حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_پنجاه_و_هفت رها مشغول پخت کیک برای عصرانه بود که صدای زنگ در بلند شد.
"رمان #پرواز_شاپرکها
#قسمت_پنجاه_و_هشت
آیه آه کشید: نمیدونم چی شده اما هر چی هست بخاطر حرفای محمدصادقه.
مهدی گفت: میدونستم اذیتش میکنه !لعنتی!
نگاه آیه و رها و صدرا روی مهدی نشست. صدرا پرسید: تو چیزی
میدونی؟
مهدی نگاهی به محسن کرد. انگار دو دل بودند. آیه گفت: اگه چیزی میدونید بگید.
محسن گفت: اون روز که خونتون بودیم اتفاق افتاد.
آیه هفته قبل را به یاد داشت. زینب به بهانه درس، از اتاقش بیرون نیامده بود.
رها محتاطانه پرسید: خب؟
مهدی: ایلیا شنید که دعوا میکردن.
آیه: نفهمید چرا دعوا میکردن؟
محسن: چون ما اونجا بودیم!
نگاه متعجب جمع را که روی خود دید، اضافه کرد: میگفت جلوی مهدی نباشه و باهاش حرف نزنه و اینکه زیادی با هم صمیمی هستن.
رها پرسید: زینب چی گفت؟ نگفت که مهدی برادرشه؟
مهدی اخم کرد و سرش را پایین گرفت: نه. محمدصادق نمیدونه. بخاطر همین همش اذیتش میکنه.
رها از آیه پرسید: مگه مریم اینا نمیدونن تو مهدی رو شیر دادی؟
آیه به یاد آورد...
مهدی تقریبا یک ساله بود. آیه زینب کوچکش را در آغوش داشت. زینب شیر میخورد و نگاه حسرت بار مهدی به آغوش آیه، دل آیه را لرزاند. رها سعی میکرد مهدی را مشغول کند، اما مهدی با بغض به آغوش رها رفت و نگاهش به آغوش آیه ماند.
زینب که به خواب رفت، آیه مهدی را در آغوش گرفت، مهدی نگاهش رنگ گرفت.
یک سال مهدی شریک شیر خوردن زینب بود اما چون همیشه مهدی همراه محسن یا صدرا بود، مریم و مسیح از جریان خواهر برادری آنها خبر نداشتند.
آیه: هیچ وقت موردی پیش نیومده بود که بگیم. اما چرا زینب بهش نگفت؟
مهدی جوابش را داد: گفت کار من جوریه که با دکتر و بیمار مرد در ارتباطم!حالا اگه اینجوریه، بعدا بدتر میشه. میگفت هر وقت با این موضوع کنار بیاد، بهش میگم. اون حتی از اینکه با من حرف بزنه منعش کرده.
صدرا اخم کرد: ارمیا چکار میگه؟
آیه نگاهش را متوجه صدرا کرد. نگاهی که هیچ گاه به چشمان مردی دوخته نشد جز محارمش.
نگاهش جایی حوالی صدرا بود: امروزمحمدصادق میومد. به من گفت زینب رو ببرم تا خودش و سیدمحمد این جریان رو تموم کنن.
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_پنجاه_و_هشت آیه آه کشید: نمیدونم چی شده اما هر چی هست بخاطر حرفای محمدص
"رمان #پرواز_شاپرکها
#قسمت_پنجاه_و_نه
محسن گفت: زینب اگه میدیدش، دوباره دلش براش میسوخت و ادامه میداد.
رها شاکی گفت: شما این همه وقت این چیزا رو میدونستید و به ما نگفتید؟ منظورت چیه که دلش میسوخت؟
محسن: زینب تو رودربایستی قبول کرد بیان. وقتی هم حرف زدن، صادق کلی عز و جز کرد که سالهاست دوستت دارم و حق من نیست که بهم فرصت ندی. گفته بود چند وقت نامزد کنیم، تا منو بهتر بشناسی.
مهدی ادامه داد: زینب هم دلش سوخت و قبول کرد. بعدشم که صادق هی میگفت اگه نامزدی رو بهم بزنی آبروت میره و مثل یک زن مطلقه ای برای مردم.
زینب میترسید از اینکه آبروی شما بره.
محسن گفت: صادق همش گولش میزنه.
آیه دستش را روی سرش گذاشت. دخترکش آنقدر دلش سوخت که دلش
را خاکستر کرد...
صدای زنگ تلفن بلند شد. همه نگاه ها روی احسان رفت. با عذر خواهی جواب داد و بلند شد: ببخشید باید برم بیمارستان.
