🔺روزگاری غلام خانهٔ امام زینالعابدین علی بن الحسین -سلاماللهعلیه- بودم.
روزهایی که بهترین لحظات عمرم بود.
▪️حضرت حساب شده و با ملایمت با ما رفتار میکرد،
آنقدر که گاهی یادمان میرفت غلامیم و فکر میکردیم در خانۀ پدریمان زندگی میکنیم.
من اما مدت کمی در خانۀ حضرت بودم؛ نزدیک به یک سال.
البته همهٔ غلامها و کنیزها اینطور بودند.
🔹حضرت امام سیدالساجدین علی بن الحسین -سلاماللهعلیه- هیچ وقت خدمتکاری را بیشتر از یک سال استخدام نمیکرد.
چه اول سال آمده بودند چه وسط سال، همه را شب عید فطر آزاد میکرد و به قدری که دیگر نیازمند نباشند، به آنها هدیههایی میبخشید.
و بعد دوباره سال بعد افراد جدیدی میآمدند و در خانۀ پربرکت امام، مهمان میشدند.
حضرت در روزهای ماه رمضان، بیشتر از همیشه مراقبمان بود.
آنقدر که حتی اگر خطایی داشتیم به رویمان نمیآورد. گوشهای یادداشت میکرد و بعد، شب آخر رمضان، بهمان تذکر میداد و روش درست را میگفت.
حضرت سیدالساجدین علیه السلام میفرمود:
«خدای متعال در هر شب از ماه رمضان، در وقت افطار، هفتاد میلیون نفر را از آتش آزاد میکند.
افرادی که همه مستحق آتش بودهاند!
و وقتی شب آخر ماه میرسد، به اندازهٔ کل ماه رمضان آزاد میکند.
دوست دارم خدا ببیند من خدمتکارانم را در دنیا آزاد کردم، به امید آنکه خدا هم ما را از آتش آزاد کند...»
حالا که اینها را میگویم، میفهمم چقدر دلم برایشان تنگ شده است...
📚 بر اساس روایتی در بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحهٔ ۱۰۳
🌑ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌑
بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
👌📚من به شما قول شرف مي دهم كه اگر دو باب از کتاب نجم ثاقب را خواندید، حال شما نسبت به امام زمان علیه السلام عوض شود
مرحوم آیةالله تولایی خراسانی در سخنرانی های خود می فرمود:
مرحوم حاج شيخ عبّاس قمی واقعاً مرد عجيبى بود. به ائمّه علیهم السلام ايمان داشت. چشم هايش به درد آمده بود. وضو گرفته بود و چشم ها را روى روايات اهل البيت علیهم السلام ماليده بود و شفا پيدا كرده بود. وی شاگرد میرزا حسین نوری بود. حاج شیخ عباس يك فحلى در حديث بود، امّا مثل يك كاسه آب بود پيش يك دريایى. حاجى ميرزا حسين نورى، مجلسى زمان خودش بود. اين بزرگوار، مجتهد مسلّم در باب حديث است. وی اقیانوس حدیث، اقیانوس علم، و مجلسیِ قرن ماست.
مرحوم حاجی نوری كتابى به نام «نجم ثاقب» نوشته است. نجم یعنی ستاره، و ثاقب یعنی روشنایی دهنده. همه شما این کتاب را بخريد. این کتاب، ساده و فارسی است. بخرید و یک دور این کتاب را بخوانید و مخصوصاً دو بابش را سه چهار نوبت بخوانيد. يك باب آن، همانی است که در مورد اشخاصى است كه به خدمت امام زمان علیه السلام رسيده اند. يك باب هم باب وظيفه شيعه نسبت به حضرت در عصر غيبت است. من به شما قول شرف مي دهم كه اگر اين كتاب را گرفتيد و به نصيحت من عمل كرديد در شما تغيير حالت بدهد. روح شما را نسبت به امام زمان علیه السلام جور ديگری كند. همین قصه های تشرّف را که بخوانید، حالتان تکان می خورد. همین قصه ها را که بخوانید، بذر محبت نسبت به حضرت صاحب الزّمان علیه السلام در قلبتان ایجاد می شود. ریزه ریزه محبّت پیدا می شود. اندک اندک زیاد و زیادتر می شود.
