محمد نگاهی به کمیل که سرش را بین دو دستش گرفته بود انداخت و خندید:
ــ یعنی فدای دختر خواهرم بشم که تونسته اطلاعاتیه مملکتو اینطوری بهم بریزه ،
ــ خنده داره؟بهتون میگم از دیشب اعصابم خورده،نتونستم یه لحظه با ارامش
چشمامو روی هم بزارم
ــ کمیل نبایدم بتونی،دیشب نزدیک بود سمانه رو بدزدن ،به فکر چاره ای باش،با
حرفایی که امیرعلی گفت،شک نکن که کار همون گروهکه،
کمیل سری تکان داد و گفت:
ــ آره کار اوناست،اما چرا هنوز از سمانه دست برنداشتند و بیخیالش نشدند خودش جای بحث داره
ــ من یه حدسی میزنم.
ــ چه حدسی
ــ اونا تورو شناسایی کردن
کمیل با ابروان بهم گره خورده گفت:
ــ خب
ــ اونا بعد اینکه متوجه میشن دختر خالت تو دانشگاه هست بشیری رو کنار میزنن و سمانه رو توی تله میندازن،و اینکه چرا صغری رو انتخاب نکردند اینو نشون میده که اونا از علاقه ی تو به سمانه خبر دارند
عصبی از جایش برخاست و غرید:
ــ یعنی چی؟
ــ آروم باش،این فقط یک حدس بود،اما میتونه واقعیت باشه،پس بدون یکی که
خیلی بهت نزدیکه رابطه اوناست
ــ یعنی یکی داره به ما نامردی میکنه
محمد سری تکان داد و گفت:
ــ دقیقا،بیشتر هم به تو
ــ دارم دیونه میشم ،یعنی به خاطر من سمانه رو وارد این بازی کثیف کردند
ــ متاسفانه بله
ــ وای خدای
محمد کنار کمیل ایستاد و دستی روی شانه اش گذاشت و بالحن آرامی گفت:
ــ فقط یه راه حل داری
ــ چیکار کنم؟یه راهی جلوم بزارید.
ــ با سمانه ازدواج کن
ادامه دارد...
نویسنده : #فاطمه_امیری
"رمان #پلاک_پنهان
#قسمت_چهل_و_نه
ــ چی؟
ــ حرفم واضح نبود
کمیل حیرت زده خنده ای کرد!
ــ حواستون هست چی میگید؟من با سمانه ازدواج کنم؟
محمد اخمی کرد و گفت:
ــ اره،هر چقدر روی دلت و احساست پا گذاشتی کافیه،اون زمان فقط به خاطر اینکه بهش آسیبی نرسه و کارت خطرناکه ،اون حرفارو زدی تا جواب منفی بده،اما الان
اوضاع خطرناک شده تو باید همیشه کنارش باشیو این بدون محرمیت امکان نداره.
تا کمیل خواست حرفی بزند ،محمد به علامت صبر کردن دستش را بالا اورد:
ــ میدونم الان میگی این ازدواج اگه صورت بگیره به خاطر کار و این حرفاست،اما من بهتر از هرکسی از دلت خبر دارم ،پس میدونم به خاطر محافظت از سمانه نیست در واقع هست اما فقط چند درصد
کمیل کلافه دوباره روی صندلی نشست و زیر لب گفت:
ــ سمانه قبول نمیکنه مطمئنم
ــ اون دیگه به تو بستگی داره،باید یه جوری زمینه رو فراهم منی،میدونم بعد گفتن اون حرفا کارت سخته اما الان شرایط فرق میکنه اون الان از کارت باخبره،در ضمن لازم نیست اون بفهمه به خاطر تو در خطره
ــ یعنی بهش دروغ بگم تا قبول کنه با من ازدواج کنم؟
ــ دروغ میگی تا قبول کنه ازدواج کنه،اون اگه بفهمه فکر میکنه تو به خاطر اینکه عذاب جدان گرفتی حاضری برای مراقبت از اون ازدواج کنی و هیچوقت احساس پاکتو باور نمیکنه
کنار کمیل زانو زد و ادامه داد:
ــ این ازدواج واقعیه از روی احساس داره صورت میگیره،هیچوقت فک نکن به خاطر کار و محافظت از سمانه داری تن به این ازدواج میدی،تو قراره بهاش ازدواج کنی نه اینکه بادیگاردش باشی
نگاهی به چهره ی کلافه و متفکر کمیل انداخت و آرام گفت:
ــ در موردش فکر کن
سر پا ایستاد و بعد از خداحافظی از اتاق خارج شد.