صدرا دستش را فشرد و گفت: به حرف هایی که زدیم فکر کن!
احسان با لبخند سری به تایید تکان داد و با همه خداحافظی کرد و رفت.
دوباره صدای زنگ تلفن و آیه ای که گفت: ارمیاست...
سید محمد، محمدصادق را به دیوار کوبید. آرنج دست راستش را روی گلویش گذاشت و غرید: تو چه غلطی کردی؟
محمدصادق در حالی که سعی میکرد دست سیدمحمد را پس بزند گفت:
دستت رو بکش عقب! فکر نکن زورت زیاده، احترامتو نگه داشتم.
سیدمحمد پوزخند زد و در حالی که رهایش میکرد گفت: احترام نگه داشتی؟ امانت برادرم خون گریه میکنه! کدوم احترام؟
حاج علی مداخله کرد: بشین سید!بذار حرف بزنه ببینم چکار کرده!
سیدمحمد گفت: اون چک اول رو که زدم از طرف ارمیا بود. یکی هنوز طلب منه!
محمدصادق غرید: من نه با شما حرف دارم نه آقا ارمیا. زینب کجاست؟این چه الم شنگه ایه که راه انداخته؟
ایلیا در حالی که ویلچر ارمیا را هل میداد، وارد پذیرایی شدند.
ارمیاگفت: این بود امانت داریت؟این بود نذاری آب تو دل دخترم تکون بخوره؟
محمدصادق روی همان مبلی که روز خواستگاری نشسته بود نشست و بالبخند تمسخر آمیزی گفت: دخترم؟ تا اونجا که میدونم، شما فقط یک پسر دارید! و زینب هیچ ربطی به شما نداره!حتی اجازه ازدواجشم دست شما نیست!
ایلیا غرید: با همین حرفات باعث شدی زینب هر شب گریه کنه!
سیدمحمد دوباره به سمتش پرید وچک دوم را زد: نامردی رو از کی یادگرفتی؟بابات که مرد بود! تو چرا نامرد شدی؟
محمدصادق، سید محمد را هل داد و داد زد: چه نامردی؟زینب باید تو واقعیت زندگی کنه!باید بدونه که به کی تکیه کنه. شما اونو یک آدم ضعیف بار آوردید.دختر لوس و خود رای!
ارمیا در سکوت تماشا میکرد. بعد نگاهش را به حاج علی داد.
حاج علی که پلکی زد و تاییدش کرد، ارمیا با آرامش گفت: برو بیرون و دیگه هیچ وقت اینجا برنگرد. حتی اتفاقی اطراف زینب نبینمت. الانم بخاطربرادریم با مسیح هیچی نمیگم بهت. اما اگه بار دیگه ببینمت، کاری میکنم که باقی سالهای خدمتت رو جایی بگذرونی که عرب نی نیندازد! میدونی که حرفم بیشتر از مسیح برش داره. پس زینب رو فراموش میکنی و دیگه هرگز اسمتم طرفش نمیاد!
بعد رو به سیدمحمد گفت: اگه زحمتت نیست راه خروج رو نشونش بده.
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_پنجاه_و_نه محسن گفت: زینب اگه میدیدش، دوباره دلش براش میسوخت و ادامه می
"رمان #پرواز_شاپرکها
#قسمت_شصت
سیدمحمد با لبخند فاتحی به ارمیا نگاه کرد و دستش را پشت محمدصادق گذاشت و هلش داد.
لحظه خروج محمدصادق بود که ایلیا گفت: مهدی و زینب خواهر برادر رضاعی هستن. مادرم به مهدی شیر داده بود. الکی عذابش دادی!
محمدصادق متعجب به سمت آنها چرخید و نگاه ناباورش بین آنها در گردش بود: پس چرا هیچ کس به من نگفت؟
ایلیا: بد کردی با زینب! چوبشو میخوری!
سید محمد دوباره او را هل داد تا بیرون برود.
لحظه آخر صدای حاج علی در گوشش پیچید: لیاقت زینب خیلی بیشتر از این حرفا بود. زینب باید بالِ پرواز باشه، نه اسیر قفس آدمی...
ارمیا تلفن همراهش را در دست گرفت و به آیه زنگ زد.
آیه با صدای آرامی سلام کرد. دل ارمیا آرام گرفت. سالهاست که دلش با این صدا خو گرفته و آرام شده است. شازده کوچولو چه میگفت؟اهلی؟ آری دل ارمیا اهلی شده بود.
ارمیا: سلام جانان. راحت رسیدی؟
آیه: سلام. آره.شما چه خبر؟
ارمیا دیگه مزاحم دخترمون نمیشه!
