هدایت شده از سلامتکده مشکات | ارگانیک
🩸 تقویم حجامت #آبان 1403🩸
🔻 3 آبان بسیار خوب فقط صبح تا ظهر
🔺️ 10 آبان بسیار عالی فقط صبح تا ظهر
🔻 17 آبان خوب فقط صبح تا ظهر
🔺️ 24 آبان بسیار عالی فقط صبح تا ظهر
🔻 27 آبان بسیار عالی از طلوع خورشید تا غروب
🔺️ 29 آبان بسیار عالی از طلوع آفتاب تا غروب
🆔️ @meshkatqom
حرم
✧✿﷽✿✧┅✧⊹┅┄┄ ◼️▪️پژوهشی در باب 🔎 #مهاجمین به خانه وحی ! 1️⃣ #عمر_بن_الخطاب زنازاده ⚫️ حدثنا محم
✧✿﷽✿✧┅✧⊹┅┄┄
◼️▪️پژوهشی در باب 🔎 #مهاجمین به خانه وحی !
2️⃣ #قنفذ زنازاده
👈 نحوه بردن حضرت امیرعالم امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه السلام برای بیعت با غاصبین
⚫️ ان ابابكر بعد ما اخذ البيعة لنفسه من الناس بالارهاب و السيف و القوة ارسل عمر، و قنفذاً و جماعة الي دار علي و فاطمه (علیهماالسلام) و جمع عمر الحطب علي دار فاطمة (علیهماالسلام) و احرق باب الدار.
🍂 هنگامي كه ابوبكر «زندیق» از مردم با تهديد و شمشير و زور #بيعت گرفت ، عمر «زنازاده»، #قنفذ«حرامزاده» و جماعتي را به سوي خانه علي و فاطمه (علیهما السلام) فرستاد، و عمر«زنازاده» هيزم جمع كرد و درِ خانه ی فاطمه (علیهاالسلام) را آتش زد...
📚 الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطيه، ص160 و 161
⚫️ ...فانطلق قنفذ الملعون فاقتحم هو وأصحابه بغیر إذن ، وثار علی علیه السلام إلى سیفه فسبقوه إلیه وکاثروه وهم کثیرون، فتناول بعضهم سیوفهم فکاثروه وضبطوه فألقوا فی عنقه حبلا وحالت بینهم وبینه فاطمة علیها السلام عند باب البیت، فضربها قنفذ الملعون بالسوط فماتت حین ماتت وإن فی عضدها کمثل الدملج من ضربته، لعنه الله ولعن من بعث به.
🍂 ...قنفذ ملعون رفت و با یارانش بدون اجازه به خانه یورش برد، على علیه السلام به سوى شمشیرش شتافت، مهاجمان که بسیار بودند بر او پیشى گرفتند و بر وى غالب آمدند. برخیشان شمشیر برگرفتند و بر او دست یافتند و او را در بر گرفتند و بر گردنش ریسمان انداختند. در کنار در خانه، فاطمه علیهاالسلام میان آنان و على علیه السلام حائل شد، #قنفذ ملعون با تازیانه بر او نواخت که بر اثر همان ضربه درگذشت و بر بازوى آن حضرت علیهاالسلام کبودى تازیانه قنفذ لعین مشهود بود، خدا او و کسى که وى را بر این کار واداشت لعنت کند.
📚 کتاب سلیم بن قیس هلالی، ج1، ص150
⚫️ إنّ محسناً فَسَدَ مِن زخم القنفذ العدوی
🍂 حضرت محسن بن علی علیه السلام به خاطر زخمی که #قنفذ لعین وارد کرد سقط شد و از بین رفت.
📚 المعارف، ابومحمد عبدالله قتیبه الدینوری، 276 ق.
▫️▪️▫️▪️▫️
http://l1l.ir/4330
پ.ن::
عدهای قنفذ را غلام غاصب اول گفته اند و عدهای این خبیث را غلام غاصب دوم ذکر کردهاند.
