💎💎💎 آثار بعضی از اسماء شریف الهی منقول از حضرت رضا علیه الشلام
مرحوم آیةالله محمّد تقی نجفی اصفهانی(ت1362 ه ق)در کتاب خواصّ الآیات ، روایات شریفی را در موضوع اثر بعضی از اسماء الهی از حضرت رضا علیه السلام نقل می کند. بعضی از آن اسماء الهی و آثار آنها در ذیل نقل شده است.
حضرت رضا علیه السلام فرمود:
هرکس در سحرگاه با طهارت باشد و دست بلند کند و 10 بار بگوید: «یا باسِط» ، و سپس بر روی خود بکشد ، هرگز محتاج نشود و از غم خلاصی یابد و از جایی که گمان نداشته باشد ، نعمت یابد و روزی برای وی فراخ گردد.
هرکس اسم «المُجیب» را 1001 بار بخواند ، حتما حاجتش برآورده می شود.
هرکس در هنگام دعا 70 بار بگوید: «یا بَدیع» ، دعای او مستجاب می شود.
هرکس اسم «المَلِک» را 19 بار بخواند، از خلق بی نیاز گردد و در دنیا و آخرت مرفّه الحال می شود.
هرکس اسم «المُجیب» را 1001 بار بخواند ، حتما حاجت او برآورده می شود.
هرکس اسم «الحکیم» را روی فولاد نقش کند و با خود همراه کند ، و این اسم را چنین بخواند: «بِحَقِّ اسمِکَ حَصِّل لِی مُرادی» ، در هیچ امری معطّل نمی ماند و از دشمنان ایمن شود ، و اگر معلّم اطفال باشد ، به اندک زمانی ، اثر تعلیم او به ظهور می رسد.
هرکس اسم «الحیُّ القیّوم» را ورد خود سازد ، عمرش دراز می شود و برای وی در دل ها تصرّف کامل پدید می آید.
هرکس هر روز بعد از نماز صبح ، اسم «عَزیز» را 41 بار بخواند، محتاج خلق نگردد و در میان مردم ، عزیز و مکرّم خواهد شد.
به جهت آسان شدن هر دشواری ، فرد باید اسم «الحکیم» را بسیار بگوید.
هرکس روز جمعه بعد از نماز صبح ، 70 بار بگوید: «یا فتّاح» ، و دست بر سینه گذارد ، زنگ غفلت از دل او می رود ، و به هرکس روی آورد ، پیش می برد.
هرکس بخواهد نفس امّاره مطیع او شود ، در هنگام خواب دست بر سینه گذارد و 100 بار بگوید: «یا مُمیت».
هرکس اسم «البارِی» را هر جمعه 100 بار بگوید ، خداوند متعال او را در قبر تنها نمی گذارد و از برای او مونسی می فرستد.
هرکس گناه بسیار زیاد دارد و به نومیدی نزدیک شده است ، به خواندن اسم «العَفو» مداومت نماید ، که به امید تمام به بهشت درآید.
اگر اسم «الوَدُود» به تعداد 1001 بار بر مویز یا طعامی خوانده شود ، و زوج یعنی زن و شوهر از آن بخورند ، میان ایشان الفت پیدا می شود.
اگر شیر زنی کم باشد ، اسم «الرَّقیب» را روی کاسه چینی بنویسند و با آب نیسان که بر آن دعا خوانده شده است ، بشویند و به آن زن بدهند ، در این صورت شیر او زیاد می شود.
هرکس اسم «الحَسیب» را هر روز از روزهای هفته ، 80 بار بگوید ، و از روز پنچ شنبه شروع نماید ، در دفع دشمن از این ورد قوی تر نمی باشد.
هرکس بخواند مظلومی را از دست ظالمی خلاص کند ، در برابر او بایستد و 10 بار بگوید: «یا رَؤُف» ، در این صورت آن ظالم، شفاعت آن فرد را در حق مظلوم قبول می کند.
هرکس مظلوم باشد و در سحرگاه 66 بار «یا وَکیل» بگوید و سپس ظالم را نفرین کند ، زوال آن ظالم می رسد.
هرکس اسم «الخَبیر» را زیاد بگوید ، از شرّ نفس و سلطان و جور او ایمن گردد.
هرکس در وقت زوال ، اسم «القُدُّوس» را 170 بار بگوید ، دل او نورانی می گردد و از وسوسه شیطان در امان خواهد ماند.
اگر کسی اسم «السَّلام» را 131 بار بر سر بیمار بخواند ، از آن مرض صحّت می یابد.