کمیل کلافه دستی به صورتش کشید،در بد مخمصه ای افتاده بود نمی دانست چه کاری باید انجام دهد،می دانست سمانه به درخواست خواستگاریش جواب منفی می دهد،پس باید بیخیال این گزینه می شد و خود از دور مواظبش می شد.
با صدای گوشیش از جایش بلند شد و گوشی را از روی میز برداشت با دیدن اسم امیر
سریع جواب داد:
ــ چی شده امیر
ــ قربان دختره الان وارد دانشگاه شد ،تنها اومد دانشگاه،از منزل شما تا اینجا یه ماشین دنبالش بود،الانم یکی از ماشین پیاده شد و رفت تو دانشگاه،چی کار کنیم
کمیل دستان مشت شده اش را روی میز کوبید!
ــ حواستون باشه،من دارم میام
گوشی راقطع کرد و از اتاق خارج شد،با عصبانیت به طرف ماشین رفت،
فکر می کرد بعد از صحبت ها و اتفاق دیشب سمانه دیگر لجبازی نکند اما مثل اینکه حرف در کله اش فرو نمی رفت،و بیشتر از ان ها تعجب کرده بود که چرا از سمانه دست بردار نبودند.
در آن ساعت از روز ترافیک سنگین بود و همین ترافیک او را کلافه تر میکرد،کشتی به فرمون زد و لعنتی زیر لب گفت.
سریع از ماشین پیاده شد،ماشین بچه ها را در کنار دانشگاه دید،امیر به محض دیدن کمیل به سمتش آمد.
ــ سلام قربان
ــ سلام
ــ یکی پیاده شد رفت داخل،سمت دفتر بسیج دانشگاه
ــ من میرم داخل ،به امیرعلی زنگ بزن خودشو برسونه
ــ بله قربان،همراهتون بیام؟
ــ نه لازم نیست
کمیل دستی به اسلحه اش کشید،تا از وجودش مطمئن شود،از حراست دانشگاه
گذشت و به طرف دفتر رفت،طبق گفته ی حراست دفتر دانشگاه بعد از اون اتفاق
دفتر را بستن،نگاهی به در باز شده ی دفترانداخت،مطمئن بود کسی که وارد دفتر شده کلید همراه داشته،نگاهی به اطراف انداخت،بعد اینکه از خلوت بودن محوطه
مطمئن شد ،وارد دفتر شد ،نگاهی به اطراف انداخت چیز مشکوکی ندید اما صدایی از اتاق
اخری می آمد،آرام به سمت اتاق حرکت کرد،نگاهی به در انداخت که روی آن
فرماندهی نوشته شده بود،اسلحه اش را در آورد به سمت پایین رفت،در را آرام باز
کرد،نگاهی به اتاق انداخت که با دیدن شخصی که با اضطراب و عجله مشغول
برداشتن مدارک از گاوصندوق است،اسلحه را به سمتش گرفت و گفت:
ــ دستاتو بگیر بالا
دستان مرد از کار ایستادند و مدارکی که برداشته بود بر روی زمین افتادند.
ــ بلند شو سریع
مرد آرام بلند شد
ــ بچرخ ،دارم میگم بچرخ
با چرخیدن مرد،کمیل مشکوک چهره اش را بررسی کرد ،به او نزدیک شد ،عینکش
را برداشت و ریشی که برای خود گذاشته بود را از روی صورتش کند،تا میخواست
عکس العملی به شخصی که روبه رویش ایستاده نشان دهد،صدای قدم هایی را
شنید.
سریع دستش را دور گلوی مرد پیچاند وآن را به پشت در کشاند،و کنار گوشش
زمزمه کرد:
ــ صدات درنیاد والا همینجا یه گلوله حرومت میکنم
صدای قدم ها به اتاق نزدیک شدکمیل حدس می زد که شاید همدستانش به دنبالش آمده باشند ،با وارد شدن شخصی به اتاق کمیل اسلحه را بالا آورد اما با دیدن شخص روبرویش که با وحشت به هردو نگاه می کرد،با عصبانیت غرید:
ــ اینجا چیکار میکنید؟؟
سمانه با ترس و تعجب به سهرابی که بین دستان کمیل بود خیره شده بود،نگاهش به اسلحه ی کمیل کشیده شد از ترس نمی توانست حرفی بزند ،فقط دهانش باز و بسته می شد اما هیچ صدایی از آن بیرون نمی امد،با صدای کمیل به خودش امد.
