💠امام هادی علیهالسّلام:
إِنَّ لِشِیعَتِنَا بِوَلَایَتِنَا لَعِصْمَةً لَوْ سَلَکُوا بِهَا فِی لُجَّةِ الْبِحَارِ الْغَامِرَةِ وَ سَبَاسِبِ الْبَیْدَاءِ الْغَابِرَةِ بَیْنَ سِبَاعٍ وَ ذِئَابٍ وَ أَعَادِی الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَأَمِنُوا مِنْ مَخَاوِفِهِمْ بِوَلَایَتِهِمْ لَنَا فَثِقْ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَخْلِصْ فِی الْوَلَاءِ لِأَئِمَّتِکَ الطَّاهِرِینَ وَ تَوَجَّهْ حَیْثُ شِئْتَ وَ اقْصِدْ مَا شِئْتَ
قطعاً شیعیان ما در پناه ولایت ما مصونند، که اگر در گرداب دریاهای ژرف و درّه بیابانهای دوردست میان درندهها و گرگها و دشمنان جنّ و انس بروند، به برکت دوستی و ولایت ما از هر ترسی آسوده باشند، پس به خدای عزّوجل اعتماد کن و در ولایت ائمهٔ طاهرینت اخلاص داشه باش، و هر سَمتی خواستی رو کن و به دنبال هر مقصدی که داری برو.
📚بحارالانوار ج۵۶ ص۲۵
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله:
هر شب جمعه ارواح مؤمنین مقابل خانههایشان میآیند و هر یک با آواز حزین و گریه فریاد میزنند:
ای اهل و اولاد من!
ای پدر و مادر من!
ای خویشان من!
به ما مهربانی کنید و با آن چه ما برای شما گذاشتیم، برای ما نیز درهمی یا قرص نانی، یا جامه و لباسی هدیه و خیرات کنید، تا خداوند از لباسهای بهشتی به شما بپوشاند.
📚مفاتیحالجنان ص۹۰۷
شب جمعه است؛
آنهایی که مهلت دنیایشان تمام شده، در آن سوی مرزهای مرگ منتظر فاتحهای از طرف من و تو هستند؛
دریغ نکن عزیز، از این که برای تمام اموات، مخصوصاً آنهایی که به گردن ما حق دارند، فاتحهای بخوانی!
دریغ نکن...
«اَللّهُمَّ اغْفِر لِلمُؤمِنینَ وَ المُومِنَاتِ، وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ، اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ، اِنَّکَ مُجیبُ الدَّعَوَاتِ، اِنَّکَ غافِرَ الذَّنبِ وَ الخَطِیئَاتِ، اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ، بِرَحمَتِکَ یَا اَرحَمَ الرَّاحِمِین»🤲
💠امام صادق علیهالسّلام:
ثَلَاثَةٌ مَنْ عَازَّهُمْ ذَلَّ الْوَالِدُ وَ السُّلْطَانُ وَ الْغَرِیمُ
سه نفر هستند که هر کس با آنها درافتد، خوار میشود: پدر، سلطان، و طلبکار.
📚 الخصال ج۱ ص۱۹۵
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
4_6021746639520143165.mp3
2.82M
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج}
حرص و جوش نماز صبحت را بخور...
🎤استاد شیخ حسین یوسفی؛
41.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج}
حریم بین خالق و مخلوق را رعایت کنیم/
🎤شیخ عبّاس مفید؛
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
💠 جمعه
🔹 ۲۱ دی/ جدی ۱۴۰۳
🔹 ۹ رجب ۱۴۴۶
🔹 ۱۰ ژانویه ۲۰۲۵
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج جوزا» است.
💠 روز مناسبی است برای:
امور مربوط به حرز
تأسیس شرکت
دیدار با بزرگان
امور آموزشی
افتتاح شغل
طلب حوائج
نوشتن سند
قرض و وام
آغاز نگارش
امور زراعی
ارسال کالا
درختکاری
خرید کالا
⛔️ ممنوعات
نوره مالیدن
🌎🔭👀
🚘 مسافرت
خیر فراوان دارد.
👶 زایمان
نوزاد ولادتش آسان و حالش خوب است.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب جمعه)
پس از فضبلت نماز عشاء، فرزند سخنوری توانا و از ابدال و یاران #امام_زمان علیهالسلام گردد.
🔹 امروز
پس از فضیلت نماز عصر، فرزند دانشمندی با شهرت جهانی شود.
🌎🔭👀
💇♀💇♂ اصلاح سر و صورت
موجب بیماری میشود.
🩸حجامت، فصد، زالوانداختن
خوب نیست.
