14.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد_ویژه
♦️ با تو رفاقتم همه جوره سود.. 😭
🔹 محرم 1401
🚩 هیئت دانش آموزی حرم
🆔 @haram_esf
هدایت شده از بنیاد تربیتی قرآنی سابقون
هدایت شده از بنیاد تربیتی قرآنی سابقون
#نذر_اربعین
📌 با پول و مال اندکم فرهنگ زیارت و عشق به اباعبدالله را زنده نگه میدارم.
♦️مشارکت در راه اندازی کاروان اربعین حسینی و برگزاری هیئت
💢 شماره کارت رسمی جهت واریز کمک های نقدی به نام خیریه فرهنگی شعائر
💳|
5041721111436789(روی شمارهکارت بزنید کپی می شود) 🔹 همچنین جهت کمک های غیرنقدی با شماره زیر تماس حاصل نمایید 09038928807 💠 بنیاد تربیتی قرآنی سابقون 🆔 @sabeghon_ir
هدایت شده از بنیاد تربیتی قرآنی سابقون
#در_مسیر_بهشت
♦#پویش درمسیر بهشت
🔶 ثبت خاطرات و سفرنامه اربعین ۱۴۴۴
موضوعات پیشنهادی برای ثبت خاطرات:
۱−اتفاقات گرفتن گذرنامه
۲−مهمان نوازی عراقی ها
۳−موکب ها
۴−شور و شوق زايران
۵− لحظه دیدار
و...
🔷 نحوه ارسال :
۱− تهیه دفترچه درمسیر بهشت ویژه اربعین حسینی
۲−ارسال به شماره ۰۹۱۶۲۳۰۰۹۱۶ در پیام رسان ها
۳−منتشر کردن با هشتگ #در_مسیر_بهشت در اینستاگرام
😍 خاطرات و سفرنامه های برتر در کتاب "در مسیر بهشت" چاپ و منتشر خواهد شد
👈 در حین پیاده روی نیز خاطرات در کانال هیئت حرم منتشر خواهد شد
@haram_esf
💠 بنیاد تربیتی قرآنی سابقون
🆔️ @sabeghon_ir
25.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد_ویژه 👌
#در_مسیر_بهشت
شاید با خود بگویی: از خانه هم میتوانم به حسین سلام دهم؛ از خانه هم میتوانم زیارت اربعین بخوانم.
چرا باید سختی چند روز پیادهروی را به جان بخرم و مسیری طولانی را در گرما و سرما طی کنم تا کسی را زیارت کنم که همین لحظه هم در کنار من است؟
پس بشنو سخن زینب را که به یزید فرمود: «به خدا که نمیتوانی یاد و خاطره ما را محو و نابود کنی.»
اگر من از خانهام سلام دهم و تو از خانهات سلام دهی؛
دیری نمیپاید که داستان کربلا از یادها میرود.
پیاده روی اربعین کاری زینبی است.
🚩 هیئت دانش آموزی حرم
🆔 @haram_esf
#در_مسیر_بهشت
♦️خاطره ای از حجت الاسلام حقیقت نژاد
🗓 اربعین 1398
👇👇👇👇
....نجف مثل سال قبل و قبلترش به خانه ابوکرار رفتیم. خانه ای با صفا با همان ویژگی سالهای قبل البته حمامش دیگر سیمانی نبود. سفیدش کرده بود و بجای تشت دوش گذاشته بود. برای راحتی حال زائران هم یک لباسشویی ۵ کیلوی دوقلو کنار حیات گذاشته بود برای شستشوی لباس. در راه دوبسته پنج کیلویی قند حبه شده بدجور روی مخ بچه ها بود. وبال بچه ها شده بود. هرکدام از بچه ها یک کوله داشتن وقتی درخواست میکردیم چه کسی حاضره این کیسه قندها رو بیاره کسی حاضر نمیشد. تازه راز این کیسه قندها رو در منزل ابوکرار فهمیدیم.