ــ میگم اینجا چیکار میکنید
تا میخواست جواب کمیل را بدهد،صدای سهرابی نگاه هر دو را به خود کشاند،سمانه با نفرت به او نگاهی انداخت.
ــ تو کی هستی؟سمانه رو از کجا میشناسی
کمیل از اینکه سهرابی اسم سمانه را به زبان اورده بود عصبی حصار دستش را تنگ
تر کرد و غرید:
ــ ببند دهنتو
سمانه با وحشت به صورت سهرابی نگاهی انداخت،با اینکه او متنفر بود ولی نمی
خواست به خاطر اون برای کمیل دردسری بشه.
ــ ولش کنید صورتش کبود شد،توروخدا ولش کنی آقا کمیل
کمیل او را هل داد که بر روی زمین زانو زد و به سرفه کردن افتاد،
میان سرفه هایش با سختی گفت:
ــ پس کمیل تویی؟کمیل برزگر،پس اونی که رئیس کمر همت به نابودیش بسته تویی کمیل که نگاه ترسیده ی سمانه را بر خود احساس کرد،برای اینکه سهرابی را ساکت
کند تا بیشتر با حرف هایش سمانه را نترساند،غرید:
ــ ببند دهنتو تا برات نبستمش
سریع سویچ های ماشین را از جیب کتش دراورد و به طرف سمانه گرفت:
ــ برید تو ماشین تا من بیام ،درادو هم قفل کن
سمانه با ترس به او خیره شده بود که با تشر کمیل سریع سویچ را از دستش گرفت و نگاه نگرانی به آن دو انداخت و از اتاق خارج شد.
کمیل نگاهش را از چارچوب در گرفت و به سهرابی سوق داد:
ــ میدونم فکرشو نمیکردی گیر بیفتی ولی باید خودتو برای همچین روزی آماده میکردی
سهرابی پوزخندی زد و بدون اینکه جوابی به حرف کمیل بدهد،گفت:
ــ رابطه تو و سمانه چیه؟حالا دونستم چرا رئیس اینقدر اصرار داشت بشیری رو بزنیم کنار،اونا میخواستن با نابودی سمانه از تو انتقام بگیرن
کمیل با صدای بلند فریاد زد:
ــ اسمشو روی زبون کثیفت نیار
سهرابی که از اینکه کمیل را عصبی کرده بود ،خوشحال بود،نیشخندی زد و ادامه
داد:
ــ بیچاره سمانه،اون ارزشش بیشتر از این چ..
با مشتی که بر صورتش نشست مهلت ادامه حرفش را کمیل از او گرفت:
ــ خفه شو عوضی،به خدا بخواید بهش نزدیکش بشیط میکشمتون
ادامه دارد...
نویسنده : #فاطمه_امیری
مراسم عزاداری ظهر روز اربعین
✳️ قرائت دعا/زیارت:
جناب آقای کمیل هاشمی
🎙 سخنران:
جناب آقای دکتر محمد دولتی
🎤 مداح:
جناب آقای محمد شجیعی (مهجور)
🔔 دوشنبه ۱۴۰۰/۰۷/۰۵
⏰ از ساعت ۱۲:۳۰ تا ۱۴:۰۰
🎥 پخش زنده:
▪️ www.vattin.com/stream/5331
ناصر هاشمی بهرمانی
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🤲 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 🤲
مجلس روضه و سخنرانی به مناسبت شب اربعین حضرت سیدالشهداء علیهالسلام
✳️ قرائت دعا/زیارت:
جناب آقای سید هادی گرسویی
🎙 سخنران:
جناب آقای محسن فرهمند آزاد
🎤 مداح:
جناب آقای محسن فرهمند آزاد
🔔 یکشنبه ۱۴۰۰/۰۷/۰۴
⏰ از ساعت ۱۹:۳۰ تا ۲۱:۳۰
🎥 پخش زنده:
▪️ aparat.com/farahmand_azad/live
▪️ youtube.com/MohsenFarahmandAzad/live
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🤲 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 🤲
🏴 آجرک الله یا بقیه الله🏴
باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
باور نمی کنم من و خاک دیار تو
یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم
یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو
اربعین و قراری که به دیدار نرسید...
