🌺🌺🌺🌺🌺
🌴دوره ای که زنان #مجبور بودند برای حفظ #حجاب در #خانه بمانند.🌴
😔نگرانیهای مهدی #فاطمه (سلام الله علیهما)😔
🍁مرحوم آيت الله سيد محمدباقر مجتهد #سيستاني، پدر آيت الله سيد علي سيستاني تصميم مي گيرد براي #تشرّف به محضر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) چهل #جمعه در مساجد شهر مشهد زيارت #عاشورا بخواند.
در يکي از جمعه هاي آخر، #نوري را از خانه اي نزديک به مسجد مشاهده مي کند. به سوي خانه مي رود مي بيند حضرت ولي #عصر امام زمان (عج الله تعالی فرجه) در يکي از اتاق هاي آن خانه تشريف دارند و در ميان اتاق #جنازه اي قرار دارد که پارچه اي سفيد روي آن کشيده شده است.
ايشان مي گويد هنگامي که وارد شدن اشک مي ريختم سلام کردم، حضرت به من فرمود: «چرا #اينگونه به دنبال من مي گردي و اين رنج ها را متحمّل مي شوي؟! مثل اين باشيد- اشاره به آن #جنازه کردند- تا من #بدنبال شما بيايم!»
بعد فرمودند: «اين #بانويي است که در دوره #کشف حجاب- در زمان رضا خان پهلوي- #هفت سال از خانه بيرون نيامد تا چشم #نامحرم به او نيفتد.» [1]
اما امروز! کجاست شاه قلدر ملعون تا ببیند برای برداشتن #روسری از سر زنان نیازی به #زورگویی و وضع قانون نبود، دخترانی که خود حیثیتشان را به #تاراج می گذارند، مردان بی #غیرتی که زنان بی عفت خود را #بزک کرده به نمایش در می آورند.
حیف از این مملکت #شیعی که صدها هزاران نفر برای حفظ آن #جان خود را دادند، اما امروز چنین انسان ماب های خودباخته ی #غربزده که تمام فخرشان به نمایش گذاشتن بدنشان است، در آن نفس می کشند.
دختران و زنانی که عقده ی #کشف حجاب را نتوانستند در درون خود نگه دارند و همه ی دلخوشی شان جلب نگاه های #آلوده به خود است.
منبع:
(1) شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج 3 ، ص 158.
#امام_زمان_علیه_السلام
#تشرفات
#حجاب
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@haram110
مرد #غیـرتـے
خوب مـےداند
جایاینعکس ⇣
↲در آلبومشخصیست
⛔️او هرگز زیبایـے
نـ↯ـاموسش را
حـ⇜ـراج چشماטּ آلوده
#فضای_مجازی نـ✘ـمـےڪند❣
@haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_هشتم 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستا
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_نهم
💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و میتوانستم به چشم #همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم.
از سکوت سر به زیرم، عمق #رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظهای که زندهام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!»
💠 او همچنان #عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق #امیرالمؤمنین علیهالسلام خوش بودم که امداد #حیدریاش را برایم به کمال رساند و نهتنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد.
به یُمن همین هدیه حیدری، #13رجب عقد کردیم و قرار شد #نیمه_شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود.
💠 نمیدانستم شمارهام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!»
نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.
💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچهام دارم میام!»
پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریختهام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!»
💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانهام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند.
💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد.
حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زنعمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداریاش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟»
💠 هنوز بدنم سست بود و بهسختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند.
دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانهای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :«#موصل سقوط کرده! #داعش امشب شهر رو گرفت!»
💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پلههای ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :«#تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم.
بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از #ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است.
💠 عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.»
گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزادهها به تلعفر برسن یه #شیعه رو زنده نمیذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت.
💠 دیگر نفس کسی بالا نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد.
همه نگاهش میکردند و من از خون #غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریهام گرفت.
💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگیاش را نشان داد :«من میرم میارمشون.»
زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»...
#ادامه_دارد
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@haram110
💥 #تلنگر 💥
سلام
جوانی را دیدم ک دلش پر بود از محبت خدا
اهل #نماز
و ذاتش در جستجوی خوبی ها✅
دنیایش اما رنگ دیگری گرفت
کم کم همه چیز برایش کمرنگ شد
جز خودش و #خواسته های دلش😱
.
از کدام شان بگویم
از #پیامک هایی ک بی حیا و بی فکر
برای آن #نامحرم میفرستاد❌
یا
از #وایبر و #لاین و....
ک مدام دنبال کسی بود تا به لیست دوست هایش اضافه کند
اصلا هم مهم نبود دختر باشد یا پسر..
ترجیحا جنس مخالف..❌
یا #تلگرام,,,
ک از وقتی پایش ب گوشی های هوشمند باز شد
گروه های #مختلط🙊
پی وی و چت و #دردل با نامحرم شد قصه ی زندگی اش
و فقط دنبال پر کردن وقتی ست ک با #سلام شروع میشود
و اخر و عاقبتش جز #بی_آبرویی و آسیب نیست
متاهل ها حتی..
نمیدانم چه بر سر زندگی شان آمده
ب جای خالی کردن وقت برای #همسرشان💞
ب جای ساختن و پی ریزی زندگی و دلگرمی برای خانواده شان
گیر داده اند ب پی وی پسرانی ک هیچ اعتماد و شناختی از انها ندارند😳
ولی مدام در پی وی هم و گپ ها وقت برای هم میگذارند
و بنظرتان این همان #خیانت نیست😏
و از #اینستاگرام
لال شوم بهتر است🤐
انگار ک #ماهواره را اورده اند
در ملا عام
و جز پوچ گرایی
و شهوت طلبی
عرضه جسم
و الودگی روح
اثری ندارد
همه چیز دور محور #لایک معتبرشده💟
چه عکس سرلخت😱
چه استوری گذاشتن ها
و امان از گفتگوهای دونفره و خلوت🔞💔
از کجا بگویم
نمیدانم ب کدامین #مجوز اینقدر بی حیا شده ایم⁉️
اینقدر ب دور از خدا
و معتاد ب #فضای کثیف مجازی ای ک عجیب از زندگی و خانواده دورمان کرده
ارزش دختر انقدر پایین آمده
ک عکس هایش راحت دست این و اون هست😞
و هر علف هرزی توی باغچه ی دلش میروید☹️
و پسری ک ارزش خود را در دلربایی و #گول_زدن از دختران سرزمین میداند❌
انگار نه انگار #غیرتی داشته
و #مردانگی اش پاااک از یادش رفته
خودت بیندیش🤔
چه شد ک از خدا دور شدی‼️
یعنی واقعا این همه #هوسبازی و #لجنزار ارتباط با نامحرم دلت را نزده⁉️
⛔️ب من نگو
ب خودت بگو
خودت فکر کن
کی خسته میشوی از این دنیای فانی
اخر همه ی زندگی ها #مرگ است
هیچ توشه ای داری
معیارهایت را کی میخواهی خدایی کنی
این تلنگر میتونه برای من و تو باشه دقت کردی؟؟
اللهم عجل لولیک فرج بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیه🤲🏻😔
مرد #غیـرتـے
خوب مـےداند
جایاینعکس ⇣
↲در آلبومشخصیست
⛔️او هرگز زیبایـے
نـ↯ـاموسش را
حـ⇜ـراج چشماטּ آلوده
#فضای_مجازی نـ✘ـمـےڪند❣