سید هفته گذشته برای هماهنگی بیشتر راهی نجف و کربلا شده بود. نجف مهمان ابوکرار بود. به ابوکرار گفته بود اگر چیزی نیاز داری واست بیارم. ابوکرار گفته بود اینجا من واسه ایرانیا چایی میارم با شکر نمیخورن درخواست قند میکنن. عراق قند سخت گیر میاد. واسم یه کم قند بیار و راز قندهای روی مخ سید واسم معلوم شد. با افتخار قندها رو میوردم. ابوکرار است و عشق او به حسین و زائر حسین
قبل حرکت به سمت حرم مولا یک سخنرانی برای رفقا داشتم. بحثم ادب زیارت بود. یک روضه هم خواندیم و .... راهی حرم مولا شدیم. راه رو عمدا طولانی کردیم با خستگی زیاد رسیدیم حرم آقا و مولایم. قصد داشتم ارائه گزارشی محضر مولا داشته باشم. پیرمردی که یکی از همراهان بود کنارم بود و انتظار داشت معنویت زیارتش مثلا با من تامین بشود. خیلی نیاز به خلوت با مولا داشتم و پیرمرد شانه به شانه ام حرکت میکرد. یک مقدار مثلا در حرم راه رفتم دیدم نه ول کن نیس. با زبان بی زبانی درخواست میکرد همراهیش کنم. تسلیم شدم با پیرمرد گوشه ای از حرم نشستیم و به نیابت از تمام امیربیانی ها امین الله خواندم. پیرمرد هم همراهی کرد. یک زیارت دیگر و باز هم همراهی کرد. اصلا نمیتوانستم خلوت کنم. چندباری تلاش کردم نشد. خیلی با مولا کار داشتم. خصوصا بخاطر کارهای موسسه. بعد از خواندن زیارتنامه سوم گفتم وارد خود حرم بشویم. به امید اینکه در حرم بتوانم خلوت کنم. وارد درب اصلی ایوان طلا شدیم که فشار جمعیت ما را داخل برد. اصلا فضایی برای خلوت نبود. همهمه بود و صلوات و شلوغی و .... چند دقیقه ای بیشتر داخل حرم نبودم با پیرمرد که دستم را گرفته بود وارد صحن شدیم که رفقا را دیدم و اصلا خلوت یادم رفت. دم در خروج ایستادم برای خداحافظی با مولا. کنار قبر شیخ انصاری گفتم یه کم حرف دل با مولا بزنم پیرزن اصفهانی شروع کرد درددل کردن که منزلش روضه خوانی دارد و پسرانش مخالف. انتهای حرفهای پیرزن بود که دختری جوان از جریان عشقش به پسری گفت و بزم حرم مارا کامل کرد. یادم نیس با مولا خداحافظی کردم یانه. از حرم خارج شدم. با رفقا شارع باب قبله دم دفتر آیت الله سیستانی وعده کرده بودیم همانجا روی دیگی که قبلا برای زائران حسینی درونش غذا طبخ شده بود نشستم به گنبد مولا خیره شدم تا حرفهای دلم رو بزنم که سید گفت اگه میشه شما زودتر برید کسی راه رو گم نکنه من همینجا میمونم تا با چند نفر که هنوز نیومدن بیام. گفتم سید شما برید من منتظر میمونم قبول نکرد و ما راهی شدیم. انگار مولا حوصله شنیدن حرفهایم را نداشت😔. و از آنجا که ما بچه حرف گوش کنی هستیم دیگر حرفی نزدیم و راهی شدیم
41.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#در_مسیر_بهشت
♦️ خوشا راهی که پایانش تو باشی
🚩 هیئت دانش آموزی حرم
🆔 @haram_esf
#در_مسیر_بهشت
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان: رفاقت امام حسینی
از اتوبوس کاروان سابقون جا موندم اما به خودم و امام حسیم قول دادم از سفر اربعین جا نمونم
بعد از کلی پیگیری و اداره رفتن و توسل بالخره بعد ١٠ روز گذر موقتی که قرار بود ٣ روزه بیاد اومد
اما حالا ماشینی که قرار بود باهاش بیام مشکل پیدا کرده بود