(سخنرانی های مسجد ملک تهران، 25 ماه رمضان 1383 قمری و سخنرانی های مسجد سیّد عزیزالله تهران، ماه رمضان 1396 قمری، روز سیام)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🗣 ادعیه شب بیست و ششم ماه رمضان
1) دعای پیامبر صلّی الله علیه وآله در شب بیست و ششم ماه رمضان عبارت است از:
«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إذْ هَدَيْتَنا، وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً، إنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ، رَبَّنا إنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادي لِلْإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا، رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا، وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ، ْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إنْ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا، رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا، رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ، وَ اعْفُ عَنَّا، وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا، أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرين، رَبَّنَا صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اسْتَجِبْ دُعَاءَنَا وَ اغْفِرْ لَنَا وَ لِوَالِدَيْنَا وَ وُلْدِنَا وَ مَا وَلَدُوا، إنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.» (بحارالأنوار، ج 98، ص80 به نقل از البلدالامین)
2) ایّوب بن یقطین از ائمّه علیهم السلام نقل می کند که این دعا در شب ششم از دهه آخر ماه رمضان(یعنی شب بیست و ششم) خوانده شود:
«يا جاعِلَ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ آيتَيْنِ، يا مَنْ مَحا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلَ آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْهُ وَرِضْواناً، يا مُفَصِّلَ كُلِّ شَيْء تَفْصيلاً، يا ماجِدُ يا وَهّابُ، يا اَللهُ يا جَوادُ، يا اَللهُ يا اَللهُ يا اَللهُ، لَكَ الاَْسْماءُ الْحُسْنى، وَالاَْمْثالُ الْعُلْيا، وَالْكِبْرِياءُ وَالالاءُ، اَسْاَلُكَ اَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمد، وَاَنْ تَجْعَلَ اسْمي في هذِهِ اللَّيْلَةِ فِي السُّعَدآءِ، وَرُوحي مَعَ الشُّهَداءِ وَإحْساني في عِلِّيّينَ، وَإساءَتي مَغْفُورَةً، وَاَنْ تَهَبَ لي يَقيناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبي، وَايماناً يُذْهبُ الشَّكَّ عَنّي، وَتُرضِيَني بِما قَسَمْتَ لي، وَآتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الاخِرَةِ حَسَنةً، وَقِنا عَذابَ النَّارِ الْحَريقِ، وَارْزُقْني فيها ذِكْرَكَ وَشُكْرَكَ وَالرَّغْبَةَ إلَيْكَ وَالإنابَةَ وَالتَّوْبَةَ وَالتَّوْفيقَ لِما وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ.» (كافي، ج4، ص163)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏 نماز شب بیست و ششم ماه رمضان
قالَ امیرُالمؤمنین علیه السلام: مَنْ صَلَّى لَيْلَةَ سِتٍّ وَ عِشْرِينَ مِنْهُ ثَمَانِيَ رَكَعَاتٍ يَقْرَأُ فِي كُلِّ وَاحِدَةٍ بِالْحَمْدِ وَ مِائَةَ مَرَّةٍ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فُتِّحَتْ لَهُ سَبْعُ سَمَاوَاتٍ مَعَ مَا لَهُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْمَزِيد (بحارالأنوار، ج97، ص384 به نقل از اربعین شهید)
حارث از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره فضل ماه رمضان و فضل نماز در آن پرسید ، حضرت فرمودند: هرکس در شب بیست و ششم ماه رمضان 8 رکعت نماز بخواند، در هر رکعت یک بار سوره حمد و صدبار سوره توحید، درهای هفت آسمان بر او گشوده می شود، البته آنچه برای او نزد خداست، بسیار زیاد است.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🔻به مناسبت سالروز رحلت عالم بزرگ شیعه مرحوم علامه مجلسی(ره)
ظهور مجلسی و بازگشت تشیّع به عصر اهل البیت علیهم السلام
🔹پس از عصر حضرات ائمّه عليهمالسّلام، همواره حاملان حديث بودند که ميتوانستند سره را از ناسره و بدعت را از سنّت تشخيص دهند و مردم را از گمراهيهايي که در نتيجه غور در فلسفه و گرايش به عرفان مصطلح و مکتبهاي الحادي مطرح ميگرديد نجات دهند و بالاخره تا اين اواخر، يعني عصر صفويّه - که در آن رسميت تشيّع تجديد گرديد- اعلان ميشد به واسطه عوامل خاصّي که بعد از سلطنت شاه طهماسب اوّل پيش آمد، رفته رفته گرايش به فلسفه، و افکار صوفيانه و مشارب غير شرعي قوّت گرفت، تا حدي که در اصفهان، خانقاهها برپا شده و مثل عالم جليل آقا حسين خوانساري را به جاي القاب اسلامي، به عقل حاديعشر ميخواندند و نهايت ظهور علوم اهل بيت عليهمالسّلام آن بود که محقّق داماد در قالب اصطلاحات فلسفي مطرح ميکرد و خلاصه، زبان اهل بيت عليهمالسّلام و احاديث آنها، در غربت افتاده بود، که به إذن الله تعالی شخصيتي، مثل علّامه مجلسي قدّس سره ظاهر شد و حديث را دوباره چنان احيا و مطرح کرد که احاديث اهل بيت عليهمالسّلام را نه فقط در مدارس و در معرض توجّه و دقّت علما قرار داد، بلکه شايد خانهاي در بلاد ايران نماند که از خواندن کتاب بهره داشته باشد، مگر آنکه احاديث اهل بيت عليهمالسّلام به صورتي و زير عنوانی، در آن وارد شد.