و اینبار با حسرت از راه دور به سوگ مینشینیم و بر او سلام میکنیم...
با کلام و نوای : حجه الاسلام حاج شیخ مهدی خدامی
زمان : دوشنبه ۵ / ۷ / ۱۴۰۰ (روز اربعین) از ساعت ۱۲:۱۵ الی ۱۳:۴۵
پخش زنده مراسم :
https://www.aparat.com/kanoon.farhangi.saheb.azaman/live
*معرفی برنامه روز اربعین👇*
*صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین*
⚫️⚫️⚫️
گروه منتظران موعود:
🏴 #دعوتنامه پخش زنده مراسم عزاداری اربعین
🎤 سخنران:
*جناب آقای برکت*
🎧 ذکر توسل و مداحی:
*جناب آقای نیلچی*
🗓 *دوشنبه ۵ مهرماه*
🕙 *ساعت ۱۰ صبح تا ۱۱:۳۰*
📽 *پخش زنده:*
آپارات:
https://aparat.com/MontazeranMedia/live
اینستاگرام:
https://instagram.com/MontazeranMedia
⚫️⚫️⚫️
#به_امید_گوشه_چشمی
✴️ دوشنبه 👈 5 مهر / میزان 1400
👈 20 صفر 1443👈 27 سپتامبر 2021
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی .
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی .
🏴 اربعین سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین علیه السلام .
🏴 روز زیارتی حضرت سید الشهداء علیها السلام .
🏴 زیارت اولین زائرِ قبر باعبدالله الحسین علیه السلام در کربلا جناب جابر بن عبدالله انصاری.
🏴 بازگشت اهل بیت علیهم السلام از شام و رسیدن به کربلا و زیارت شهداء .
🏴 ملحق شدن سر امام حسین علیه السلام به بدن مطهرشان در این روز به روایتی .
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
❇️ امروز برای امور زیر است :
✅ آغاز رژیم گرفتن و چله نشینی و ریاضت .
✅ و دیدار و ملاقات بزرگان خوب است .
👶 زایمان خوب و نوزادش فاضل و دانشمند و عمری طولانی خواهد داشت.ان شاءالله
🤕 مریض امروز ازارش زیاد است.(منظوری مریضی است که امروز مریض شود)
✈️ مسافرت : مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام و اختیارات نجومی .
🌓 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️شرکت در مراسم اربعین اباعبدالله الحسین علیه السلام.
✳️ شروع کارهای تعلیمی و یادگیری.
✳️ تاسیس شرکت.
✳️ مبادله اسناد.
✳️ معامله املاک.
✳️ خرید کالا.
✳️ ارسال کالاهای تجاری.
✳️ و شروع به نگارش نیک است .
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت امشب :"شب سه شنبه " ، فرزند امشب دستانی سخاوتمند داشته و زبانش از تهمت و دروغ مبرا است .
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث ایمنی از بلا می شود( ولیکن حرمت را نگهدارید بهتر است)
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، موجب صحت میشود .
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد .
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود .
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد .
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴تعبیر خواب
شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند
تعبیرش از آیه ی 21 سوره مبارکه " انبیاء "علیهم السلام است .
ام اتخذوا آلهه من الارض هم ینشرون ....
و از مفهوم ان استفاده می شود که اگر کسی با خواب بیننده کدورت و مشکلی داشت برطرف می شود .ان شاء الله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید .
🌸زندگیتون مهدوی🌸
هدایت شده از حرم
#روایت
✅امام صادق علیه السلام درباره #دعای_عهد فرمودند:
🌸«هر کس با این دعای #عهد چهل صبح به سوی خدا دعا کند از یاوران قائم ما خواهد بود و اگر بمیرد خداوند او را از قبرش به سوی حضرت قائم عج خارج خواهد ساخت و حتی در مقابل هر کلمه ای هزار حسنه به او می دهد و هزار گناه از او محو می کند».
