eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
༻﷽༺ ۵۹ صحبتهای علیرضا رو ای کاش نشنیده بودم ، من چطوری به اون خاله مریم و عمو مهدی بگم تک پسرشون ، چندماه بیشتر زنده نیست . اصلا متوجه گذر زمان نشدیم ، وقتی به خودم اومدم دیدم سه ساعته که مات تو صحن نشستیم ... علیرضا چشماش کاسه ی خون شده بود . عمو مهدی یه تاکسی گرفت برای سوییتش... تو راه هرچی از علیرضا پرسید چرا چشمات قرمزه ، علیرضا طفره میرفت و میگفت بخاطر کم خوابیه ..‌. یه سوییت دو خوابه با حال و پذیرایی بزرگ ‌. خاله مریم و عمو مهدی تو حال خوابیدن ،علیرضا وسجاد هم باهم رفتن تو یه اتاق و من و فاطمه هم باهم تو یه اتاق . فاطمه روی زمین خوابید ومن هم روی تخت . خیلی سریع فاطمه خوابش برد اما من از فکر حرفهای علیرضا بیرون نمیومدم و نمیتونستم ذهنم رو آزاد کنم ... از عمو سام که تو لس آنجلس دکتر بود یه کم چیزهایی مربوط به پزشکی یاد گرفته بودم ، وقتی که مطمئن شدم علیرضا خوابه ، رفتم سراغ وسایلش و وسایلش رو خوب گشتم تا برگه ی آزمایشی چیزی پیدا کنم . بالاخره بعد از کلی جستجو برگه آزمایش و عکس از قلب علیرضا رو پیدا کردم . صفحه مربوط به آزمایش و عکس قلب علیرضا با مهر و امضای دکتر متخصص قلب بود که نوشته بودند هرچه زودتر باید علیرضا پیوند قلب انجام بده وگرنه سه ماه دیگه علیرضا بیشتر زنده نیست ... خیلی سریع چمدون و وسایل علیرضا رو جمع کردم و به حالت اول برگروندم تا متوجه نشه . دلم میخواست زودتر برای علیرضا قلب پیدا بشه ... . هوای اونجا برام سنگین بود و سخت میتونستم نفس بکشم . یه پارکی کنار سوییت بود ، شالی سرم کردم و به سرعت از سوییت زدم بیرون . یه کم جلوتر از سوییت ، پارک قشنگی وجود داشت که چندتا پسربچه مشغول بازی کردن فوتبال بودند . بهشون خیره شدم‌ ‌ چقدر راحت فارغ از هرمشکل و غصه ای تو دنیای خودشون شاد و راحت زندگی میکردند ... بغض بدی که تو گلوم داشت خفه ام میکرد رو شکوندم و به پهنای صورت اشک میریختم . ده روز شده بود که من و سجاد پیش خانواده ی فاطمه بودیم و این چند روز علیرضا مثل یه برادر واقعی ، از من و سجاد نگهداری میکرد . تو حال و هوای خودم بودم که صدایی توجهم رو جلب کرد ... باورم نمیشد این اینجا چیکار میکرد ! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
༻﷽༺ ۵۹ سجاد همچنان مشغول بازی با گوشی علیرضا و اسباب بازی هواپیما بود . سجاد بعد از یه کم که گذشت ، سرش رو روی شونه ی علیرضا گذاشت و خوابید . علیرضا بوسه ای به پیشونی سجاد زد و گفت : خوب بخوابی شیطون خان . سجاد هم لبخندی زد و خوابش برد . بعد هم خودش سرش رو روی صندلی تکیه داد و خوابید . هنوز نگران بودم ، حالم اصلا خوب نبود . همه خوابیده بودند ، فقط من و فاطمه بیدار بودیم تا به مقصد رسیدیم . از بابت اینکه سجاد از اون تنش و استرس آروم شده بود ، یه نفس عمیق کشیدم . مهماندار اعلام کرد که تا نیم ساعت دیگه به فرودگاه ایران_مشهد میرسیم . هرچی نزدیکتر میشدیم ضربان قلبم تندتر میشد ... دستام یخ کرده بود . سعی میکردم آروم باشم اما از شدت ذوق نمیتونستم آروم بگیرم . هواپیما نشست و همه پیاده شدیم . عمو مهدی یه تاکسی گرفت برای حرم ... فاطمه متوجه حال عجیب و غریب من شد انگار فهمیده بود چم شده لبخندی زد و گفت : _بالاخره رسیدیم ، عزیزم اینجا دیگه آرامش داری ، هرچند میدونم چون بار اولته خیلی ذوق و شوق و استرس داری ... اینقدر بیتابی نکن عزیزم . همه وارد حرم شدیم ، تا چشمم به حرم افتاد ، گریه ام‌ گرفت . من و فاطمه تو صحن نشستیم تا استراحتی کنیم . خاله مریم بهم لیوان آبی داد تا آروم بگیرم . فاطمه با اصرارم رفت و منو تنها گذاشت و جلوتر از من کنار سجاد نشست ، سجاد رو مثل یه مادر تو آغوش گرفت . سجاد شیطون با دیدن حرمی به این قشنگی آروم شده بود و اصلا حرف نمیزد و فقط به حرم خیره شده بود ....