🔸خانقاههاي اصفهان، همه تعطيل شد و افکار صوفيانه از ميان رفت و زبان حديث و استدلال به ظواهر قرآن و احاديث و زبان ائمّه معصومين عليهمالسّلام، زبان علما و حوزهها شد.
◀️ بدون شکّ، بايد گفت: ظهور علّامه مجلسي در آن عصر، موجب بازگشت تشيّع به عصر ائمّه عليهمالسّلام و اصحاب آنها، امثال زرارة بن أعينها و محمّد بن مسلمها و صاحبان اصول گرديد. نميخواهم بگويم عصر قبل از آن، همانند عصر ائمّه عليهمالسّلام نبود، ولي اين را هم نميتوانم بگويم که همانند عصر آنان بود، زيرا اصطلاحات و الفاظ اسلامي کم و بيش عوض شده بود و بحث درس و تأليف و تصنيف چنانکه بايد، بر محور کتاب و سنّت و احاديث اهل بيت عليهمالسلام دور نميزد.
☑️ هر طور بود و هر گونه بود، به ظاهر اگر مجلسي رحمةالله علیه ظهور نکرده بود و وضع حوزهها به آنگونه که داشت، جلو ميرفت، شريعت ارسطوئي و اسلام ابن سينائي و صدرايي و ابنعربي پابرجا ميشد و خدا ميداند که باب تأويل و توجيه آيات و احاديث و حمل آنها با تکلّف بر بياني خاصّ تا کجا گسترده ميگشت!
اين علّامه مجلسي بود که حوزهها را به معارف اصيل دين و تشيّع بازگرداند و قرآن و سنّت را مافوق همه مکتبها قرار داد.»
📚 منبع: حوزههای علمیه، بایدها و نبایدها؛ تالیف آیت الله صافی گلپایگانی دام ظله العالی
🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
✴️ پنجشنبه 👈8 اردیبهشت /ثور 1401
👈 26 رمضان 1443 👈28 آوریل 2021
🕋 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌨 دعای باران توسط پیامبر صلی الله علیه و آله "6 هجری " در ماه مبارک رمضان.
🎇 امور دینی و اسلامی .
❇️ روز خوش یُمن و خوبی برای امور زیر است :
✅ فروش اجناس و کالا.
✅ نشاندن درخت.
✅ امور زراعی و کشاورزی .
✅ جابجایی و نقل و انتقال .
✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن .
✅و دیدارها خوب است.
📛ولی مسافرت.
📛و ازدواج خوب نیست.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود .
👶 زایمان خوب و نوزادش متوسط الحال خواهد شد.
🚘 مسافرت :خوب نیست.
❎نماز نافله در شب های ماه مبارک رمضان.
🔵نماز مستحبی شب بیست و هفتم.
(چهار رکعت) در قالب دو نماز دو رکعتی و در هر رکعت بعد از سوره حمد یک مرتبه سوره مبارکه ملک و اگر حفظ ندارد ۲۵ مرتبه قل هو الله احد بخواند.