📚 بحار الانوار، جلد 83، ص284، حدیث 47 به نقل از کتاب امام مهدی عج،تنظیم:اکبر اسد علیزاده
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
هدایت شده از حرم
3_453884580403872619.mp3
1.82M
#دعای_عهد♡
#استاد_فرهمند
کجایى ...؟؟
اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت!
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
هدایت شده از حرم
4_468051916576786804.mp3
4.02M
#زیارت_عاشورا_صوتی
🎧 با صدای استاد فرهمند
🎁 به سفارش آقا صاحب الزمان (عج) و با نیت تعجیل در امر فرج ایشان هر روز یڪ زیارت عاشورا بخوانیم.
#اربعین
✍ و روى الشيخ في القوي، عنالحسين بن سعيد، عن جعفر بن محمد أنه سئل عن الزائر لقبر الحسين عليه السلام؟فقال: من اغتسل في الفرات ثمَّ مشى إلى قبر الحسين عليه السلام كان له بكل قدميرفعها و يضعها حجة متقبلة بمناسكها
🔘 از حسين بن سعيد نقل شده است كه از امام صادق(عليهالسلام) درباره زائر قبر حسين(عليهالسلام) سؤال شد. حضرت در پاسخ فرمود:
هر آنكه در فرات غسل كند و سپس با پاي #پياده به سوي مرقد حسين(عليهالسلام) برود، به ازای هر قدمی كه برمیدارد و بر زمين میگذارد، حجّی مقبول با تمام اعمال و مناسك برای او خواهد بود.
📚روضه المتقین نویسنده : محمد تقی مجلسی جلد : 5 صفحه : 378
#برعمروعمری_زاده_وعمری_دوست_تاصبح_محشر_لعنت_لعنت_لعنت
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️اگر فضیلت زیارت را میدانستند..
✍قال الامام الباقر علیه السلام:
لو يعلم الناس ما فى زيارة قبر الحسين عليه السلام من الفضل ، لماتوا شوقا
امام باقر علیه السلام فرمودند:
اگر مردم میدانستند که چه فضیلتی در زیارت مرقد امام حسین است از شوق زیارت میمردند.
📚کامل الزیارات باب 56 حدیث 3
#برعمروعمری_زاده_وعمری_دوست_تاصبح_محشر_لعنت_لعنت_لعنت
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌👈 وعده دلهای جامانده:
سه شنبه ششم مهرماه مصادف با روز اربعین در عراق.
قبل از لحظات ملکوتی اذان ظهر و اذان مغرب به افق کربلای معلی
(حوالی ساعت 12:15 و همچنین 18:30 )
هرجا هستی دلت رو راهی کن❤️
به دوستانتون خبر بدین
مبادا دلی جا بمونه
پخش مستقیم و زنده از پیج اینستاگرام اِلتجا (Live)
به نشانی» instagram.com/elteja_com
#اربعین_مهدوی
#التجای_همگانی
#برعمروعمری_زاده_وعمری_دوست_و
_تاصبح_محشر_لعنت_لعنت_لعنت
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشام آلودست چکار کنم پاک بشه⁉️
اگر چشات پاک بود و گریه
میکردی برای حسین زهرا.......
سخنران #استاد_دانشمند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام روزتون معطر به وجود مُقدس
و مُطهر امام حسين عليه السلام🖤
سلام به خدا🙏
که سرچشمه مهربانیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانےهستید☀️
امروزتون بخیر
لحظه هاے عمرتون
پراز سلامتی
آرزوهاتون دست یافتنی
و نگاه خداوند
همراه همیشگےتون باشه
اربعین حسینی تسلیت باد 🏴
🏴 تمام یاس هایٺ را بہ شام از ڪربلا بردم
🍂 چو برگشتم برایٺ یڪ چمن نیلوفر آوردم
🏴 مسافر از براے یار سوغاٺ آورد اما
🍂 من از شام بلا داغ سہ سالہ دختر آوردم
#اربعین_حسینے_تسلیٺ_باد🖤
#دلتنگ_اربعین💔
شايد اگر كه عادت من ادعا نبود
شايد اگر كه نوكرتان بي وفا نبود
الان ميان راه نجف تا به كربلا...