اگر کسی اسم «السَّلام» را بر نقره نقش کند و همیشه با خود به همراه داشته باشد ، به شرط آن که با طهارت باشد ، از شرّ شیطان ایمن می گردد و بر دشمنان پیروز می شود و با ایمان به سلامت (از دنیا) می رود.( خواص الایات ، ص50-66)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 یکشنبه
🔸 ۳۰ اردیبهشت/ ثور ۱۴۰۳
🔸 ۱۰ ذی القعده ۱۴۴۵
🔸 ۱۹ می ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج میزان» است.
✔️ برای امور زیر نیک است:
خرید و فروش
امور زراعی
نگارش
فرستادن نماینده یا قاصد
نوشتن قرارداد
حسابرسی اموال
امور ازدواجی
فروش جواهرات
آغاز درمان
امور مربوط به حرز
🌎🔭👀
👼 زایمان
مناسب و نوزاد هرگز در تنگنا قرار نگیرد. انشاءالله
🚘 مسافرت
بسیار خوب و پسندیده است.
💞 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب یکشنبه)
دلیلی بر استحباب یا کراهت ندارد.
🌎🔭👀
💇 اصلاح سر و صورت
باعث احترام میشود.
🩸حجامت،خوندادن،فصد،زالو انداختن
باعث درد میشود.
💅 ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست.
موجب بیبرکتی در زندگی میگردد.
👕 بریدن پارچه
روز مناسبی نیست.
موجب غم و اندوه شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
این حکم شامل خرید لباس نیست.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود تعبیرش طبق آیۀ ۱۰ سوره مبارکه یونس علیه السلام است.
﴿﷽ دعواهم فیها سبحانک...﴾
از خواب بیننده عمل صالح یا خیری به وجود آید که در دنیا و آخرت به او نفع رساند. ان شاءالله
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا مغرب
📿 ذکر روز یکشنبه
«یا ذالجلال و الاکرام» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز یکشنبه متعلق است به:
💞 #حضرت_علی علیهالسلام
💞 #فاطمه_زهرا سلاماللهعلیها
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز یکشنبه پایان مییابد.
🌺
🌎🌺🍃
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 #میلاد_امام_رضا(ع)
💐وقتی تو ایوون میزنه بارون
💐دیونه تر میشه زائر مجنون
🎙 #محسن_عرب_خالقی
👏 #نماهنگ
👌فوق زیبا
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمانکابوسࢪرویایی💗 قسمت154 در زندان هم زندانیان از پا نمی نشستند و از این فرص
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوسࢪرویایی💗
قسمت155
هر گاه از میکروفن اسامی افرادی را که ملاقاتی دارند را می گویند قلبم می شکند.
چقدر دوست دارم در این روزها برای لحظات اندکی چشمم مهمان ترش رویی پیمان شود.
او باری دیگر اخم کند و من آب روی اتشش شوم.
دلم برای پری تنگ شده و به آخرین دیدارمان که برای ماه ها پیش است فکر می کنم.
در همین فکرها هستم که نرگس را در حال نماز می بینم.
هر گاه او نماز می خواند من زیر چشمی نگاهش می کنم.
قنوت های باصفایی دارد...
خشوعی که چشمانش را نم دار می کند غبطه مرا برمی انگیزد.
در حال تماشای او هستم که سکینه کنارم می نشیند.
متوجه آمدنش نشسته ام.
با دیدن من صورتش شکلی دیگر می شود.
دست روی شانه ام می گذارد و می گوید:
_سمیرا گفت که بهت بگم الان بری پیشش.
به زور نگاهم را از نرگس می گیرم و به سکینه می گویم:" الان؟"
_آره، همین حالا.
باشه ای می گویم و پشت سرش از سلول خارج می شوم.
مثل همیشه دور سمیرا را چند نفری گرفته اند.
با دیدن من آن ها را دست به سر می کند.
لبخندی می زند و اشاره می کند جلو بروم.
از روی اکراه لب هایم را می کشم.
دستش را جلو می آورد و سلام می دهد.
با سر انگشتانم دستش را می گیرم.
انگار زیادی از این حرکتم خوشش نمی آید.
_کارم داشتین؟
لبخندش پر رنگ تر می شود.
_کار که... نه! خواستم یه توصیهی خواهرانه ای بهت داشته باشم.
_چی؟
_میگم یه چند وقتی رابطتتو با این دختره کم کن.
درست منظورش را نمی فهمم.
_کدوم دختره؟
_همین، همین نرگس!
صلاح نیست باهاش گفتو گو داشته باشی.
_هم سلولیمه! چطور باهاش حرف نزنم؟
لبخند های مرموزانه اش حالم را بد می کند.