🔭احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ نو پوشیدن و بریدن.
✳️ شکار و دام و صید گذاری.
✳️ آغاز به کار و شغل.
✳️ آغاز معالجه و درمان.
✳️ فصد و حجامت.
✳️ دیدار روسا و بزرگان.
✳️ خرید لوازم مورد نیاز.
✳️ ختنه کودک.
✳️ و ارسال کالاهای تجاری نیک است.
💑 امشب : امشب (شبِ جمعه ) ،مباشرت برای سلامتی مفید و فرزند حاصل ،خطیبی توانا و پر آوازه خواهد شد.ان شاءالله
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث رهایی از بلا می شود.
💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث خلاصی از مرض می شود.
🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 27 سوره مبارکه "نحل " است.
قال سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبین
و مفهوم آن این است که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و ازجانب شخص خوب و بزرگی به عظمت برسد.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد .
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
و* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت156
✍ #میم_مشکات
رفته بود به سیاوش سر بزند. وارد راهرو که شد همه سراسیمه بودند. یک نفر داشت دستگاهی را به سمت اتاق سیاوش میبرد. ترس تمام وجودش را گرفت. احساس کرد پاهایش به زمین چسبیده. نمیتوانست قدم بردارد. نگاهش خیره ماند به گوشه راهرو... سید صادق بود. سر به زیر انداخته بود و شانه هایش میلرزید. پدر و مادرش و بابا ایرج هم در گوشه ای دیگر ایستاده بودند.
با خودش فکر کرد اینها کی آمدند? حتما خبری بوده که صدایشان زده اند.
مادرش وقتی راحله را دید، به سمتش آمد.
-مامان اینجا چه خبره? چرا اینقد شلوغه
مادر با چشمهایی که خیس از اشک بود سعی کرد راحله را ارام کند:
- اروم باش مادر.. سیاوش ...
اما نتوانست حرفش را ادامه دهد. راحله گویی کسی شوکی بهش وصل کرده باشد یکدفعه وحشت زده به طرف اتاق دوید اما دم در اتاق ...
قبل از اینکه وارد شود تخت را از اتاق خارج کردند. رویش ملحفه ای سفید کشیده بودند. چنگ انداخت و لبه تخت را گرفت. یعنی همه چیز تمام شده بود? یعنی سیاوش ...
تمام نیرویش را به دست هایش داد، ملحفه را در مشتش گرفت و پایین کشید. با دیدن سیاوش با چشمان بسته که ارام روی تخت خوابیده بود ماتش برد. طوری ارام خوابیده بود که گویی هیچ وقت زنده نبوده است.
دست برد و شانه های برهنه سیاوش را گرفت و همانطور که اشک هایش مثل سیل جاری بود، شروع کرد به تکان دادن سیاوش:
-پاشو سیاوش... پاشو عزیز دلم... نباید بخوابی... بیدار شو
ّمادر جلو آمد، بازوهای راحله را گرفت تا راحله را ارام کند:
-اروم باش راحله جان، مادر، حالت بد میشه
راحله گفت:
- مامان، سیاوش نباید بمیره، نباید ببرنش...اون فقط خوابیده
دوباره برگشت به سمت سیاوش:
- پاشو سیاوش، اینا فک میکنن تو مردی...پاشو سیاوشم...سیاوششش
سرش گیج رفت، سقف و چراغ هایش دور سرش می چرخیدند. ضعف کرد و از هوش رفت ...
حس کرد کسی تکانش میدهد.
-راحله جان? مادر? بیدار شو دخترم
چشم باز کرد... هنوز هوا تاریک بود. مادر بالای سرش نشسته بود.
-بیداری مادر? تو خواب داشتی جیغ میزدی
یعنی هرچه دیده بود خواب بود? انگار باری چند صد کیلویی را از روی دوشش برداشته بودند. دستهایش را از دو طرف انداخت و بدنش را لخت کرد. نفس عمیقی کشید. پیشانی اش خیس عرق بود. مادر با گوشه لباسش عرق هایش را گرفت.
- چه خواب بدی بود مامان! خیلی بد بود. خواب دیدم سیاوش ... سیاوش ...
گفتنش سخت بود برای همین ادامه نداد.
مادر دست برد توی موهای پریشان و خیس از عرق دخترش و با لبخند گفت:
- خواب بعد اذون تعبیر نداره ولی ...
