حرم
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_هفتاد_نه 🎀 پرده های ابهام هر چي مي گذشت سوال هاي ذهنم بيشتر مي شد .
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_هشتاد
🎀عزت نفس
خوابم برده بود که دستي آرام روي شونه ام قرار گرفت ... ناخودآگاه با پشت دست محکم دستش رو پس زدم ...
چشم هام رو که باز کردم ساندرز کنارم ايستاده بود ... خيلي آروم داشت انگشت هاش رو باز و بسته مي کرد ... از شدت ضربه، دستِ نيمه مشت من درد گرفته بود ... چه برسه به ...
دست هام رو بالا آوردم و براي چند لحظه صورت و چشم هام رو ماليدم ... به سختي باز مي شدن ...
- شرمنده ... نمي دونستم اينقدر عميق خوابيده بوديد ... همسرم پيام داد که باهام کار داشتيد و احتمالا اومديد اينجا ...
حالتم رو به خواب عميق ربط داد در حالي که حتي يه بچه دو ساله هم مي فهميد واکنش من ... پاسخ ضمير ناخودآگاهم در برابر احساس خطر بود ... و اون جمله اش رو طوري مطرح کرد که عذرخواهيش با اهانت نسبت به من همراه نباشه ... شبیه اینکه ... "ببخشید قصد ترسوندنت رو نداشتم" ...
براي چند لحظه حالت نگاهم بهش عوض شد ... و اون هنوز ساکت ايستاده بود ...
دستي لاي موهام کشيدم و همزمان بلند شدن به دستش اشاره کردم ...
- فکر کنم من بايد عذرخواهي مي کردم ...
تا فهميد متوجه شدم که ضربه بدي به دستش زدم ... سريع انگشت هاش رو توي همون حالت نگه داشت تا مخفيش کنه ... و اين کار دوباره من رو به وادي سکوت ناخودآگاه کشيد ...
هر کسي غير از اون بود از اين موقعيت براي ايجاد برتري و تسلط استفاده مي کرد ... اما اون ... فقط لبخند زد ...
- اتفاقي نيوفتاد که به خاطرش عذرخواهي کنيد ...
بي توجه به حرفي که زد بي اختيار شروع کردم به توضیح علت رفتارم ...
- بعد از اينکه چاقو خوردم اينطوري شدم ... غير اراديه ... البته الان واکنشم به شدت قبل نيست ...
پريد وسط حرفم ... و موضوع رو عوض کرد ...
شايد ديگران متوجه علت اين رفتارش نمي شدن ... اما براي من فرق داشت ... به وضوح مي تونستم ببينم نمي خواد بيشتر از اين خودم رو جلوش تحقير کنم ... داشت از شخصيت و نقطه ضعف و شکست من دفاع مي کرد ...
نمي تونستم نگاهم رو از روش بردارم ... تا به حال در چنين شرايطي قرار نگرفته بودم ...
شرايطي که در مقابل يک انسان ... حس کوچک بودن با عزت نفس همراه بشه ... طوري با من برخورد مي کرد که از درون احساس عزت مي کردم در حالي که تک تک سلول هام داشت حقارتم رو فرياد مي کشيد ... و چه تضاد عجيبي بهم آميخته بود ... اون، عزیزی بود که به کوچکیِ من، بزرگی می بخشید ...
- چه کار مهمي توي روز تعطيل، شما رو به اينجا کشونده؟ ...
صداش من رو به خودم آورد ... لبخند کوچکي صورتم رو پر کرد ...
- چند وقتي هست ديگه زمان برای استراحت و تعطيلات ندارم ... دقيقا از حرف هاي اون شب ...
ذهنم به حدي پر از سوال و آشفته است که مديريتش از دستم در رفته ...
ساندرز از کليسا خارج شد ... و من دنبالش ...