و علت آن اینست که ردی از این افراد بیسر و پا در کتب رجالی مخالفان دیده نمی شود. یکی بوده به نام «قنفذ بن عُمیر بن جُدعان التیمی» که در زمان عمر زنازاده مدتی والی مکه بوده است (اسدالغابة و الاصابة). و معلوم نیست که قنفذ حمله کننده همو بوده یا نه؟
اگر خود او بوده، تیمی بودن به معنی خویشاوند ابوبکر زندیق بودن است.
لعنت خدا بر تمامی هتاکین حریم فاطمی!
🔴ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔴
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
❣️أعوذ بالله مِن (عُمَر) الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم❣️
🔹 حضرت فاطمةالزهرا علیهاالسلام امانت خدا بود که پایمال شد:
🔻ولایت حضرت فاطمةالزهرا علیهاالسلام بر جمیع مخلوقات از جنس جن، انس، فرشته، نبات، حیوان، جماد و هر چه بین زمین و آسمان از لسلن قرآن:
حضرت مولانا امام باقر علیه السلام در غصب ولایت اهل بیت علیهم السلام به آیه قران استدلال فرمودند چنانکه خداوند فرموده است:
﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السماواتِ والْأَرْضِ والْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وأَشْفَقْنَ:
ما امانت - ولایت الهیّه - را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم،
آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند!
امّا انسان آن را بر دوش کشید؛ او بسیار ظالم و جاهل بود، (چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد﴾
سپس حضرت علیه السلام فرمودند:
👈 منظور همان ولایت حضرت امیرالمومنین على بن ابى طالب علیه السلام و ما اهل بیت علیهم السلام است ❗️
و خداوند آنرا بر زمین و کوه ها عرضه کرد، و آنها پرهیز کردند از اینکه آنرا قبول کنند!
✅ اما انسان آنرا حمل کرد، و آن انسانی که آنرا به ظلم حمل کرد همان ابوبکر بود❗️
📚 بصائر الدرجات ۱/۱۶۶.
🔻بیان:
آن امانتی که از جانب خدای تعالی بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه شد، و آنها زیر بار آن امانت وزین و مسئولیت سنگین نرفته، و از قبولش امتناع نمودند ولی بشر آن را پذیرا شد، همانا ولایت پنج تن علیهم السلام بوده است!!
👈 و وجود مقدس حضرت فاطمةالزهرا سلام الله علیها «وَلیّة الله» و جزء امانت معروضه میباشد❗️
📚 کتاب فاطمة الزهراعلیها السلام تالیف علامه امینی صفحه ۳۴۸.
Imam Abu Ja’far )asws( regarding this verse of Quran: (We did indeed offer the Trust to the Heavens and the Earth and the Mountains; but they refused to undertake it, being afraid there of( Said: The Wilayah, they refused to bear it. And how they can carry it in disbelief but the stubborn human beings held it (in disblief) and the human who bore it is Abu So and so.
عن جابر عن ابی جعفر علیه السلام فی قول الله تبارک وتعالى: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السماواتِ والْأَرْضِ والْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وأَشْفَقْنَ﴾ قال: الولایه ابین ان یحملنها کفرا بها وعنادا وحملها الانسان والانسان الذی حملها ابو فلان!
🔴ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔴
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
💠امام صادق علیهالسّلام:
عُقُوقُ الوَالِدَینِ مِنَ الکَبَائرِ لِاَنَّ اللَّهَ جَعَلَ العَاقَّ عَصِیّاً شَقِیّاً
عاقّ پدر و مادر شدن از گناهان کبیره است، زیرا خداوند متعال عاق والدین را گناهکار شقی شمرده است.
📚بحارالانوار ج۷۴ ص۷۴
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 دوشنبه
🔹 ۷ آبان / عقرب ۱۴۰۳
🔹 ۲۴ ربیع الثانی ۱۴۴۶
🔹 ۲۸ اکتبر ۲۰۲۴
🌓 امروز قمر در «برج سنبله» میباشد.
(تقارن نحسین)
✔️ مناسب برای امور زیر است:
ارسال کالا
امور عمرانی
امور تجاری
امور زراعی
امور آموزشی
⛔️ ممنوعات
امور اساسی و زیر بنایی
امور مربوط به حرز
انواع دیدارها
🌎🔭👀
🚘 مسافرت
اصلا خوب نیست.