_حرف درمورد مسائل سیاسی و دینی. بقیهی حرفها که اشکالی نداره.
از سلب آزادی ام در کنج زندان متنفر ام!
دوست ندارم کسی به من امر و نهی کند.
نرگس مرحم هفته هایی است که اگر نبود من حتما خودم را باخته بودم.
دوست ندارم حرف زدن با او را از دست بدهم!
اما از طرفی نه گفتن باعث می شود آن ها گمان بدی به من داشته باشند پس به اجبار سر تکان می دهم و می پذیرم.
سمیرا لبخندش پر رنگ می شود.
مرا در اغوش می کشد و می گوید:
_اینا به صلاحته! بعضیا مهرهی مار دارن.
حرف هاشون بدجور آدمو کور و کر میکنه.
من نمیتوانم اسمش را مهرهی مار بگذارم اما موافق این هستم که حرف های افرادی چون حاج رسول و نرگس زود به دل می نشیند.
وقت ملاقات که می شود هر کس با شنیدن اسمش ذوق زده می شود.
همگی نفس در سینه هایشان حبس شده.
با گفتن اسم کبری، نرگس با خوشحالی به او نگاه می کند.
کبری دستان گرم نرگس را رها می کند و با شنیدن جمله اش می رود.
لبخندی که برای کبری به لب نشانده ام همه اش تبدیل به حسرت می شود و کنج قلبم فرو می رود.
آهی می کشم و به طرف تختم به راه می افتم.
صدایی از بلندگو پخش می شود که می گوید:" رویا..."
اتفاقی رویا اش را می شنوم و به فامیل دقت نمی کنم.
به گمان اشتباه شنیده ام که نرگس با خوشحالی به طرف می دود و می گوید:
_تو رو صدا زدن رویا!
باورم نمی شود.
_منو؟ وَ... ولی منکه...!
نرگس دستش را جلوی دهانم می گیرد و لب می زند:
_هیس... برو ببین کی اومده!
چشم دلت روشن عزیزم.
به زور لبخند می زنم و با گیجی که دارم به طرفی می روم که همه می روند.
یک سالن طولانی است با عرض کم. شیشه ای میان آزادی و بند فاصله گذاشته است.
به چهره ها نگاه می کنم تا دو چشم زیبا و عاشق ببینم.
چشمانی که هفته ها از دیدنش محروم ماندم!
با همهی این ها پاهایم با دیدن چهره ای از حرکت می ایستد.
همانطور که سر جایم ایستاده ام به او زل می زنم.
با چشمان بارانی اش من را نگاه می کند.
قدم از قدم نمی توانم بردارم اما آن لحظه به جان کندن دستم را به طرف تلفن می برم.
او هم دست به تلفن می برد.
خیلی وقت است که او را ندیده ام.
کم کم چهره اش در نظرم محو شدنی بود.
صورت سفیدش با کلاه صورتی ملیح او را زیباتر نشان می دهد.
نمیدانم چه جمله ای بگویم و او با بغض می نالد:
_رویا...
آب دهانم را قورت می دهم.
سینه ام از نفسی فراخ می شود و می پرسم:
_سیما؟
پلک روی هم می فشارد که یعنی بله!
نگاهش به حال و روزم رنگ ترحم دارد.
از این که او را در اینجا می بینم تعجب می کنم.
چطور او را راه داده اند برایم جای سوال است!
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت156
آب غوره گرفتن هایش تمامی ندارد.
هوفی می کشم و می گویم:
_سیما چیزی میخوای بگی بگو الان وقت تموم میشه!
با دستمال اشک هایش را پاک می کند و فین فین کنان می گوید:
_چی بگم؟ یه عالمه حرف کنج دل وامونده ام کُپه شده آخه از کجا بگم؟
لبخندی می زنم و پاسخ می دهم:" از هر جا که دلت میخواد."
ایش بلندی می کشد.
_اصلا رویا تو و این کارا؟
من که باورم نمیشه! تو سرت تو کارت بود. میخواستی بری پاریس چرا سر از زندان در آوردی؟
وقتی آقا کیا...
حرفش را می خورد.
حالا از ماجرا سر در آورده ام!
پس بگو چه خبر بوده زیر نیم کاسه و من نمی دانستم.
اخمی می کنم و می غرم:
_فکر کردم برای خودم اومدی!
معلوم نیست اون مرده چی تو سرت کرده.
من خوشحالم که اینجام چون قیافهی نحسش رو دیگه نمی بینم.
میخواهم هنوز به جانش غر بزنم که می گوید:
_رویا بس کن! اون بدبخت اگه چیزی میگه بخاطر خودته.