حتی پلک هم نمیزد تو آغوش فاطمه مثل یه مجسمه شده بود . علیرضا هم شروع کرد به گریه کردن ، چون پشتش به من بود متوجه حضور من نشده بود و داشت با امام رضا صحبت میکرد . تازه داشت گریه هام بند میومد که با حرفهای علیرضا شدت گرفت ... علیرضا : سلام آقا، سلام امام مهربانم ، آقاجان تو رو جان زهرا قسمت میدم نزار من دلم بگیره ، خودت میدونی من چقدر اون دختر رو دوستش دارم ؛ اومدم از خودت اجازه بگیرم اقا ، آقا جان من چطوری تو صورتش نگاه کنم و بگم چندماه بیشتر زنده نیستم . اومدم شفام رو از خودت بگیرم اقا ، یا امام رئوف ، این درد قلبمو آتیش زده ...آقا جانم اگه این غلامت رو شفا بدی ، تا آخر عمرم نوکریتو میکنم آقا ؛ دست رد به سینه ام نزن یا امام رضا ‌ با شنیدن حرفهای علیرضا تمام مشکلاتم یادم رفت و مات و مبهوت دهنم باز مونده بود . اصلا باورم نمیشد یعنی چی علیرضا چندماه بیشتر زنده نیست ، یعنی چی خدا ؟‌مگه میشه پسر به این ‌جوونی و پاکی و خوبی بخواد بمیره . خدای من خودت کمکش کن نزار بلایی سرش بیاد ، خودت شفاش بده . پس چرا علیرضا صداش درنمیومد ، چرا به خانواده اش چیزی نگفته بود اخه؟ گریه امونم نمیداد ، علیرضا سنی نداشت و فقط ۲۵ سالش بود ..‌. همونجا از آقا امام رضا التماس کردم که علیرضا خوب خوب بشه و چیزیش نشه . ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
4_5945118122242474639.mp3
4.55M
🌸☘🌸☘ تـمـوم عـالـم بنـده رقیه خاتونہ... بــانــواے: ❣حـسـیـن عطایے❣ 💚 🍁 اینجـاپایگـاه شهداستـ Join→ @harame_bigarar❤️
✊ آن زمانے ڪه دڪمہ هاے موشڪ ها را بفشاریمـ ، آن روز ، روز عزاے #اسرائیل خواهد بود 💪😍 ببینم ڪسے هسٺ تا بگوید قدس پایتخٺ ڪجاسٺ‼️ #اسرائیل_نخواهد_بود 👊 اینجـا پایگـاه شهداستـ🔰 @harame_bigarar
❤️💕 اے هـمـه جـ🕊ـاڹ هـا فـداے خـواهر اربابـ❤️ـماڹـ نـوشـ جـاڹ دشـمنش شـلـیـڪ💥 هـاے نـابـماڹـ✌️ #نـحـن_صـامـدوڹ اینجـاپایگـاه شهداستـ🔰 Join→ @harame_bigarar💚
💞💫 گـرمــراهیـچ نباشـد نہ به دنیا،نہ به عقبی چون تـودارم،هـمـہ دارم دگــرم هیچ نـبــایــد..😌 #زوجـانہ💞 Join→ @harame_bigarar❤️
༻﷽༺ همیشه پدر و مادرش‌بود. روز اول خواستگاریش‌ گفت: برای من مهمترین چیز هست؛ ڪسی ڪه ندارد هم ندارد. 🌹🍃 ❤️ @harame_bigarar
🌟💫 بہ دلـم لڪ زده با #خـنـده تو جان بدهم☺️ طرح لبخنـد تو پایان پریشانی‌هاست ...❤️ #دلتنگے 💔 پایگـاه جاماندگـان ازشـهـادٺــ✌️ Join→ @harame_bigarar
رهـبـرم او را #شهـید_زنـدہ خـوانـد❤️ او خود را فـرزند رهبــر دانستـــ 🌸 و مطیـع ولے شـد😍 و ریشـہ ی داعشـ را از بیـخ ڪند✌️ انـ تنـصرالله ینصـرڪم💚🕊 #حـاج_قـاسـم❣ 🍁 @harame_bigarar 🍁
❣❣ حضرٺ عشق بر لبـ❤️ـانتـ ـ هـ ـر زمـ💭ـانـ ـے خنـ ـده پیـدا مےشـ ـود زنـ ـدگے‌امـ ــ بیشتر از پیـ ـشــ زیـ ـبــا مےشـ ــود ❣❣ ✨ @harame_bigarar ✨
❤️ بـسم الله الرحمن الرحیـم ❤️ 🌸محــفلے ساختہ ایم از عشـاق و دلبـاختگـاݩ شـهداء ....❤️ 🌸از راه حسینے ڪه از ڪربلا گرفتہ شد و تا امـروز ادامہ دارد ....💚 🌸از راهے ڪه زینبـ ڪبري بـنا نهـاد و ڪربلا را فرهنگـــ ڪرد ...💛 🌸و مـا نیــز علمـ ڪرده ایمـ شهـداے مدافـع را تا باشــد کہ فرهنگـ نابـ شهادتــ از شــوق نیوفتد ...💙 http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا