eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
647 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
اون همون پیراهنی بود که حضرت یوسف وقتی با زلیخا تنها بود و فرار کرد این پیراهن برتن حضرت یوسف بود . وقتی یوسف از شهوت و خلوت با نامحرم فرار کرد خدا در پیراهنش شفای چشمان یعقوب رو قرار داد
«ابن‌سیرین شاگرد بزاز زیبارویی بود که زنی عاشق جمال و زیبایی او شد. آن‌ قدر شهوت بر آن زن غلبه کرده بود که هر روز می‌رفت، پارچه می‌خرید و هر بار شعله شهوت او زیادتر می‌شد. یک روز رفت، چند طاقه پارچه ‌خرید- شیطان هم حمایت و کمکش ‌کرد- گفت: من نمی‌توانم بیاورم، بده شاگردت بیاورد. خودش به منزل رفت تا خود را مهیا کند.      ابن‌سیرین آمد، درب را زد، زن ‌گفت: پارچه‌ها را داخل بیاور. همین که داخل آمد، زن درب را بست و تقاضای خود را مطرح کرد و اعلان کرد که اگر تن به خواسته من ندهی فریاد می‌زنم که این می‌خواست با من عمل منافی عفت انجام دهد. ابن‌سیرین چه کند؟! گناه جلوی او ظاهر شده است. این‌جاست که «اجْتِنَابُ الْمَعَاصِی» معنا می‌دهد. او توکل به خدا کرد و از پروردگار عالم یاری ‌خواست و به ظاهر اعلان کرد که من می روم تا آماده شوم. به بیت‌الخلاء رفت، در آنجا از آن کثافات بر‌‌داشت –چون در قدیم چاهی نبود و آن‌ها را برای کود حیوانی بر می‌داشتند- و به سر و صورت و لباس خود مالید. وقتی بیرون ‌آمد، زن دید آن جمال زیبا به کثافات انسانی متعفن شده است، در را باز ‌کرد و گفت: برو گمشو بیرون!   ابن‌سیرین می‌توانست به دامن گناه برود و بگوید: «خدا! من دیگر چاره ای نداشتم، او می‌خواست داد بزند و بعد هم به ظاهر اظهار توبه کند، اما این کار را نکرد. اجتناب از معاصی یعنی این که جلوی او گناه آماده بود، اما او از آن دوری کرد.» ایشان بیان داشتند آن مرد الهی و عظیم‌ الشأن، آیت‌الله العظمی ادیب فرموده بودند: «ایشان(ابن سیرین) از گناه اجتناب کرد و رفت با یک درهم یا دیناری خود را شست و تمام شد، اما در مقابل، پروردگار عالم به او چه‌ها که نداد! طوری شد که ابن‌سیرین هر‌جا می‌رفت بدون این که عطر بزند، بدنش بوی عطر می‌داد. تعبیر خواب پیدا کرد، ریاضی‌دان شد. یک شاگرد بزاز از گناه اجتناب کرد، خدا مقامی به او مرحمت کرد که همان مقام مخلصین است.»
میرداماد از سوزاندن انگشتان تا دامادی شاه عباس   شب، طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود. به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. دخترگفت: «شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ‏ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد. از طرفی چون این دختر شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود، لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند. صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد، ماموران، شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند. شاه عصبانی پرسید: «چرا شب به ما اطلاع ندادی و ….»   محمد باقر  گفت: «شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید: چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمایی؟ محمد باقر ۱۰ انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و … لذا علت را پرسید طلبه گفت: «چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود. هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفسم مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند.»        شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب «میرداماد» را داد. میر برهان الدین محمدباقر استرآبادی، مشهور به «میرداماد»، معلم ثالث و متخلص به اشراق، فیلسوف، متکلم و فقیه برجسته دوره صفویه و از ارکان مکتب فلسفی اصفهان بود و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد می کنند و از مهمترین شاگردان او می توان به ملا صدرا صاحب اسفار اشاره نمود.
شیخ رجبعلی خیاط و باز شدن چشم برزخی مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در دیداری که با حضرت آیه الله سید محمدهادی میلانی داشت، تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است: «در ایام جوانی (حدود ۲۳ سالگی) دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه‌ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می‌تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرامِ آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن.» سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می‌کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»    آنگاه دلیرانه، همچون حضرت یوسف (علیه السلام) در برابر گناه مقاومت می‌کند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب می‌ورزد و به سرعت از دام خطر می‌گریزد. این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او می‌گردد. دیده برزخی او باز می‌شود و آن چه را که دیگران نمی‌دیدند و نمی‌شنیدند، می‌بیند و می‌شنود. به طوری که چون از خانه خود بیرون می‌آید، بعضی از افراد را به ‌صورت واقعی خود می‌بیند و برخی اسرار برای او کشف می‌شود. از جناب شیخ نقل شده است که فرمود: «روزی از چهار راه “مولوی” و از مسیر خیابان “سیروس” به چهار راه “گلوبندک” رفتم و برگشتم، فقط یک چهره آدم دیدم.» مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشاره‌ای می‌کرد و می‌فرمود: «من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک می‌کنم و از آن چشم می‌پوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن.»