قسمم داد بهت چیزی نگم اما نمیتونم. اینجام گیر کرده!
به گلویش اشاره می کند و ادامه می دهد:" کیانوش از نفوذ خودش و پدرش برای تو گذاشته.
یه مبلغ درشتی به دادگاه رشوه داده تا تو رو اعدام نکنن، وگرنه با یه دوتا چهارتا باید بدونی کسی که اسلحه دست میگیره بی برو و برگشت اعدامه!
_هه! پس اومدی گرو کشی؟
مگه من گفتم که اعدامم نکن؟ اصلا برام مهم نیست.
اون به چه حقی همچین لطفی کرده؟ شاید من نخوام کسی در حقم لطف کنه.
لبش را گاز می گیرد.
با همان لحن به عشوه آمیخته می گوید:
_این چه حرفیه؟
به جای تشکر خشک و خالی اینا رو میگی؟
خنگ بدبخت فکر کردی خیلی برای اون سازمانی ارزش داری؟
اعدامت میکردن فوقش میشدی یه عکس توی بنر تبلیغاتی شون و والسلام!
میخواهم تلفن را بگذارم که التماسم می کند.
دوباره جوی اشک هایش می جوشد.
_رویا اصلا کیانوش رو ول کنیم.
کاریه که شده. من مطمئنم اگه یه روی خوش به این پاسبون و رئیس شون بدی تخفیف خیلی خوبی توی حکمت میدن.
من شنیدم اونایی که پیشمونن رو آزاد میکنن.
برای چی جوونی تو پشت این میله ها تلف کنی؟
پشیمان می شوم چرا گوشی را نگذاشتم!
هوفی می کشم و با بی حوصلگی می گویم:
_سیما من راضیم به این راه.
تو دوست داری زندون مزون و مد باشی من دوست دارم زندون این چاردیواری باشم.
زیاد فرقی بین مون نیست!
بعدشم من گمشده ای اینجا دارم که تا پیداش نکردم هر جا برم زندانیم.
لب کج می کند.
از این که آه و نصحیت هایش بی فایده بوده ناراحت است.
چشمش را از من برمی گرداند و با بی محلی لب می زند:
_باشه. امیدوارم ارزششو داشته باشه.
تلفن را سر جایش برمی گرداند.
با سر تکان دادنی از پیش چشمانم دور می شود.
با این که می دانم سیما اجیر کردهی کیانوش است اما دیدنش حس خوبی به من داد.
کم کمش باعث شد یک باری هم من دست به این گوشی ببرم!
چهرهی پیمان را آن سوی شیشه ها تجسم می کنم.
بغض گلویم را می فشارد و تنها دو قدم مانده تا اشک سرازیر شود که با صدای پاسبان خیالاتم آشفته می شود.
_وقت تمومه! پاشو!
با پاهای بی رمق برمی خیزم.
سایش دمپایی ها بر کف گوش هایم را می خراشد.
دست می برم و اشک را از گونه های خیسم محو می کنم.
دوست ندارم نرگس از ناراحتی ام بویی ببرد.
کبری با ذوق از دیدار خواهرش می گوید.
چند وسیله ای را هم که برایش آورده اند به دیگران نشان می دهد.
آه کشان خودم را به تخت می رسانم.
سر روی بالشت می گذارم و چشمانم را می بندم.
بی اختیار مرواید غلتانی از گوشهی چشمم می چکد.
روزم با یاد پیمان تلخ می شود.
نمیتوانم خودم را کنترل کنم و بالشت روی صورتم می کشم تا کسی مرا نبیند.
بعد از این که حسابی گریه کرده ام احساس سبکی دارم.
سر جایم می نشینم.
دو نفر از هم سلولی ها سرگرم خودشان هستند.
با ورود نرگس نگاهم را از او می گیرم.
با دیدن چهرهی من قیافه اش وا می رود.
انگار فهمیده که دوست ندارم حسم را بداند.
به روی خودش نمی آورد.
میخواهد برود که صدایش می کنم.
مثل همیشه با همان لبخند برمی گردد.
_جانم؟
_میشه با هم حرف بزنیم؟
قبول می کند.
روی تخت او در کنارش می نشینم و شروع می کنم به تعریف.
از سیما می گویم و حرف هایش و از حدس هایی که در مورد کیانوش زده ام.
او هم با من موافق است.
_بعد این همه یه دوست سر کلش توی زندان پیدا بشه اصلا اتفاقی نیست!
حتما به اصرار و حرف های پسره اومده.
مطمئن باش!
_آره منم میدونم. خودشم می گفت باهام حرف زده.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
#نویسندهمبینارفعتی(آیه)