eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
643 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
63.4K
زیباترین نوای زندگیم ؟
12.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نصب کتیبه‌ی میلاد امیرالمؤمنین بر ایوان‌نجف🤍!
enc_17352410321394972655102.mp3
1.39M
یك زیارت مرا نمی‌‌طلبی ؟:)💔
بینِ گودال ماجرایی بود💔. .
💠مولا علی علیه‌السّلام: باطن‌ها چون آتش‌اند و زبان‌ها همچون دود، آتش را از دود بشناس! 📚نهج‌البلاغه خطبهٔ ۱۸۹ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠رسول خدا صلّی‌ اللّه علیه و آله: لَا تَجمَعُ الخَمرُ وَ الاِیمَانُ فِی جَوفٍ اَو قَلبِ رَجُلٍ اَبَداً شراب و ایمان، در درون چیزی و یا قلب انسانی، با یکدیگر جمع نمی‌شوند! 📚بحارالانوار ج۷۹ ص۱۵۲ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠ابراهيم كرخى گويد: از (وجود نازنین) امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى‌فرمود: خداوند در اين دنيا براى هيچ مؤمنى پرهيزگارى و زهد [و توجّه به خدا در نماز] را جمع نمى‌كند، مگر اين كه من براى او اميد بهشت دارم؛ سپس فرمود: من دوست دارم كه هر مؤمنى از شما وقتى به نماز واجب برمى‌خيزد، دلش را متوجّه خدا كند و فكرش به امور دنيا مشغول نشود، زيرا هر مؤمنى در نماز خود توجّه به خدا داشته باشد، خدا به او روى مى‌آورد، و دل‌هاى مؤمنان را به دوستى او توجّه مى‌دهد، پس از آن كه خودش نيز او را دوست داشته است. 📚الامالی للمفید ج۱ ص۱۴۹ «اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
54.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج} دو خسارت مهم در زندگی/ 🎤شیخ حسین اسکندری؛
12.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج} ز خود شده‌ام خسته...😭 🎤استاد معاونیان؛
حرم
💞رمان #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن 💞 #به_نام_خدای_مهدی💌 قسمت ۶ . _چتونه دخترها؟! خانم های دیگه خوابن
💞 رمان 💞 . قسمت ۷ . . ولی دریغ که اصلا نگاهی به سمت خواهرها نمیکرد . پشت سرشون رفتیم و وقتی نزدیک باب الجواد که شدیم آقا سید شروع کرد به مداحی کردن. (اوجه بهشته حرم امام رضا/ زایرات اینجا تو جنان دیده میشن/ مهمونات امشب همه بخشیده میشن) . نمیدونم چرا ولی بی اختیار اشکم در اومد . سمانه تعجب کرده بود . -ریحانه حالت خوبه؟! . -اره چیزیم نیست . یواش یواش وارد صحن شدیم. وقتی گنبد رو برای اولین بار دیدم یه جوری شدم.فضای حرم برام خیلی لطیف بود. . همراه سمانه وارد حرم شدیم. . بعضی چیزها برام عجیب بود. . -سمی اونجا چه خبره؟! . -کجا؟! اونجا؟! ضریحه دیگه . -خوب میدونم ولی انگار یه جوریه؟! چرا همدیگه رو هل میدن؟! . -میخوان دستشون به ضریح بخوره . -یعنی هر کی اونجا دست بزنه حاجت میگیره؟! . _هرکی اونجا دست بزنه که نه ولی اعتقاد دارن اونجا چون محل زیارت فرشته ها و امام هاست متبرکه و بهش دست میزنن و زیارت میکنن. . -یعنی اگه ما الان دست نزنیم زیارت نکردیم؟! . -چرا عزیزم. مهم خوندن زیارت نامه و...