eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
651 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 ‍ راحله، سینی چای را روی میز گذاشت و نشست. حالا همه منتظر بودند تا اقای پارسا، حرف بزند. گفتنش سخت بود اما با خودش فکر کرد این حق راحله و خانواده ش است که بدانند. گلویش را صاف کرد: -گفتن چیزی که میخوام بگم، خیلی سخته. اونقدر سخت که نمیدونم چطوری بگم. امروز پیش دکتر سیا بودم. خوشبختانه دیگه خونریزی توی مغزش نبوده اما ... همه از شدت ناراحتی سرهایشان را پایین انداخته بودند و گوش میکردند ولی با شنیدن این اما و مکث، سرهایشان را بلند کردند و چشم دوختند به پدر سیاوش: -اما اینطور که دکتر میگفت عصب بینایی سیاوش بخاطر ضربه آسیب دیده و این اتفاق باعث میشه که سیاوش ... پدر دوباره مکث کرد، نفسش را بیرون دا، دستی به صورتش که این روزها بخاطر درگیری فکری حوصله اصلاح مرتبش را نداشت و ته ریشی رویش بود، کشید: -شاید سیاوش کور بشه! البته معلوم نیست این کوری موقتیه یا دائمی این را گفت و ساکت شد. میترسید اگر بیشتر ادامه دهد همانجا وسط جمع اشک هایش سرازیر شود. چنان سکوتی خانه را فرا گرفته بود که گویی هیچ کس حتی نفس هم نمیکشید. پدر چند بار نفس عمیق کشید تا به خودش مسلط شود، بعد رو به راحله ادامه داد: -من میدونم تو سیاوش رو دوست داری. میدونم اگه قرار باشه بمونی بخاطر ترحم یا عذاب وجدان نیست و بخاطر علاقه ست. اما به هر حال حق داری همه چیز رو بدونی. پای آینده ت در میونه ... من خواستم که هر تصمیمی میگیری از سر آگاهی باشه گاهی در زندگی، در اوج غم ها و ناراحتی ها، یک حرف، یک ظرافت فکری و نکته سنجی خوشی عجیبی را به دلت میریزد. شاید راحله از شنیدن این حرف ها ناراحت شد اما لبخندی معنا دار روی لب پدرش نقش بست... حاح یوسف با خودش فکر کرد مردی اینچنین عاقل و منصف میتواند تکیه گاه خوبی برای راحله در زندگی متاهلی اش باشد. دلخوش شد به این منطق و عقل و درایت... راحله نگاهش را به نوک رو فرشی هایش دوخت. چه تصمیمی باید میگرفت? اینکه سیاوش را، سیاوشی که همه زندگی اش بود و همه زندگی اش را بخاطر راحله به خطر انداخته بود رها کند و برود با کسی دیگر دل و قلوه بدهد و فالوده بخورد? سیاوش را روی تخت بیمارستان رها کند و برود پی آینده و زندگی اش? میتوانست? اصلا شدنی بود این کار? این بزرگتر ها گاهی چه فکرهایی را عاقلانه میخوانند!! بدون اینکه حرفی بزند بلند شد و به اتاقش رفت. همه نگاهی به یکدیگر انداختند. چند دقیقه ای گذشت. مادر میخواست به دنبال راحله برود که صدای در اتاق بلند شد و چند لحظه بعد، راحله لباس پوشیده در میان جمع ظاهر شد. خداحافظی آرامی کرد و به طرف در رفت: -کجا میری مادر? - میرم سیاوش رو ببینم! شب پیشش میمونم پدر سیاوش پرسید: - راجع به حرفهام فکر کن راحله همانطور که دستش به دستگیره در بود و پشت به بقیه گفت: -تا وقتی سیاوش نفس میکشه، هر اتفاقی هم که بیفته، من کنارش میمونم... در را باز کرد و رفت و ندید لبخند رضایتمندانه نقش بسته بر لبان پدر سیاوش را!! تا به بیمارستان برسد شب شده بود. پایین تخت سیاوش ایستاده بود و نگاهش میکرد. دلش لک زده بود برای قهقهه هایش، برای شیطنت هایش و سر به سر گذاشتن هایش چقدر زود همه شادی ها و خوشی های کوچکشان تبدیل به خاطراتی دور از دسترس شده بودند. سیاوشی که همیشه شیک پوش و آهار زده بود و موهایش پر از تافت و واکس مو، حالا، با آن لباس آبی رنگ گل و گشاد بیمارستان، و موهایی که یک طرفشان را تیغ زده بودند و تازه کمی در امده بود، ساکت و خاموش، روی تخت خوابیده بود و