من هم شبيه اين همه، حتما بنا نبود
در ازدحام ميليونيِ زائران تو
آري، فقط براي من انگار جا نبود
حالي براي گفتن يك بيت ناب نيست
يك جمله و تمام، كه اين حق ما نبود...
از ما گذشت،آبرويم رفت... بگذريم
اين اربعين به طالع من كربلا نبود
آقا تر از تمامي اين حرف ها تويي
آقا كريم بود، گدايش گدا نبود😔
#جامانده_ای_از_زیارت_اربعین💔
هدایت شده از حرم
🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊
#معرفی_یاران_امام_حسین(ع)📜
#یار_چهل_و_یکم🌹
💚 #منجح💚
🌷شیخ طوسى او را از اصحاب امام حسین علیه السلام ذكر كرده است كه در كربلا با آن حضرت شهید شد. از ربیع الابرار زمخشرى نقل شده است كه حسنیه جاریه امام حسین علیه السلام بود كه او را از نوفل بن حارث خریدارى كرده بود سپس او را به مردى به نام سهم تزویج كرد و از او منحج متولد شد، و مادرش حسنیه در خانه امام سجاد علیه السلام خدمت مى كرد، چون امام حسین علیه السلام به سوى عراق آمد منحج نیز به همراه مادرش به كربلا آمد و در كربلا در آغاز جنگ به شهادت رسید.
#ادامه_دارد....
📕 تنقیح المقال، 3/247.
🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊●●🕊
هدایت شده از حرم
❤️✨✨✨💓✨✨✨❤️
#هیچ_کس_به_من_نگفت ...
شماره8
💯هیچ کس به من نگفت:
که یاد شما در قلبم باران نور و برکتی میبارد که دانه وجودم را تا خورشید وجودت میپرورد و بالا میبرد و این، یعنی بهره مندی از تربیت خصوصی بهترین مربی عالم از جانب پروردگار.😊
تازه دانستم که حتی وقتی تو را فراموش کرده ام به یادم هستی، اما چقدر دیر فهمیدم اگر یاد تو باشم تو مرا با نگاه ویژهای یاد میکنی و این نگاه ویژه چهها که نمیکند.😔
هر چند دیر، اما خوب شد دانستم که اگر به یاد شما باشم شما مرا با دعای خالصانه و عنایت ویژه، مورد توجه قرار میدهی و اینگونه من، آن گونه میشوم که خدا میخواهد یعنی آماده یاری.🌸
اگر از نوجوانی زودتر میفهمیدم که میشود شب، هنگام خواب، با یاد شما خوابید و صبح با یاد شما بیدار شد، تا حالا سالها بود که این مشق را تمرین کرده بودم. 😭
نمی دانستم که میشود درس خواندن را با یاد تو شروع کرد و نوشتن را پس از نام خدا به یاد تو مزین نمود.
خدایا! کاش هیچ گاه یاد فلان بازیگر و فلان خواننده مرا از یاد نجات بخش عالم، غافل و بی خبر نمیکرد.
چو شب گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آید
📗برگرفته از ڪتاب هیچڪس بمن نگفت
✍نویسنده: #حسن_محمودی
هدایت شده از حرم
✨﷽✨
📔حکایت آموزنده
✍روزی مبلغی جوان، هیزم شکنی را در
حال کار در جنگل می بیند و با فهمیدن
اینکه هیزم شکن در تمام عمر خود
حتی اسمی از عیسی نشنیده است،
با خود می گوید:
«عجب فرصتی است برای به
دین آوردن این مرد!»
در اثنایی که هیزم شکن تمام روز به طور یکنواخت مشغول تکه کردن هیزم و حمل آنها با گاری بود، مبلغ جوان یک ریزصحبت می کرد، عاقبت از صحبت کردن باز می ایستد و می پرسد: «خب، حالا حاضری دین عیسی مسیح را بپذیری؟» هیزم شکن پاسخ می دهد: «نمی دانم شما تمام روز درباره عیسی مسیح و اینکه وی در همه مشکلات زندگی به یاری ما خواهد شتافت، حرف زدید، اما خود شما هیچ کمکی به من نکردید.»
حکایت خیلی از آدماست که
فقط بلدند خوب حرف بزنند!