راحله چرخید سمت مادرش:
-اگرم تعبیر داشته باشه خواب خیلی خوبی بوده!!
راحله متعجب پرسید:
-خوب?
بعد انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد گفت:
-برای دلداری من میگین?
با خودش فکر کرد مگر خواب مردن کسی میتواند خوب باشد?
حتما مادر قصد دارد دلداری اش بدهد. اما جواب مادر خیلی دور از انتظارش بود:
-اصلا!! از قدیم گفتن اگه خواب ببینی یکی مرده عمرش طولانی میشه!!
راحله از جا پرید و سر جایش نشست. چشم هایش از خوشحالی برق میزد. گاهی زندگی چنان سخت میشود که آدمی به دنبال کوچکترین روزنه امید و نشانه ای ست تا به آن فال خیر بزند و امیدی را در دل خود روشن کند:
-واقعا مامان?
مادر همان طور که چراغ را روشن میکرد و از اتاق بیرون میرفت گفت:
- اره مادر... خیره ان شالله... پاشو نمازتو بخون بعد بخواب
#ادامه_دارد...
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت157
✍ #میم_مشکات
اول مهر شده بود. کلاس ها شروع شده بود و راحله با وجودی که اصلا دوست نداشت مجبور بود به دانشگاه برود. دانشگاه برای او یاد اور تمام خاطرات تلخ و شیرین بود.
گوشه گوشه اش یاد سیاوش را زنده میکرد.
کلاس ها، نیمکت های لابی، بخش ریاضی و ... همه و همه پر از خاطرات او و سیاوش بود.
چقدر سخت بود نفس کشیدن در هوایی که سیاوش حضور نداشت.
وقتی دانشجوها جریان را فهمیدند دسته دسته برای عیادت استاد روانه شدند و راحله هرگز فکر نمیکرد سیاوش بین دانشجوها اینقدر طرفدار داشته باشد. اما در بین عیادت کننده ها، پسر نوجوانی نیز حضور داشت.
پسری که هیچ شباهتی به دانشجوها نداشت و بیشتر شبیه بچه محصل ها بود.
پسری پانزده شانزده ساله، کشیده و لاغر و تا حدودی رنگ پریده، موهایی خرمایی و فر و چشمان درشت و مشکی.
بارها و بارها راحله اورا در میان عیادت کننده ها دیده بود و کنجکاو شده بود که بداند این پسر چه نسبتی با سیاوش دارد و چرا اینقد جویای احوال و نگران، و وقتی پرسیده بود حیران مانده بود از جواب پسرک:
-من پسر خونده اقای پارسا هستم. ایشون خرج تحصیل من و یه سری دیگه از بچه های یتیم خونه رو میدن. هر هفته به ما و یتیم خونه سر میزدن. وقتی نیومدن، ما از مسئولامون پیگیر شدیم و فهمیدیم که این اتفاق افتاده. حالا هم چون بچه ها همشون نمیتونن بیان، من از طرف اونا میام عیادت. آخه من از همشون بزرگترم. اگه ایشون نبودن پرورشگاه برامون قابل تحمل نبود، خیلی هامونم نمیتونستیم درس بخونیم
بابا سیاوش خیلی به گردن ما حق داره ولی حالا ما هیچ کاری ازمون براش بر نمیاد
پسر موقع ادای این کلمات، اشکش را با استینش پاک کرد.
راحله لبخندی زد از شنیدن کلمه "بابا سیاوش"
نگاهی به سیا انداخت... چقد بابا شدن به سیاوش می آمد.
او دیده بود که موقع رستوران رفتن سیاوش تراولی زیر بشقاب غذایش میگذارد، هر روز که از کوچه شان میگذشتند خودش را روی ترازو وزن میکرد، و راحله میخندید که تو ۲۴ ساعت که تغییر وزن نمیدی، یا وقتهایی که تمام گل های پیرمرد گل فروش سر چهار راه را میخرید
اما تصورش را هم نمیکرد که چنین رازهای مگویی هم در پشت پرده وجود داشته باشد. رازهایی که حتی برای همسرش برملا نکرده بود.
حس کرد هنوز خیلی مانده تا سیاوش را بشناسد.