هنوز تا زمان بردن مادرش، وقت بود ... هر چند در برابر ذهن آشفته و سوال هاي در هم من، به اندازه چشم بر هم زدني بيشتر نمي شد ...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #شهید_سیدطاها_ایمانی
🍃
🌸
🎉🌺🍃
حرم
#روز_شمار_تشکیل_سقیفه_تا_شهادت_صدیقه کبری سلام الله علیها(9) 📢📢📢...در روز پنج شنبه ، ۸ ربیع الاول س
#روز_شمار_تشکیل_سقیفه_تا_شهادت_صدیقهکبری سلام الله علیها(10)
📢📢📢...در روز جمعه ، ۹ ربیع الاول سال ۱۱ هجری قمری ، ۲۲خرداد سال ۱۱ هجری شمسی ،
۸ ژوئن سال ۶۳۲ میلادی چه اتفاقی افتاد؟؟
➖➖➖➖🌑🔶🌑
🕢🕟🕠… اینک آن ۱۲ نفری که پس از خطابه پرشور فاطمی تصمیم گرفتهاند تا ابوبکر را از خلافت خلع کنند،
در کنار منبر پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته اند ؛
گروه زیادی از اهل مدینه نیز در مسجد حضور دارند ؛ با ورود خلیفه و همراهان و نشستن خلیفه بر منبر پیامبر صلی الله علیه و آله , اولین نفر از این گروه بر میخیزد:
"خالد بن سعید بن عاص"
👈👈 او حدیثی را که خود از پیامبر شنیده است , می خواند و در آن ، به خلیفهء واقعی رسول خدا اشاره میکند و از ابوبکر می خواهد که تقوا را پیشه کند ؛
❌ عمر حرف او را قطع می کند ؛ خالد بن سعید با شدت به عمر حمله کرده و با به یادآوردن نَسَب او و فرارهایش در جنگ ها، او را منکوب میسازد👌
⚠️ از اوضاع مسجد , خلیفه و اطرافیان می فهمند که گروهی با قرار قبلی پای به میدانِ سخن نهاده اند ؛
پس از سکوت عمر در برابر حمله شدیداللحن خالد بن سعید ، تا پایان سخنان این دوازده نفر ، اَحدی از سقیفه گران سخن نمیگوید …
🔰🔰 سلمان با ابوبکر سخن می گوید و ابوذر بدون توجه به خلیفه , مسلمانان را مخاطب قرار داده و آنان را توبیخ میکند که امام برحق را رها کرده اند ؛
مقداد روی کلام را به ابوبکر برمیگرداند و با سخنان قاطع خویش ، او را به نیرنگ متهم میسازد ……
آخرین نفر ابوایوب انصاری است که با حدیثی در مدح امیرمؤمنان علیه السلام , گفتار خویش را به پایان میرساند …
🏮جوّ مسجد بسیار سنگین است ؛
بر سر منبر , ابوبکر که خود را از پاسخ ناتوان می بیند , به سخن میآید:
◀️ "خلیفهء تان بودم ، ولی بهترین تان نبودم ، رهایم کنید ، رهایم کنید ، رهایم کنید ‼️" (۱)
عمر از این سستی ابوبکر به خشم میآید:
⚠️ "ای پست و فرومایه ! پایین بیا ! تو که خود را لایق نمی دیدی چرا خویشتن را در آن جایگاه قرار دادی⁉️
به خدا قسم باید تو را برکنار کنم و سالم غلام ابوحذیفه را جای تو
قرار دهم‼️ "..🤔
👈 ابوبکر پایین می آید و با اطرافیانش از مسجد خارج شده و به سوی منزل خویش میرود .(۲)
…🅾…اهل مدینه منتظر سرانجام کار هستند ؛
خطابهء فاطمی و در پی آن , اعتراض این دوازده نفر ، ضربه ء مهلکی بر پیکرهء خلافت نوپای ابوبکر زده است……
➖➖➖➖➖
1⃣ الإمامة و السياسة ٣١/١ (از منابع اهل سنت)
2⃣ احتجاج صص۵۰-۴۷ ؛ بحارالانوار ج۲۸ صص۲۰۳-۱۸۹