👶 زایمان
مناسب نیست.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب دوشنبه)
فرزند به روزی خود قانع باشد.
🌎🔭👀
💇♂ اصلاح سر و صورت
باعث اصلاح امور میشود.
🩸 حجامت، فصد، خوندادن
باعث دفع صفرا میشود.
🔵 ناخن گرفتن
روز مناسب و دارای برکات خوبی است از جمله قاری و حافظ قرآن گردد.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسب و موجب برکت میشود.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیهٔ ۲۴ سوره مبارکه نور است.
﴿﷽ یَومَ تَشهَدُ عَلیهِم ألسِنَتَهُم﴾
خواب بیننده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش آید و دلیل و شاهد بیاورد و بر وی غلبه کند.
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از طلوع فجر تا طلوع آفتاب
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز دوشنبه
«یا قاضی الحاجات» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۱۲۹ مرتبه «یا لطیف»، موجب یافتن مال کثیر میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به:
💞 امامحسن علیهالسلام
💞 امامحسین علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز دوشنبه پایان مییابد.
💞 سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان علیهالسلام صلوات
«اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ»
🌺
🌎🌺🍃
35.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
چه کنیم محبت ما به اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السّلام بیشتر شود؟
🎤حجّتالاسلام دارستانی؛
حرم
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۴۸
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۴۹
من:
_ خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما می گیرم برایت..
پایش را توی کفشش کرد
من:
_ "محمد حسین را هم می برم."
+ "او را برای چی؟ از درس و مشقش می افتد."
محمد حسین آماده شده بود. به من گفت:
_"مامان زیاد اصرار نکن، می رویم یک دوری می زنیم و برمی گردیم."
ایوب عصایش را برداشت.
_ "می خواهم کمکم باشد. محمد حسین را فردا صبح با هواپیما می فرستم."
گفتم:
_" پس لا اقل صبر کن برایتان میوه بدهم ببرید."
رفتم توی آشپزخانه
+ "ایوب حالا که می روید کی برمی گردید؟"
جلوی در ایستاد و گفت:
_محمد حسین را که فردا برایت می فرستم، خودم...
کمی مکث کرد
_"فکر کنم این بار خیلی طول بکشد تا برگردم"
تا برگشتم توی اتاق صدای ماشین آمد که از پیچ کوچه گذشت...
ساعت نزدیک پنج صبح بود. جانمازم را رو به قبله پهن بود. با صدای تلفن سرم را از روی مهر برداشتم.
سجاده ام مثل صورتم از اشک خیس بود.
گوشی را برداشتم.
محمد حسین بلند گفت:
_"الو..مامان"
+ تویی محمد؟ کجایید شماها؟"
محمد حسین نفس نفس می زد.
- "مامان.مامان....ما....تصادف کردیم.... یعنی ماشین چپ کرده"
تکیه دادم به دیوار
+ "تصادف؟ کجا؟ الان حالتان خوب است؟"
- من خوبم ....بابا هم خوب است....فقط از #گوشش خون می آید.
پاهایم سست شد... نشستم روی زمین
_الو ...مامان
آب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض آلود نباشد.
+ "خیلی خب محمد جان، نترس بگو الان کجا هستید؟ تا من خودم را به شما برسانم."
- توی #جاده_زنجان هستیم، دارم با موبایل یک بنده خدا زنگ می زنم. به اورژانس هم تلفن کرده ام، حالا میرسد، فعلا خداحافظ....
تلفنمان یک طرفه شده بود...
چادرم را جمع کردم و نشستم توی پله ها و گوش تیز کردم تا بفهمم کی از خانه ی آقای نصیری سر و صدا بیرون می آید....
💤یاد خواب مامان افتادم،
#یک_ماه_قبل بود، اذان صبح را می گفتند که مامان تلفن زد:
_"حال ایوب خوب است؟"
صدایش می لرزید و تند تند نفس می کشید. گفتم:
_"گوش شیطان کر، تا حالا که خوب بوده چطور؟"
- هیچی شهلا خواب دیده ام.