هست . سمانه یه زیارت نامه هم به من داد و گفت تو هم بخون. . -اخه من که زیادعربی خوندن بلدنیستم . پس من میخونم و تو هم باهام تکرار کن ،حیفه تا اینجا اومدی زیارت نامه نخونی . و سمانه شروع کرد با صدای ارامش بخشش زیارت نامه خوندن و من گوش دادم. . بعد زیارت تو صحن انقلاب نشستیم و سمانه مشغول نماز خوندن که یاد اون روز توی جاده افتادم و گفتم: -سمانه؟! . -جان سمانه . -یه چی بگم بهم نمیخندی؟! . -نه عزیزم.چرا بخندم . -چرا شما نماز میخونید؟! . -عزیزم نماز خوندن واجبه و دستور خداست ولی یکی از دلایلش ارامش دادنه به خود آدمه. . -یعنی تو نماز میخونی واقعا آروم میشی؟! . -دروغ چرا...همیشه که نه. ولی هروقت با دلم نماز میخونم واقعا اروم میشم.هر وقتم که غم دارم هم که تو سجده بعد نماز با خدا درد و دل میکنم و سبک میشم.. . -اوهوم..میدونی سمی من نماز خوندنو تو بچگی از مامان بزرگم یاد گرفته بودم..ولی چون تو خونه ما کسی نمیخوند دیگه کم کم فراموش کردم بیچاره مامان بزرگم تا حالا مشهد نیومده بود و ارزوشو داشت میشه دو رکعت نماز برای مامان بزرگم بخونی؟! . -چرا نمیشه...ولی روحش بیشتر خوشحال میشه ها وقتی خودت بخونی . -میخوام بخونم ولی.. . -ولی نداره که.اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟ ادامه دارد نویسنده؛
💞رمان 💞 قسمت ۸ -ولی نداره که. اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟ . -نمیدونم چی بگم... تو نماز خوندن بهم یاد میدی؟! -چرا که یاد نمیدم گلم با افتخار آجی جون. . سمانه هم همه چیزوبا دقت بهم یاد میداد و منم کم کم یادم میومد ذکرها و نحوه گفتنش . دو رکعت نماز برای مامان بزرگ خوندم . خیلی دوست داشتم آقای فرمانده من رو در حال نماز خوندن میدید . شاید اصلا مامان بزرگ بهانه بود و به خاطراون نماز خوندن یاد گرفتم که باز دوباره جلوش ضایع نشم نمیدونم . اما این نمازم هرچی بود قربتا الی الله نبود و نتونستم مثل آقا سید و سمانه تو سجده بعدش درد و دل کنم و هر چی زور زدم اشکی هم در نیومد . بعد نماز تو حال خودمون بودیم که برا سمانه اس ام اس اومد و بعد خوندنش گفت: . -ریحانه جان پاشو بریم حسینیه . -چرا؟! نشستیم دیگه حالا . -زهرا پیام داد که آقا سید برای اعضای اجرایی جلسه گذاشته و منم باید باشم. تو هم که اینورا رو بلد نیستی. . -باشه پس بریم فهمیدم تو این جلسه سید مجبوره رو در رو با خانم ها حرف بزنه و چون زهرا هم بود میخواستم ببینم رابطشون چه جوریه . -سمانه؟! . -جانم؟؟ . -منم میتونم بیام تو جلسه؟؟ . متاسفم عزیزم.ولی فقط اونایی که اقا سید اجازه میدن میتونن بیان.جلسه خاصی نیستا هماهنگی در مورده سفره . . -اوهوم...باشه . جلسه تو اطاق بغل حسینیه خواهران بود و منم تو حسینیه بودم..داشتم با گوشیم ور میرفتم که مینا بهم زنگ. . -سلام ریحانه. خوبی؟؟چه خبر؟! بابا بی معرفت زنگی..پیامی چیزی؟! . -من باید زنگ میزدم یا تو..اخه نپرسیدی زنده رسیدیم یا نه . -پی ام دادم ولی جواب ندادی . -حوصله چک کردن ندارم . -چه خبرا دیگه.همسفرات چه جورین؟! . -سلامتی...آدمن دیگه ولی همه بسیجین . -مواظب باش اونجا به زور شوهرت ندن . -نترس اگه دادن برا تو هم میگیرم . - بی مزه حالا چه خبراخوش میگذره . - بد نیست جای شما خالی . - راستی ریحانه . - چی؟! . - پسره هست قد بلنده تو کلاسمون . - کدوم؟! . - احسان دیگه.باباش کارخونه داره . ادامه دارد ...