باید میرفت. کلاس داشت، لبخندی زد و از پسرک بابت مهربانی اش تشکر کرد:
-شما براش دعا کنین.. چه کاری از این بزرگتر? دعای شما بچه ها ان شالله مستجابه
-میخواین برین خانم? منم باید برم?
- اره عزیزم، اجازه نمیدن اینجا بمونی
راحله می ترسید. به پسرک نمی آمد اهل دروغ و دغل باشد اما آنقدر چشمش ترسیده بود که ترجیح میداد هیچ ریسکی نکند. حتی پلیس هم گفته بود تا میتواند مواظب سیاوش باشد چراکه نیما نشان داده بود از هیچ کاری ابا ندارد.
برای همین راحله به پرستار و نگهبان سپرده بود مبادا جز اعضای خانواده غریبه ای را راه بدهند.
همینطور که پسر نوجوان را که گویا اسمش محسن بود، همراهی میکرد تا بیرون برود پسر گفت:
-فقط خانم لطفا این قضیه رو به کسی نگین چون بابا از دست ما ناراحت میشن.
دوست ندارن کسی خبر بشه. فقط آقا سید میدونستن که گاهی می اومدن اونجا و بچه هارو معاینه میکردن
راحله سری به علامت تایید تکان داد:
-باشه، حتما... حواسم هست
و بعد دوباره ذهنش رفت سمت سید صادق. رفیقی چنین شفیق و صمیمی چرا این روزها اصلا پیدایش نبود? آن جواب پدر چه رازی داشت? یعنی پدرش چیزی را پنهان میکرد?
از بیمارستان که بیرون زد. میخواست تا دانشکده را پیاده روی کند. توی خیابان زند، مغازه های لباس مردانه را نگاه میکرد. لباس های زمستانه را برای فروش اورده بودند و راحله داشت تصور میکرد کدام یکی از این لباس ها به سیاوش بیشتر می آید.
در یکی از مغازه ها، چشمش خیره ماند روی لباسی که تن یکی از مانکن ها بود. کت پالتویی کوتاه و خاکستری رنگ که دور یقه اش خزی نرم و مشکی داشت. با آن کلاه بافت مشکی مد روزش، خیلی خوش ترکیب شده بود. با خودش فکر کرد وقتی سیاوش به هوش بیاید، لابد باید همه سرش را بتراشند تا یک دست شود و این کلاه بافت کاملا مناسب کله کچل و زمستان است!
سیاوشی که همیشه آنقدر با وسواس و دقت موهایش را تافت و ژل میزد حالا چطور با کله ای که باید با ماشین میزد کنار می آمد?!!
خنده اش گرفت. رفت توی مغازه تا لباس را بخرد. اصلا دلش نمیخواست به این فکر کند که سیاوش بیهوش است و شاید هرگز ... ترجیح داد امیدوارانه نگاه کند. لباس را که خرید و بیرون آمد، چند قدم آن طرف تر مغازه، زنی را دید که کنار دیوار بساط لیف و اسکاچ های بافت و جوراب های مردانه را پهن کرده بود و دو دخترش کنارش چمباتمه زده بودند. با خودش فکر کرد، سیصد تومن لباس سیاوش را برای دل خودش خریده بود، حالا سهمی هم باید برای خداوند و بندگانش کنار میگذاشت.
#ادامه_دارد
هدایت شده از حرم
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و ششم....
✍ فقط سه سحر مانده.... تا جامه مهمانی مان را، از تن بدر کنیم.....
یادم هست...
زیباترین سحر این مهمانی، بنام نامی تو رقم خورده بود....
به نام نامی مادرم.... زهرا
❄️واااااای مادر....
حضور شما... در لابلاي مناجات های سحرم، چقدر پررنگ بود....
چقدر گریستن بر دامانت، سحرهای مرا روشن می کرد....
چقدر دور تو گشتن... مرا آرام می کرد...
چقدر چادرت را بو کشیدن... در سلولهای قلب من، معجزه هايي عظیم، را رقم می زد....
❄️مادر...
سفره داری رمضان، رو به پایان است....
و ما هنوز... اجابت را از آسمان، به ضمانت نگرفته ايم...
اجابت دیدار آخرین دردانه تو را....
❄️آه مادر....
دلم برایت تنگ می شود....
برای دستان مهربان و خسته ات....
برای چشمان معصوم و عاشقت...