+ خیر است ان شاءالله
- دیدم سه دفعه توی آسمان ندا می دهند:
"جانباز ایوب بلندی شهید شد"
ادامه دارد...
✿❀
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۵۰
صدای خانم نصیری را شنیدم، بیدار شده بودند....
اشکم را پاک کردم و در زدم.
آن قدر به این طرف و آن طرف تلفن کردم تا مکان تصادف و مکان نزدیک ان را پیدا کردم...
هدی را فرستادم مدرسه
زنگ زدم داداش رضا و خواهر هایم بیایند.
محمدحسن و هدی را سپردم به رضا
می دانستم هدی داییش را خیلی دوست دارد و کنار او آرام تر است. سوار ماشین آقای نصیری شدم.
زهرا و شوهر خواهرم آقا نعمت هم سوار شدند. عقب نشسته بودم.
صدای پچ پچ آرام آقا نعمت و آقای نصیری با هم را میشنیدم و صدای زنگ موبایل هایی که خبرها را رد و بدل می کرد.
ساعت ماشین ده صبح را نشان می داد.
سرم را تکیه دادم به شیشه و خیره شدم به بیابان های اطراف جاده.
کم کم سر وصدای ماشین خوابید....
💤محسن را دیدم که وسط بیابان افسار اسبی را گرفته بود و به دنبال خودش می کشید. روی اسب ایوب نشسته بود. قیافه اش درست عین وقت هایی بود که بعد از موج گرفتگی حالش جا می آمد، مظلوم و خسته.
+ ایوب چرا نشسته ای روی اسب و این بچه پیاده است؟ بلند شو....
محسن انگشتش را گذاشت روی بینی کوچکش، هیس کشداری گفت:
"هیچی نگو خاله، عمو ایوب تازه از راه رسیده، خیلی هم خسته است.
صدای ایوب پیچید توی سرم:
"محسن می رود و من تا چهلمش بیشتر دوام نمی آورم.
شانه هایم لرزید.زهرا دستم را گرفت.
_"چی شده شهلا؟"
بیرون وسط بیابان دیگر کسی نبود...
صدای آقا نعمت را می شنیدم که حالم را می پرسید. زهرا را می دیدم که شانه هایم را می مالید.
خودم را می دیدم که نفسم بند آمده و چانه ام می لرزد.
هر طرف ماشین را نگاه می کردم چشم های خسته ی ایوب را می دیدم.
حس می کردم بیرون از ماشینم و فرسنگ ها از همه دورم.
تک و تنها و بیکس
با چشم های خسته ای که نگاهم می کند.
قطره های آب را روی صورتم حس کردم.
زهرا با بغض گفت:
_"شهلا خوبی؟ تو را به خدا آرام باش"
اشکم که ریخت صدای ناله ام بلند شد.
_"ایوب رفت...من می دانم....ایوب تمام شد..."
برگه آمبولانس توی پاسگاه بود.
دیدمش رویش نوشته بود:
_"اعلام مرگ، ساعت ده، احیا جواب نداد" .
ادامه دارد...
✿❀
ای ولی عصــــــــر و امام زمان
ای سبــــب خلقت کون و مکان
حجّت حــق حامیِ دین العجل
شیعه گـــــــــرفتارُ ببین العجل
ای بـــــــــه ولای تـــو تولّای ما
مهـــــــر تـــــــو آیینهٔ دلهای ما
تا تـــــو ز ما روی نهان کردهای
غم بـه دل پیر و جوان کردهای
ما که نداریم به غیر از تو کس
ای شه خوبان تو به فریاد رس
جهت سلامتی و تعجیل در فرج موفور السّرور ولیّ امر مسلمین جهان، یگانه وارث غدیر، آقا صاحب العصر و الزّمان، حضرت بقیّة اللّه الاعظم، مهدی موعود، عجّل اللّه تعالیٰ فرجه الشّریف، صلوات بر محمّد و آل محمّد🌷
♥️🍃
به خودت برای این همه راهی که اومدی افتخار کن
و برای ادامه ی راهی که میخوای بری
ايمان داشته باش
❤️🕊 ◕‿◕
🌸 🦢