💅 ناخن گرفتن
روز خیلی خوبیست.
موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕 بریدن پارچه
روز خوبیست.
شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (#شب_جمعه) دیده شود، تعبیرش از آیه ۹ سوره مبارکه توبه است.
﴿﷽ اشتروا بآیات الله ثمنا قلیلا﴾
دو نفر برای قطع معاملهای نزد خواب بیننده بیایند و از این قبیل امور...
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از اذان صبح تا طلوع آفتاب
از زوال ظهر تا ساعت ۱۶
📿 ذکر روز جمعه
«اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ»
۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۲۵۶ مرتبه «یا نور» موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد.
☀️ ️روز #جمعه متعلق است به:
💞 حجةابنالحسنالعسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب روز پنجشنبه آغاز و اذان مغرب روز جمعه پایان مییابد.
📚 تقویم همسران
💞 سلامتی و تعجیل در امر فرج امام زمان علیهالسلام صلوات
«اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ»
🌺
🌎🌺🍃
یک نکته خطاب به برادران ناتنی
( الهی بی برادر بشیم )
همه سنی ها جهنمی هستند چون اعتقادشان مثل شیطان رجیم است .
شیطان
خدا رو قبول داشت .
یگانگی خدا رو قبول داشت .
نبوت پیامبر را قبول داشت .
معاد و روز قیامت را قبول داشت .
❌ فقط ولایت مولا و امامت را قبول نداشت .
👆👆👆👆👆👆👆👆
آیا سنی ها همین اعتقاد رو ندارند ؟
👈 دقیقا همین اعتقاد سنی هاست .
( البته اعتقاد شیطان از سنی ها نسبت به خدا و... کاملتره )
🔥💥 بر دشمن مرتضی علی لعنت
27.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج}
تمام بدن حضرت به ماسه و خون آغشته شده بود!😭
🎤استاد معاونیان؛
«شب جمعه، شب زیارتی ارباب بیکفن»
حرم
💞رمان #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن 💞 #به_نام_خدای_مهدی قسمت ۸ -ولی نداره که. اینهمه راه اومدی بعد یه
💞 رمان #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
.
قسمت ۹
_احسان دیگه. باباش کارخونه داره
.
-اها اها اون تیره برقه. خوب چی؟؟
.
-فک کنم از تو خوشش اومده. خواهرش شمارتو از من میخواست
.
-ندادی که بهش؟!
.
-نه...گفتم اول باهات مشورت کنم
.
-افرین که هنوز یه ذره عقله رو داری
.
-ولی پسره خوبیه ها.خوش به حالت
.
-خوش به حال مامانش
.
-ااااا ریحانه.چرا ندیده و نسنجیده رد میکنی
.
-اگه خوشت اومده میخوای برا تو بگیرمش؟!
.
-اصلا با تو نمیشه حرف زد...فعلا کاری نداری؟!
.
-نه..خدافظ
.
بعد قطع کردن با خودم فکر میکردم این همه پسر دور و برم و تو دانشگاه میخوان با من باشن و من محل نمیکنمشون اونوقت گیر الکی دادم به این پسره بی ریخت و مغرور (زیادم بی ریخت نبودا)
.
شاید همین مغرور بودنش من رو جذب کرده..
.
دلم میخواد یه بار به جای خواهر بهم بگه ریحانه خانم
.
تو همین فکرا بودم دیدم که صدای ضعیفی از اونور میومد.که سمانه داره هی میگه ریحانه ریحانه.
.
سرم داغ شد.ای نامرد.نکنه لوداده که بهم نماز یاد داده و هیچی بلد نیستم
.
یهو دیدم سمانه اومد تو.
_ریحانه پاشو بیا اونور
.
-من؟!چرا؟!
.
-بیا دیگه. حرفم نزن
.
_باشه. باشه..الان میام.
وارد اطاق شدم که دیدم همه دور میز نشستن.
زهرا اول از همه بهم سلام کرد و بعدش هم اقا سید همونجور که سرش پایین بود گفت:
_سلام خواهرم. سفر خوش گذشت؟! کم و کسری ندارید که؟!
.
_نه. اکیه همه چی..الان منو از اونور اوردید اینور که همینو بپرسید؟!
.
که اقا سید گفت
_بله کار خاصی نبود میتونید بفرمایید.
.
که سمانه پرید وسط حرفش:
.
_نه بابا،این چیه. کار دیگه داریم.
.
سید:لا اله الا الله...
.
زهرا:سمانه جان اصرار نکن
.
ریحانه:میتونم بپرسم قضیه چیه؟؟
.