آیه: با دل شکسته اش چه کنیم؟
ارمیا: تو دکتری! از من میپرسی جانان؟
آیه: الان فقط یک مادر مضطرب هستم.
ارمیا: مادری کردن های تو هم عاقلانه است و هم عاشقانه. پیش سایه خانومی؟صدای بچه ها نمیاد!
آیه: نه! نزدیک خونشون بودم که زنگ زد و گفت تن بچه ها تاول زده و علت تب دیشبشون آبله مرغون بوده. سه تاشون با هم! دیگه مجبور شد بره خونه مادرش.
ارمیا: الان کجایی؟
آیه: پیش رها!
ارمیا: میمونی یا میای؟
آیه: هر وقت زینب آمادگی داشت میام.
ارمیا: به صدرا زنگ میزنم.
آیه: باشه. مطمئن باشم تموم شد؟
ارمیا: اعتماد نداری بهم؟
آیه: بیشتر از چشمام!
ارمیا: پس دیگه بهش فکر نکن!
آیه: دل دخترم شکسته!
ارمیا: اونی که چیز مهمی از دست داده، محمدصادق هستش. زینبم که چیزی از دست نداد! یک روز محمدصادق از این روزاش پشیمون میشه و سودی نیست.
آیه: اما بعضیا هیچ وقت نمیفهمن چی رو از دست دادن! هیچ وقت! و همیشه حق به جانب میمونن و زندگی میکنن!
ارمیا: اون دیگه نهایت بدبختیشونه! چون خدا بهشون داد و نفهمیدن!
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
منتظر من می نشینم، شه بیاید یا نیاید
بلکه رخسارش ببینم، شه بیاید یا نیاید
هجر او آتش به دل زد، گر بسوزم یا نسوزم
روز و شب با غم قرینم، شه بیاید یا نیاید
رنج خار از چیدن گل، گر ببینم یا نبینم
می کنم صبر و تحمّل، شه بیاید یا نیاید
اشک غم با یاد رویش، من بریزم یا نریزم
می کشم بار فراقش، شه بیاید یا نیاید
کاش می مردم از این غم، او ببیند یا نبیند
می شدم قربان کویش، شه بیاید یا نیاید
نه توانم صبر کردن، گر بداند یا نداند
نه مرا تاب جدایی، شه بیاید یا نیاید
خاطرش افسرده حیران ،گر بگوید یا نگوید
سوخت مغز استخوانم، شه بیاید یا نیاید
🟢 شعری از مرحوم علامه سید محمّدحسن میرجهانی طاب ثراه
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🔺اعزام زائران به #کربلا در #عرفه منتفی شد
🔹با توجه به آمادگی سازمان حج و زیارت برقراری سفر به عتبات، وزارت ارشاد از رئیسجمهور خواست تا وضعیت سفر به عتبات را بررسی کنند که ستاد کرونا باز هم با از سرگیری سفر به عتبات مخالفت کرد و در تیرماه هم هیچ اعزامی صورت نمیگیرد.
🔹سؤال اینجاست آیا فقط #کرونا در عراق است و در ترکیه هیچ مبتلایی به کرونا وجود ندارد؟ فقط در حرمها تجمع میشود و در مراکز خرید و خیابانهای ترکیه تجمعی نیست؟
🛑این نوع موضعگیری ستاد کرونا موجب بروز نارضایتیهایی نه تنها برای مسؤولان، بلکه برای مردم هم شده است./فارس
✴️ دوشنبه 👈 7 تیر / سرطان 1400
👈 17 ذی القعده 1442👈 28 ژوئن 2021
🕌 مناسبت های دینی اسلامی .
🏴 شهادت مظلومانه دکتر بهشتی رحمه الله و 72 تن در حزب جمهوری .
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی .
📛 امروز برای امور زیر مناسب نیست :
📛 استقراض و قرض گرفتن .
📛 و اقدام به امور قضایی نیز خوب نیست.
👶 زایمان مناسب و نوزاد خوشبخت و عمری طولانی و زندگی پاکی دارد .ان شاءالله
🤕 مریص. امروز ازارش زیاد است.(منظوری مریضی است که امروز مریض شود)
✈️ مسافرت : مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم .
🌓 امروز : قمر در برج دلو است و انجام امور زیر نیک است :
✳️ امور کشاورزی و زراعی .
✳️ غرس اشجار .
✳️ تعمیر خانه .
✳️ پیمان گرفتن از رقیب .
✳️ ختنه و نامگذاری کودک .
✳️ و شرکت زدن نیک است .