کاش... اذن قنوت همه سحرهای رمضانم ، به نام نامی تو... صادر می شد...
تا هییییییچ گاه، تو را در لابلاي سجاده ام، گم نکنم...
❣تو کلید همه درهای آسمانی...
چه دارد، آنکس که تو را در آغوش ندارد؟؟
مادر....
تمام هستی ام به قربان ناز یک لبخندت...
چه کنم...بیشتر، دوست بداری ام؟؟
چه کنم...بیشتر، عاشقانه ببوسی ام؟؟
من یقین دارم...؛
راز محبت تو.... عزیز_دردانه آخر توست...
که هر چه بیشتر زلیخایش شوم... بیشتر، در پیش چشمان تو، خواهم درخشید...
❄️دعایم کن... مادر
دستانت را بالا بگیر....
و برایم، ع ش ق بخواه....
عشقی... که مرا از نشستن....باز دارد...
عشقی... که مرا از دم فرو بستن... باز دارد...
عشقی... که همه عالم، آنرا از نگاهم، بخوانند...
❣دعایم کن... عاشقت بمانم مادر....
#جامانده
التماس دعای فرج و شهادت
سید پیمان موسوی طباطبایی
@haram110
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
🌸✨ #دعای_روز_بیست_وششم
🔅بسم الله الرحمن الرحیم
🌸✨ اللهمّ اجْعَل سَعْیی فیهِ مَشْكوراً وذَنْبی فیهِ مَغْفوراً وعَملی فیهِ مَقْبولاً وعَیْبی فیهِ مَسْتوراً یا أسْمَعِ السّامعین.
🌼✨ خدایا قرار بده كوشش مرا در این ماه قدردانـى شده وگناه مرا در این ماه آمرزیده وكردارم را در آن مورد قبول وعیب مرا در آن پوشیده اى شنواترین شنوایان.
🌱التماس_دعا
📚منبع: مفاتيح الجنان
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
😓😓😢 در دوره عمرتان چند روز دنبال گمشده خود دويده ايد؟
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جمعه اصفهان، در سال 1392 قمری می فرمود:
سيد بن طاووس رضي الدين علي بن طاووس قدس الله سره از علمای بزرگ شيعه است. اين بزرگوار خيلي خدمت امام زمان علیه السلام رسيده است، وی در کتابش «کشف المحجّه»، حرف هایی با پسرش، سيد محمد دارد. ميگويد: بابا جان، سيد محمّد! اين مردم دروغ مي گويند كه ما امام زمان علیه السلام را دوست داريم، دروغ مي گويند. آن وقت دليل ميآورد و ميگويد: اين مردم، امام زمان علیه السلام را به قدر يك خروس، به قدر يك بوقلمون، دوست ندارند.
يك خروس لاري خريده اي، بردي تو خانه، به خانمت سپرده اي تا دو سه روز برنج به او بخورانند تا چاق شود و برای روز عید، آن را ذبح کنید و خوراک کنید و بخورید. امّا همين كه از بازار برگشتي، به خانه وارد شدي، خانمت مي گويد: آقا! بوقلمون گم شده است، از جا حركت مي كني، اين اطاق را بگرد، آن اطاق را بگرد، اين بام، آن بام مي روي. توي كوچه به پاسبان ميرسي، و می گویی: جناب آجدان! شما يك بوقلمون را اينجا نديده ايد؟ مي گويد: نه. درِ خانه اين همسايه را بزن، درِ خانه آن همسايه را بزن، می پرسی: آقا! اينجا يك بوقلموني نيامده است؟ بیست و چهار ساعت به در و ديوار مي زني، به اين سو و آن سو مي روي، براي آن كه آن را پيدا كني؛ امّا پيدا نمي كني و وقتی محروم و مایوس از پيدا شدنش شدي، دلت، الو مي گيرد، و سينهات آتش مي گيرد.