🔴 حتما بخوانید 👇 𑸯استان برصیصای عابد 📛 💠امیر مومنان میفرمایند اگر شهوت پرستی تشدید شود دین‌انسان را بر باد می‌دهد و حتی انسان را به بت پرستی می‌کشاند.💠 🍏در این رابطه مفسران در ذیل آیات 16 و 17 سوره حشر،داستانی درباره عابدی از قوم بنی اسرائیل به نام «برصیصا» آورده‌اند که شاهد زنده‌ای برای این مدعاست، داستان‌گر چه معروف است، اما تکرارش خالی از صواب نیست: ☘...مرد عابد بنی اسرائیلی به خاطر سال‌ها عبادتش، به آن حد از مقام قرب الهی‌رسیده بود که بیماران با دعای او سلامت خود را باز می‌یافتند و به اصطلاح مستجاب‌الدعوه شده بود. روزی، زن جوان زیبایی را که بیمار بود، نزد او آوردند و به امید شفاء در عبادتگاه‌او گذاردند و رفتند. 😈شیطان به وسوسه آن عابد مشغول شد و آن قدر صحنه گناه را در نظرش زینت داد که عنان اختیار را از کف او ربود، آن چنان که گویا عابد کر و کور گشته و همه چیز را به دست فراموشی سپرده است. دیری نپایید که آن عابد دامان «عفت» خویش را به گناه بیالود. 🍂پس از ارتکاب گناه به خاطر این که احتمال داشت آن زن باردار شود و موجب رسوایی او گردد، باز شیطان و هوای نفس به او پیشنهاد کرد که زن را به قتل رسانده و درگوشه‌ای از آن بیابان وسیع دفن کند. 🍁هنگامی که برادران دختر، به سراغ خواهر بیمار خویش آمدند و عابد اظهار بی‌اطلاعی کرد، آنان نسبت به عابد مشکوک گشته و به جستجو برخاستند و پس ازمدتی، سرانجام جسد خونین خواهر خویش را در گوشه بیابان از زیر خاک بیرون کشیدند. 🔴این خبر در شهر پیچید و به گوش امیر رسید. او با گروه زیادی از مردم به سوی عبادتگاه آن عابد حرکت کرد تا علت این قتل را بیابد. هنگامی که جنایات آن عابد روشن شد، او را از عبادتگاهش فرو کشیدند تا بر دار بیاویزند. 🍂در ادامه این حکایت آمده است: هنگامی که عابد در کنار چوبه دار قرار گرفت، شیطان در نظرش مجسم شد و گفت: من بودم که با وسوسه‌های خویش تو را به این روز انداختم، حال اگر آنچه را که من می‌گویم، اطاعت کنی، تو را نجات خواهم داد. ⁉️عابد گفت: چه کنم؟ شیطان گفت: تنها یک سجده برای من کافی است. عابد گفت: می‌بینی که طناب دار را بر گردن من افکنده‌اند و من در این حال توانایی سجده بر تو را ندارم. شیطان گفت: اشاره‌ای هم کفایت می‌کند. عابد بیچاره نادان، پس از این که با اشاره، سجده‌ای بر شیطان کرد، طناب دار گلویش را فشرد و او در دم جان سپرد. 👈 آری! شهوت پرستی باعث شد تا آن عابد، ابتدا به زنا آلوده شود و سپس قتل نفس انجام دهد و بعد دروغ بگوید و سرانجام مشرک گردد و بدین ترتیب محصول سال‌ها عبادت او بر باد رفته و نزد خاص و عام رسوا شود... 📚مشکلات جنسی جوانان،آیت الله مکارم شیرازی 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 ⚜ @haram110
برصیصا ۲۰۰ سال خدا رو طوری عبادت کرده بود
این قسمت از همه مهم تره دقت کنید لطفا داشتن دارش میزدن شیطان میاد بهش میگه همه این بلاها رو من سرت آوردم الانم من فقط میتونم نجاتت بدم فقط یک شرط داره . برصیصیا هم که میبینه دیگه هیچ راهی نداره میگه باشه هر شرطی باشه انجام میدم تمام این داستان برای این جمله پایانی بود که از همه مهمتره شیطان بهش بالای دار گفت : بهم سجده کن تا نجاتت بدم و برصیصا با اشاره سجده کرد و همون لحظه دارش زدن اینکه فرد باید از زنا پرهیز کنه قطعیه ، حالا فرض کن یه مومن در چنین شرایطی قرار بگیره ، شیطان میدونه که اون ترک گناه میکنه و اگر هم گناه را مرتکب بشه ، بعدا توبه میکنه ، میاد و بر طرف شهود میکنه و اون را از کار گناه یا همون زنا منصرف میکنه ، چند باری در موارد مختلف کشف برای شخص اتفاق میفته ، کار به جایی میرسه که دیگه کامل مطمئن میشه به کشف هایی که براش اتفاق میفته ، حالا دیگه در کشف های بعدی به این که طبق شرع هست یا نه فکر نمیکنه
که مستجاب الدعوه بود
یعنی هر کسی هر مشکلی داشت برصیصا براش دعا میکرد خدا مشکلش اون رو بخاطر دعای برصیصا حل میکرد
