتفاقی افتاده بود... نکند علی دروغ گفته باشد. علی دروغگو نبود..! _علییییی کجاییی وسط حیاط ایستاد.بلند داد زد.. _علیییییییی از لبه پشت بام صدای علی را شنید. _اینقدر داد نزن. حنجره ت مشکل پیدا میکنه کلافگی، آشفتگی، نگرانی اش، حسابی او را بهم ریخته بود.پله ها را دوتا یکی بالا میرفت. وقتی رسید با صورت خندان علی مواجه شد. _چیشدهههه علی بطری آب را برداشت. لیوان آبی برای یوسف ریخت. یوسف_ علی بگو... قلبم داره میاد تو دهنم. _اینو بخور آروم شی. میگم بهت..! یوسف لباسش را چنگ زد. تپش قلبش سر به فلک کشیده بود _آب نمیخام.. حرفتو بزن.. علی اشاره ای به لیوان در دستش کرد. یوسف لیوان را گرفت. یک نفس آب را سرکشید. لیوان را بدست علی داد. علی برای سرویس کولر... به پشت بام آمده بود. به سمت کولر رفت. پوشال خریده بود. درپوش ها را برمی داشت، تا تعویض کند پوشال کولر پایگاه را. _میگم بشرطی که آروم باشی. _بگو آرومم در پوش دوم را بلند کرد. _معلومه..! هنوز نشنیدی داری پس میافتی! وای به وقتی که بگم!! _علییی میگی یا... علی صاف ایستاد. _خیلی خب بابا.. نزن.. الان میگم.خبر خاصی نیست فقط برا ریحانه خانم خاستگار اومده! ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
ای ولی عصــــــــر و امام زمان ای سبــــب خلقت کون و مکان حجّت حــق حامیِ دین العجل شیعه گـــــــــرفتارُ ببین العجل ای بـــــــــه ولای تـــو تولّای ما مهـــــــر تـــــــو آیینهٔ دلهای ما تا تـــــو ز ما روی نهان کرده‌ای غم بـه دل پیر و جوان کرده‌ای ما که نداریم به غیر از تو کس ای شه خوبان تو به فریاد رس جهت سلامتی و تعجیل در فرج موفور السّرور ولیّ امر مسلمین جهان، یگانه وارث غدیر، آقا صاحب العصر و الزّمان، حضرت بقیّة اللّه الاعظم، مهدی موعود، عجّل اللّه تعالیٰ فرجه الشّریف، صلوات بر محمّد و آل محمّد🌷
💠اهمیت روز جمعه و اعمال روز جمعه 🔹روز جمعه مخصوص صاحب العصر و الزمان حضرت بقیة الله مهدی موعود(عج) می باشد. پس چه خوب است تا با اهمیت و اعمال این روز آشنا شویم. 🔸اهمیت روز جمعه: 👈۱-ولادت امام زمان(عج) در روز جمعه واقع شده است. 👈۲-امامت در روز جمعه به آن حضرت منتقل شده است. 👈۳-جمعه روزی است که خدای تعالی لقب معروف (قائم)را به آن حضرت اختصاص داده است. 👈۴-امام عصر(عج) در روز جمعه بر دشمنان مسلط خواهد شد. 👈۵-روز جمعه مخصوص صاحب العصر و الزمان حضرت بقیة الله الاعظم مهدی موعود(عج) می باشد. 👈۶-خداوند در روز جمعه در عالم ذر از همه ارواح بنی آدم برای امام زمان (عج) و ائمه هدی(ع) پیمان وفاداری گرفته است. 👈۷-و از مهم ترین اعمال انسان در روزجمعه توجه به حضرت مهدی(عج) و انتظار فرج آن بزرگواراست. 👈۸-در این روز زیارت آن حضرت و دعا برای تعجیل فرج ایشان مستحب است زیرا طبق برخی از روایات و زیارات ، امید ظهور ان حظرت در روز جمعه بیشتر از سایر روزهاست. 💠اعمال ذکر شده برای روز جمعه 🌸1. در نماز صبح آن در رکعت اول سوره جمعه و در رکعت دوم توحید بخواند. 🌸2. بعد از نماز صبح خواندن دعای عهد و دعای ندبه 🌸3. غسل جمعه کند وازسنت های تاکید شده است. وقت آن بعد از طلوع فجر است تا زوال آفتاب و هرچه به زوال نزدیک شود بهتر است 🌸4. هزار مرتبه صلوات بفرستد. رسول خدا - صلی الله- فرمود: هر کس هزار بار در روز جمعه بر من صلوات فرستد خطایای هشتاد سالهاش آمرزیده شود. واگر 1000 مرتبه فرصت نشد لاقل 100 مرتبه صلوات بفرستد 🔽امام صادق ع فرمودند: اگر صد مرتبه صلوات بفرستد،تا در روز قيامت چهره اش نورانى گردد.و نیز هركس روز جمعه صد مرتبه صلوات فرستد و صد مرتبه اَستَغفِرُاللهَ رَبَّی وَ اَتُوبُ اِلَیه ِ گويد و صد مرتبه سوره«توحيد» را بخواند،آمرزيده خواهد شد. 🔽نيز روايت شده:كه ثواب صلوات بر محمّد و آل محمّد،بين نماز ظهر و عصر برابر با ثواب هفتاد حج است 🌸5. خواندن دعای آل یاسین در عصر روز جمعه 🌸6. رفتن به نماز پر فضیلت جمعه 🌸7. به زیارت اموات و زیارت قبر پدر و مادر یا یکی از ایشان برود که فضیلت دارد ( از امام باقر روایت شده که زیارت کنید مردگان را در روز جمعه که می دانند کیست که به زیارت ایشان رفته است و شاد می شوند) 🌸8. زیارت حضرت رسول(ص) و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین نماید. 🌸9. اعمال عمومی مورد پسند در روز جمعه : حمام برود، ناخن خود را کوتاه کند وصورت خود را پیرایش نماید.بوی خوش به کار برد و جامه های پاکیزه خود را بپوشد. 🌸10.برای اهل و عیال چیزهای نیکوی تازه از میوه و گوشت بخرد تا شاد شوند به آمدن جمعه .همچنین خوردن انارو کاسنی توصیه شده 🌸11. خواندن دعای سمات در ساعت پایانی روز جمعه 🌸12.سوره های «احقاف»و«مؤمنون»را بخواند. 🌸13.صدقه دهد، روايت داریم :ثواب صدقه دادن در شب و روز جمعه،هزار برابر اوقات ديگر است. 🌸14 .ساعتی از روز جمعه را به اموختن دین اختصاص دهد
4_5960853649759404530.mp3
25.23M
🌹باز صبح جمعه ای دیگر و دعای ندبه... 🌹با صدای آسمانی و زیبای استاد فرهمند... 🌹التماس دعای فرج...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سخنرانی جذاب و دلنشین و بسیار مفید استاد اوجی شیرازی از دست ندین 👇👇👇👇👇👇👇👇 پخش زنده 👇👇👇👇👇 @haram110
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دقایقی دیگر ، ان شاء الله لایو از حرم مطهر کریمه اهل بیت ، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها👇🏻 به نیت تعجیل در امر فرج امام عصر ، حضرت مهدی موعود (سلام الله علیه و عجل الله فرجه الشریف)