شما را به وجدان پاكتان، اي جوانان نوراني روشن فكر! اي پير مردهاي متديّن بازاري! شما را به حقّ قرآني كه مي خوانيد. اي علماء و محصلين! شما را به آئين و دينتان و تمام مقدساتيكه معتقد هستيد، در دوره عمرتان چند روز دنبال گمشده خود دويده ايد؟ اين سو و آن سو رفته ايد؟ و از اين بپرس و از آن بپرس، سراغش را گرفته ايد؟ چند روز؟ چند روز به مثل آن داغي كه توي دلتان از گم شدن يك بوقلمون مي افتد، دلتان از گم شدن اين بزرگوار داغ پيدا كرده است؟ چند روز، الو گرفته اید؟ با همان آشفتگي، با همان اضطراب و انقلابي كه براي پيدا كردن بوقلمون، اين در ميزني، آن در مي زني، از اين مي پرسي، از آن مي پرسي، آیا يك بيست و چهار ساعت در دوران عمرتان اين چنين جوشتان گرفته است براي پيدا كردن اين گمشده؟ كدام يك از شما، براي گم شدن امام زمانتان، دو شبانه روز دلتان آتش گرفته است؟ هركس دو بيست و چهار ساعت اين انقلاب در او پيدا شده و هيچ چيز نفهميده است و لو به قدر روزنه سوزني، راه باريك تاریکی به يك ناحيهاي پيدا نكرده است، بلند شود و بر من لعنت كند. مقابل اين همه جمعيت، با اين قرصي كه صحبت مي كنم بي خود نيست، به اين محكمي كه دارم حرف مي زنم، پشت حرفم به كوه هيماليا بند است.
(سخنرانی های مسجد جمعه اصفهان، سال 1392 قمری، مجلس یازدهم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏💎🙏 شب 27 ماه رمضان، از شب های قدر
1) عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله قال: أَنَّهَا لَيْلَةُ سَبْعٍ وَ عِشْرِينَ. (إقبال الأعمال، ص66)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: شب قدر، شب 27 ماه رمضان است.
2) قَالَ مُعَاوِيَةُ لِحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! أَخْبِرْنَا عَنْ لَيْلَةِ الْقَدْرِ؟ قَالَ: فَتَطْلُبُ مِنْ لَيْلَةِ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ إِلَى لَيْلَةِ سَبْعٍ وَ عِشْرِينَ. (بحارالأنوار، ج44 ،ص42 به نقل از تحف العقول)
معاویه به حضرت مجتبی علیه السلام گفت: ای ابومحمد! به ما از شب قدر خبر بده. فرمود: شب قدر را ازشب بیست و سوم تا شب بیست و هفتم طلب کنید.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏👁 شب قدر را در دهه آخر ماه مبارک رمضان، طلب کنید
بعضی از روایات اهل بیت علیهم السلام حاکی از آن است که شب قدر در دهه آخر ماه رمضان است:
1) عَنْ عَلِيٍّ علیه السلام قال: سُئِلَ رسول الله صلّی الله علیه وآله عَنْ لَيْلَةِ الْقَدْرِ فَقَالَ: هِيَ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ. (بحارالأنوار، ج 97، ص10 به نقل از دعائم الاسلام)
از رسول خدا صلّی الله علیه وآله درباره شب قدر سؤال شد. فرمود: شب قدر در دهه آخر ماه رمضان است.
2) سَأَلَ حُمْرَانُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» ،قَالَ:هِيَ لَيْلَةُ الْقَدْرِ وَ هِيَ فِي كُلِّ سَنَةٍ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ. (من لا يحضره الفقيه، ج2، ص158)
حمران از حضرت باقرعليه السّلام در باره معنى قول خداى عزّ و جلّ: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» سؤال كرد، امام فرمود: آن شب مبارك ،شب قدر است، و آن شب هر سال در ماه رمضان در 10 شبِ آخر آن است.
3) عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله قال: الْتَمِسُوهَا فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِر في تِسعٍ بَقِينَ أَوْ سَبْعٍ بَقِينَ أَوْ خَمْسٍ بَقِينَ أَوْ ثَلَاثٍ بَقِينَ أَوْ آخر ليلة. (تفسير نور الثقلين، ج5، ص629)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: شب قدر را در دهه آخر ماه رمضان، در 9 شب یا در 7 شب یا 5 شب یا 3 شب باقیمانده از ماه یا در شب آخر ماه رمضان، طلب کنید.
✅✅توجه به مضامین ادعیه ای که برای این ده شب نقل شده است، دلالت دارد که حتّی بعد از شب 23 ماه رمضان، هنوز مقدّرات الهی، تعیین می گردد، و لذا می طلبد که این شب ها به احیا، عبادت و درخواست از درگاه الهی، سپری گردد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»