📛 ولی امور ازدواجی.
📛 و نقل و انتقال و جابجایی خوب نیست .
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت ، مباشرت امشب ( شب سه شنبه ) ، برای سلامتی جسم خوب و فرزند شهادت در راه خدا نصیبش گردد و با توحید از دنیا برود .ان شاءالله
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، میانه است .
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، موجب صحت بدن میشود .
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد .
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود .
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد .
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴تعبیر خواب
شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند
تعبیرش از آیه ی 18 سوره مبارکه " کهف " است .
و تحسبهم ایقاظا و هم رقود ....
و از مفهوم ان استفاده می شود که خانه یا ملک جدیدی در تصرف خواب بیننده قرار گیرد .ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید .
🌸زندگیتون مهدوی🌸
همراهان عزیز کانال حرم
🌳🌳مدتی هست دو تا کانال طب سنتی
راه اندازی شده است که تولید و پخش محصولات طبیعی و ارگانیک و ارسال به سراسر کشور انجام میدهد .
🌻🌻مجموعه ما کیفیت اجناس رو تا مصرف شما عزیزان تضمین می کند .
🌷🌷 کانال اول شهر نوره
تولید و فروش نوره درمانی مشاوره تخصصی رایگان نوره
https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3
🌹🌹 کانال دوم مشکات
تولید و پخش محصولات طبیعی و ارگانیک بیش از ۷۰۰ قلم کالا
https://eitaa.com/joinchat/190316613C5a8b6f3f9f
*همه بخونن*
*توصیه هایی در مورد یک زندگی خوب*
_بوق زدن ممنوع:
یعنی فریاد کشیدن و داد و بیداد کردن ممنوع!
_خطر ریزش کوه:
یعنی وقتی ناسپاس هستی, وقتی توهین و فحاشی میکنی, انتقاد، قضاوت و تحقير و مقايسه ميكني، باید منتظر بارش خرده سنگ ها بر سرت باشی!
_پیچ خطرناک:
یعنی سرعت خود را کم کنید!!! زندگی هم به کمی شوخ طبعی نیاز دارد.
_خطر سقوط بهمن:
یعنی در جاده زندگی مدام پرخاش نکن. قهر نکن. تو با صدای خطاهای کوچکت باعث می شوی خرده برف ها به هم امیخته و به تدریج به بهمنی بزرگ تبدیل شوند و در نهایت سر از دادگاه های خانواده در اوری.
_سبقت ممنوع:
یعنی چرا همسرت را رقیب خود می دانی؟ با او همراه و همفکر شو! در كنار هم حركت كنيد!
_جاده دو طرفه است:
یعنی کمی هم به همسرت بیندیش و ببین چه خواسته ای دارد. یکه تازی و فقط به فکر خود بودن, ممنوع!
_به محل پارک پانصد متر مانده:
یعنی گاهی کارت را تعطیل کن و برای تفریح و استراحت خود و همسرت وقت بگذار.
حرم
#انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_دوم 💞 10 #نکته برای #اولین جلسه #خواستگاری 💠 4- در هنگام صحبت کر
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_سوم
💞 10 #نکته برای #اولین جلسه #خواستگاری
💠 6- وعده ها و قول هایی که با امکانات شما نمی خواند و امکان برآورده شدنش نیست، ندهید. همیشه برای بهتر شدن زندگی، تلاش کنید اما قول های نا به جا ندهید. علاوه بر نگرش خود و فرد مورد نظر در مورد مسائل مادی و اقتصادی، باید موقعیت اقتصادی هر دو #خانواده را با یکدیگر مقایسه کنید. بسیار مهم است که دختر و پسر از یک ردیف اقتصادی با یکدیگر #ازدواج کنند و ازدواج طبقات متضاد اجتماعی، اصلاً صلاح نیست.
💠 7- یکی دیگر از مطالبی که حتماً باید در جلسه خواستگاری پرسیده شود، ارزش های خانوادگی ست. باید پی ببرید که در خانواده فرد مقابل، چه چیزهایی ارزش است. برای نمونه، اگر در خانواده شما، تحصیل جایگاه مهمی دارد و برای تحصیلات و فرد تحصیلکرده ارزش زیادی قائل اید، اما در خانواده شخص مورد نظر، هیچ بهایی به تحصیل داده نمی شود، جای تأمل دارد؛ باید اندکی دست نگه دارید.
#ادامه_دلرد
‹.‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
11.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠سخنرانی 👆👆
《 سرکه طبیعی =اب حیات 》
✔️{لطفاًگوش و پخش کنید}