داستان_کوتاه ماجراى بَلعم باعورا بلعم_باعورا از علماى بنى اسرائيل بود، و كارش به قدرى بالا گرفت كه اسم اعظم مى دانست و دعايش به استجابت مى رسيد. روايت شده موسى عليه السلام با جمعيتى از بنى اسرائيل از بيابان تيه بيرون آمده و به سوى شهر بيت المقدس و شام حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زير يوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند. وقتى كه به نزديک شهر رسيدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنى اسرائيل) رفته و گفتند از موقعيت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهى را مى دانى، در مورد موسى و بنى اسرائيل نفرين كن. بلعم باعورا گفت: من چگونه در مورد مؤمنانى كه پيامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرين كنم؟ چنين كارى نخواهم كرد. آنها بار ديگر نزد بلعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرين كند، او نپذيرفت. سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نيرنگ و ترفند آن قدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بلعم حاضر شد بالاى كوهى كه مشرف به بنى اسرائيل است برود و آنها را نفرين كند. بلعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاى كوه برود، الاغ پس از اندكى حركت سينه اش را بر زمين مى نهاد و بر نمى خاست و حركت نمى كرد. بلعم پياده مى شد و آن قدر به الاغ مى زد تا اندكى حركت مى نمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهى به سخن آمد و به بلعم گفت: واى بر تو اى بلعم كجا مى روى؟ آيا نمى دانى فرشتگان از حركت من جلوگيرى مى كنند؟ بلعم در عين حال از تصميم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پياده به بالاى كوه رفت، و در آن جا همين كه خواست اسم اعظم را به زبان بياورد و بنى اسرائيل را نفرين كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه مى شد به طورى كه قوم خود را نفرين مى كرد و براى بنى اسرائيل دعا مى نمود. به او گفتند: چرا چنين مى كنى؟ گفت: خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زير و رو مى كند. در اين هنگام بلعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنيا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حيله و نيرنگ باقى نمانده است. آن گاه چنين دستور داد: زنان را آراسته و آرايش كنيد و كالاهاى مختلف به دست آنها بدهيد تا به ميان بنى اسرائيل براى خريد و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنيد كه اگر افراد لشكر موسى عليه السلام خواستند از آنها كامجويى كنند و عمل منافى عفت انجام دهند خود را در اختيار آنها بگذارند اگر يک نفر از لشكر موسى عليه السلام زنا كند، ما بر آنها پيروز خواهيم شد. آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرايش كرده، و به عنوان خريد و فروش وارد لشكر بنى اسرائيل شدند. كار به جايى رسيد كه رئيس قبيله شمعون دست يكى از زنان را گرفت و نزد موسى عليه السلام آورد و گفت: گمان مى كنم كه مى گويى اين زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستور تو اطاعت نمى كنم. آن گاه آن زن را به خيمه خود برد و با او زنا كرد، و اين چنين بود كه بيمارى واگير طاعون به سراغ بنى اسرائيل آمد و همه آنها در خطر مرگ قرار گرفتند. در اين هنگام «فنحاص بن عيزار» نوه برادر موسى عليه السلام كه راد مردى قوى پنجه از امراى لشكر موسى عليه السلام بود از سفر سر رسيد، به ميان قوم آمد و از ماجراى طاعون و علت آن باخبر شد. به سراغ «زمرى بن شلوم» رفت؛ هنگامى كه او را با زن ناپاک ديد، به آنها حمله نموده هر دو را كشت، در اين هنگام بيمارى طاعون بر طرف گرديد. در عين حال همين بيمارى طاعون بيست_هزار نفر از لشكر موسى عليه السلام را كشت. موسى عليه السلام بقيه لشكر را به فرماندهى «يوشع بن نون» باز سازى كرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را يكى پس از ديگرى فتح كردند. خداوند ماجراى انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آيه 175 و 176 سوره مبارکه اعراف ذكر كرده است. آرى، اين است نتيجه فرهنگ بى عفتى و انحراف جنسى، كه وقتى نيرنگ بازان از راههاى ديگر شكست خوردند با رواج دادن فرهنگ غلط، دين و دنياى مردم را تباه مى سازند. 📚 قصه های قرآن، یا علی @haram110
مبحث اخلاقی یازدهم.MP3
3.43M
💎شیطان چگونه در همه خیرات و شرور شریک می شود. 💎درباب اهمیت حکمت آموزی @haram110