دقیقا وقتی بود که ساکم رو بستم و قرار بود نیم ساعت دیگه حرکت کنم. اما زنگم زدن و گفتن فعلا صبر کن
حالم گرفته شد و حوصله هیچ کاری رو نداشتم
فقط به امام حسین گفتم نزار این عاشق حسرت بخوره
تو همین حال و هوا بودم که یکی از بچه هایی که تو کاروان بود و داشتند پیاده روی میکردند تماس صوتی واتساپ گرفت
گفتم چه خبر، چیکارا می کنید
گفت نمی دونی که چقدر جات خالی اه و حال همه بده که جاموندی، یه کاری کن که زود تر بیای اونجا
گفتم این دست شماست که برام دعا کنید
خداحافظی کردمو ۵ دقیقه بعد زنگم زدن گفتن ساکتو آماده کن داریم میایم دنبالت
یعنی حالم خودم رو تمی فهمیدم
دوباره به دوستم زنگ زدم گفتم چیکار کردی، گفت به همه گفتم برا راهی شدنت صلوات بفرستند
خلاصه که دلم میخاد بگم رفاقت های ما باید بوی امان حسین (ع) رو بده تا خودشون هم دوستمون داشته باشند
#در_مسیر_بهشت
♦️بخشی از سفرنامه اربعین آقای نریمانی
سفرما صبح روز دوشنبه 14 شهریور ساعت 10:10 از خیابان صمدیه لباف آغاز شد
اولین چالش ما در این سفر این بود که آیا من و پسرم همراه کاروان سابقون خواهیم بود یا خیر😞 که در آخرین لحظات یعنی صبح روز حرکت برگ تردد ما هم رسید و به کاروان ملحق شدیم👌🏻
در مسیر از شهر های داران ، الیگودرز گذشتیم و به شهر درود که رسیدیدم برای نماز و ناهار توقفی داشتیم در آنجا حاج آقا مصباح با پسرشان نیز به کاروان سابقون ملحق شدند
سپس مجددا به حرکت ادامه دادیم و از شهر های خرم اباد ، اندیمشک و مریوان گذشتیم تا اینکه در ساعت 12 شب به پایانه مرزی مهران واقع در استان ایلام رسیدیم
بالاخره به گیت های مرزی که بسیار هم شلوغ بودند رسیدیم 😨هنگام عبور از گیت های ایران برای افراد کاروان مشکلاتی ایجاد شد که یکی از آن ها حل شد 😃و دیگری حل نشد و اجازه عبور ندادند 😢سپس به سمت گیت های عراق حرکت کردیم که در آنجا نیز به برگ تردد من و پسرم ایراد گرفتند 😐که خوشبختانه پس از دقایقی حل شد
با طی مسیری به ترمینال مرزی عرق رسیدیم که آنجا بسیار شلوغ و بی نظم بود و نور کمی داشت راننده اتوبوس عراقی که قرار بود مارا تا کاظمین ببرد را پیدا کردیم که در همان ابتدای کار به دلیل شیطنت های بچه ها عصبانی شد پس از آرام کردن او به سمت اتوبوس حرکت کردیم و حدود ساعت 2:30 شب به اتوبوس رسیدیم اما گروهی از کاروان که در مسیر عزیمت به مرز با خرابی اتوبوس مواجه شده بودند هنوز به ما نرسیده بودند و ناچارا همان جا در کنار اتوبوس به استراحت پرداختیم تا گروه دیگر نیز به ماملحق شوند
ترمینال بسیار خاکی و کم نور و پرازسروصدا بود اما به دلیل خستگی زیاد همه خوابشان برد 😴تا اینکه حدود ساعت 5 صبح گروه دیگر رسیدند و سوار اتوبوس های 50 نفره عراقی آماده برای حرکت شدیم
♦️این داستان ادامه دارد ......
#اعلام_مراسم
♦️مراسم عزاداری شهادت پیامبراکرم(ص)، امام حسن (ع)
🎤 سخنران : حجت الاسلام حقیقت نژاد
🔹 با نوای
کربلایی حامد عطریان
کربلایی امیر عباس ربیعی
🕐 زمان : یکشنبه ۳ مهرماه از نماز ظهر و عصر
🗺 مکان : خیابان مسجد سید خیابان آیت الله بیدآبادی مسجد علی قلی آقا
🚩 هیئت دانش آموزی حرم
🆔 @haram_esf