راحله در حسرت یک نگاهش! داشت با خودش فکر میکرد این مرد گندمگون آزرده حال، حتی در لباس بی ریخت بیمارستان هم، برایش جذاب است. کنارش ایستاد، دستش را کنار صورت سیاوش گذاشت و کمی صورت سیاوش را به طرف خودش چرخاند. با انگشت شصت ش، گونه سیاوش را نوازش کرد. صورتش را ریش کوتاه و خرمایی رنگی پوشانده بود. دلش هوای سیاوش را کرده بود. کاش بیدار میشد، در آغوشش میکشید، سر روی سینه اش میگذاشت و میفهمید که همه اینها یک خواب بوده! چشمان بسته سیاوش را بوسید ، صورتش اش را به صورت سیاوش چسباند، چشم هایش را بست: - این چشم ها فقط مال منه، فقط مال من! کنارش روی صندلی نشست. دست سیاوش را که حالا باندش را باز کرده بودند در دست گرفت. همان دستی که پشت سر راحله گذاشته بود تا راحله اسیب نبیند! دست چپش! آخر سیاوش چپ دست بود! لبخندی غمگین زد و همانطور که زخم های پشت دست سیا را، که خشک شده بودند، با انگشتانش و قطره های اشک لمس میکرد زیر لب گفت: -مرد چپ دست من! خم شد و دست را در بغل گرفت، سرش را روی آن گذاشت... کم کم پلک هایش سنگین شد... ...
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷 🌸✨ 🔅بسم الله الرحمن الرحیم 🌸✨ اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ محبّاً لأوْلیائِكَ ومُعادیاً لأعْدائِكَ مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبیائِكَ یا عاصِمَ قُلوبِ النّبییّن. 🌼✨ خدایا قرار بده در این روز دوست دوستانت ودشمن دشمنانت و پیرو راه و روش خاتم پیغمبرانت اى نگهدار دلهاى پیامبران. 🌱التماس_دعا 📚منبع: مفاتيح الجنان 🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
4_5857330605619937483.mp3
4.01M
تحدیر(تندخوانی)جز بیست و پنجم 🦋✨🦋✨🦋
4_5936049444825859521.mp3
12.63M
‍ 🌼ترتیل🌼 🌹 استاد پرهیزگار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺روزگاری غلام خانهٔ امام زین‌العابدین علی بن الحسین -سلام‌الله‌علیه- بودم. روزهایی که بهترین لحظات عمرم بود. ▪️حضرت حساب‌ شده و با ملایمت با ما رفتار می‌کرد، آنقدر که گاهی یادمان می‌رفت غلامیم و فکر می‌کردیم در خانۀ پدری‌مان زندگی می‌کنیم. من اما مدت کمی در خانۀ حضرت بودم؛ نزدیک به یک سال‌. البته همهٔ غلام‌ها و کنیزها این‌طور بودند‌. 🔹حضرت امام سیدالساجدین علی بن الحسین -سلام‌الله‌‌علیه- هیچ‌ وقت خدمتکاری را بیشتر از یک سال استخدام نمی‌کرد. چه اول سال آمده بودند چه وسط سال، همه را شب عید فطر آزاد می‌کرد و به قدری که دیگر نیازمند نباشند، به آن‌ها هدیه‌هایی می‌بخشید. و بعد دوباره سال بعد افراد جدیدی می‌آمدند و در خانۀ پربرکت امام، مهمان می‌شدند. حضرت در روزهای ماه رمضان، بیشتر از همیشه مراقبمان بود. آنقدر که حتی اگر خطایی داشتیم به رویمان نمی‌آورد. گوشه‌ای یادداشت می‌کرد و بعد، شب آخر رمضان، بهمان تذکر می‌داد و روش درست را می‌گفت. حضرت سیدالساجدین علیه السلام می‌فرمود: «خدای متعال در هر شب از ماه رمضان، در وقت افطار، هفتاد میلیون نفر را از آتش آزاد می‌کند‌. افرادی که همه مستحق آتش بوده‌اند! و وقتی شب آخر ماه می‌رسد، به اندازهٔ کل ماه رمضان آزاد می‌کند. دوست دارم خدا ببیند من خدمتکارانم را در دنیا آزاد کردم، به امید آنکه خدا هم ما را از آتش آزاد کند...» حالا که این‌ها را می‌گویم، می‌فهمم چقدر دلم برایشان تنگ شده ‌است... ‌ ‌ 📚 بر اساس روایتی در بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحهٔ ۱۰۳ ‌ ‌ 🌑ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌑 ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..