↶【به ما بپیوندید 】↷
@haram110
هدایت شده از حرم
❤️🍃❤️
#دعـوایی_بـهارزش_سـبزی_پلاسـیده
🔹 تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم: یک کیلو و نیم سبزی خوردن. همسرم آمد. سریع خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز کردم سبزیها را دیدم. یک کیلو و نیم نبود از این بستههای کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمیداد. جا خوردم! بعد با خودم حرف زدم که بیخیال کمتر میذارم سر سفره. سلفونش را باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد.
🔻از دستش عصبانی شدم یک لحظه خواستم گوشی تلفن را بردارم و به شوهرم زنگ بزنم و یک دعوا راه بیاندازم. ولی بیخیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و گفتم شب که آمد یک تذکر درست وحسابی بهش میدم. بعد با خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدم! شب که آمد نرمتر صحبت میکنم. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده و ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. حالا! مگر چه شده؟!
👈 نتیجه صبرم این شد که دم غروب، به شوهرم آرام گفتم: راستی سبزیها پلاسیده بود، فکرکنم عجله داشتی حواست نبوده! همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، گفتم تو امروز خیلی کار داری و خسته میشی، دیگه نخوای سبزی پاک کنی.
آن شب سر سفره، سبزی نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. اگر اون موقع زنگ میزدم امکان داشت روز قشنگم تبدیل به یک هفته قهر شود.
🔹 مکث کردن و صبوری را تمرین کنیم. گاهی زندگی سخت است اما با بیصبری، سختترش میکنیم. گاهی آرامش داریم، ولی با دست خودمان ناآرامی را وارد زندگی میکنیم.
هدایت شده از حرم
#سلسله_احادیث_اهل_بیت_علیهم_السلام_در_باب_روابط_زناشوئی
❣️رابطه ی #جنسی یکی از زیباترین بخش های ازدواج است که در دین مبین اسلام و در احادیث و روایات بسیاری بر چگونگی رابطه ی صحیح جنسی تاکید شده است.
در این سری از مطالب ،مجموعه احادیث گرد آوری شده از ائمه اطهار و پیامبر اسلام ( ص) در مورد #آمیزش_جنسی_صحیح را برای شما گردآوری کرده ایم .امیدواریم راهگشای شما باشد .
1️⃣و بالاخره وقتی در بدن احساس ناراحتی میکنید و علتی برای آن نمییابید، وقتی احساس میکنید حرارت بدنتان بالا رفته و عضلات بدن شما رو به تحلیل میرود و هنگامی که به دنبال مأمن و مأوایی میگردید که شما را آرامش بخشد، به نزد همسرتان رفته و با آمیزش، خود را شفا بخشید.
📕(امام علی(ع)، حلیه المتقین، ص۷۵)
2️⃣و آخر اینکه آنچه در خانه میگذرد امانت است، روا نیست زنها آنچه میان آنها و شوهرانشان در خلوت میگذرد به زنان دیگر بازگو کنند.
📕(پیامبراکرم(ص)، وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۱۵۴)
°•کپی با ذکر #صلوات آزاد است•°
🍃🌸🍃
🍃 @haram110
هدایت شده از حرم
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
روایت یک داستان واقعی!!
چند روز پیش کیف مدرسهٔ پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات، نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپ های هر کدوم خراب شده بود
«کاغذ رسید» رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده
دو روز بعد، حدود ساعت ۱۱ شب برای تحویل کیفها مراجعه کردم، هر دو تا کیف تعمیر شده بودند
«کاغذ رسید» رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار بمن گفت:
«شما میهمان امام زمان عج هستید!
هزینه نمیگیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!»
از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم!
گفتم: تسبیح صلوات رو حتماً میخونم، ولی لطفاً پول رو هم قبول کنید!
آخه شما زحمت کشیدهاید و کار کردهاید
گفت: این نذر چند سالهٔ منه
هر صد تا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!
بعد هم دسته قبض هاشو بمن نشون داد!
هر از چند گاهی روی ته فیش قبضها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!»
گفت این یه نذر و قرار دادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبضها به اونا بیفته هر کاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن!
اصرار من برای پرداخت هزینه، فایده نداشت! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیفها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون
اون شب رو تا مدتها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکار عزیز فکر میکردم
به این فکر کردم که اگر همه ما در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میفته!
من تصمیمم رو گرفتم
اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم!
🍃اَللَّھُـمَ ؏ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍃
به امید تعجیل در ظهورش
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