که سمانه سریع جواب داد
_هیچی مسول تدارکات خواهران دست تنهاست و یه کمک میخواد و من تو رو پیشنهاد دادم ولی اینا مخالفت میکنن.
.
یه لحظه مکث کردم که اقا سید گفت
_ببخشید خواهرم .من گفتم که بهتون نگن . دوستان، ایشون مهمان ما هستن نباید بهشون همچین چیزی میگفتید..از اول گفتم که ایشون نمیتونن.
.
نمیخواستم قبول کنم ولی این حرف اقا سید که گفت ایشون نمیتونن خیلی عصبیم کرد و اگه قبول نمیکردم حس ضعیف بودن بهم دست میداد.
.
اب دهنمو قورت دادم و بااینکه نمیدونستم کارم چیه گفتم
_قبول میکنم
.
سمانه لبخندی زد و روبه زهرا گفت:
_دیدین گفتم.
.
اقا سید بهم گفت
_مطمئنید شما؟!کار سختی هستا.
.
تو چشماش نگاه کردم و با حرص گفتم
_بله آقای فرمانده پایگاه
.
ادامه دارد....
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
💞رمان #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
قسمت ۱۰
_بله آقای فرمانده پایگاه
.
در همین حال یکی از پسرهای بسیجی بلند شد و گفت
_محمدجان من برم خواهرم توحرم منتظره
.
-برو علی جان
.
-تااینجا فهمیدم اسمشم محمده
.
داشتم بیرون میرفتم که دیدم یه پسردیگه رفت و گفت
_حاج مهدی منم میرم یکم استراحت کنم
.
-به سلامت سجاد جان
.
-داشتم گیج میشدم
.
-چرا هرکی یه چی میگه؟!
.
رفتم جلو:
.
-جناب فرمانده؟!
.
-بله خواهرم؟!
.
-میتونم بپرسم اسم شما چیه؟!
.
-بله اختیار دارید.علوی هستم
.
-نه منظورم اسم کوچیکتون بود
.
دیدم یکم مکث کرد که سریع گفتم
_چون هرکس یه چی صداتون میکنه کنجکاو شدم بپرسم. همین
.
-اها.بله.من محمد مهدی هستم.دوستان چون لطف دارن سر به سرم میزارن هربار یه کدومو صدامیزنن
.
_اها.خوب پس.حالا من اگه کارتون داشتم چی صداتون کنم
.
_هر چی مایلید ولی ازاین به بعداگه کاری بود به خانم مولایی(منظورش زهرا بود) بگید و ایشون به من منتقل میکنن
.
اعصابم خوردشد و باغرض گفتم:
.
_باشهه.چشم
.
.
موقع شام غذا هارو پخش کردم و بعدشم سفره رو جمع کردم.
سمانه با اینکه مسول فرهنگی بودوکارش چیز دیگه ولی خیلی بهم کمک کرد.یه جورایی پشیمون شدم چرا قبول کردم.تو دلم به سمانه فحش میدادم که منو انداخت تو این کار
.
خلاص این چند روز به همین روال گذشت
تا صبح روز اخر که چند تا ازدخترها به همراه زهرا برای خرید میخواستیم بریم بیرون
.
-سمانه
.
-جانم؟!
.
-الان حرم نمیخوایم بریم که؟!
.
-نه.چی بود؟!
.
-حوصله چادر گذاشتن ندارم اخه.خیلی گرمه
.
سمانه یکم ناراحت شد ولی گفت
_نه حرم نمیریم
.
رفتیم تو بازار رضا و مشغول بازدید بودیم که زهرا بادوستش که تو یه مغازه انگشتر فروشی بودن مارو دیدن:
.
-دخترا یه دیقه بیاین
.
-بله زهرا جان؟!
.
و باسمانه رفتیم به سمتشون
.
-دخترا به نظر شما کدوم یکی از اینا قشنگ تره؟!
(تو دستش دو تا انگشتر عقیق مردونه داشت)
.
که سمانه گفت
_به نظر من اونیکی قشنگ تره
و منم همونو باسر تایید کردم و زهرا هم خرید و گفت:
.
_راستی دخترا قبل اذان یه جلسه درباره کارهای برگشت داریم.حتما بیاین
.
یه مقدار خرید کردیم و با سمانه رفتیم سمت حسینیه و اول از همه رفتم چادرمو گذاشتم و منتظر ساعت جلسه شدیم
.
وارد اطاق شدیم که دیدم اقا سید و زهرا با هم حرف میزنن
.
در همین حین یکی ازپسرها وارد شد.
.
اقا سید دستشو بالا اورد که دست بده
.
دیدم همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستشه
.
ادامه دارد....
نويسنده✍
#سید_مهدی_بنی_هاشمی