حرم بیقرار
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 #رمان_عشق_باطعم_سادگی #قسمت_61😍 با صدا امیر علی نیم خیز شدم - هیچی! عطیه مشکو ک پرسید
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_62😍
عمه:
_ مسموم شدی؟!!
نگاه دزدیدم از عمه
- نمی دونم از صبح زیاد حالم خوب نبود
عمه
_جوشونده می خوری؟
جوشونده حالم مگه با جوشونده های ضد تهوع عمه خوب میشد؟ !
-اذیت نشین بهترم!
عمه رفت سمت آشپزخونه
- چه تعارفی شدی تو الان برات درست میکنم!!
کلافه نفس کشیدم چه بد بود نقش بازی کردن !
چادر رنگی رو روی سرم مرتب کردم و زیر لب اذان و اقامه می گفتم
امیرعلی نماز بسته بودو
من با نگاهم قربون صدقه اش می رفتم...
دست هام رو تا نزدیکی گوشم بالا آوردم...
یاد کردم بزرگی خدا رو و نماز بستم....
با بسم الله گفتنم انگار معجزه شدو همه وجودم آروم!
نمازم که تموم شد سجده شکر رفتم و با بلند شدنم امیر علی جوشونده به دست رو به روم و نزدیک نشست...!!
-قبول باشه!
لبخندی زدم
–ممنون قبول حق
اخم ظریفی کرد
-حالت بد شد؟
-چیز مهمی نبود عمه شلوغش کرد
دل نگران گفت:
چرا صدام نزدی؟
خوشحال از دل نگرانی های امروزش گفتم:
_ خوبم امیرعلی باورکن!!
– مطمئن باشم ؟؟
سرم و چرخوندم
–آره مطمئن مطمئن ...مرسی که هستی و دل نگران !
نگاهش رو به چشمهام دوخت موج میزد توی چشمهاش محبت! ...
-نمازت رو بخون ...
جوشونده رو هم بخور!!
شب شده بود و من با چادر بعد خوندن نماز عشا بی حال کف اتاق افتاده بودم ..
نهار نتونسته بودم بخورم و خدا رو شکر عمه گذاشته بود به پای مسمومیتم ...
ولی چشم غره های عطیه که به من و
امیر علی می رفت نشون میداد که میدونه چرا نمی تونم نهار بخورم !...
فکر می کردم توی معده
ام یک گوله آتیشه ...
معده ام خالی بودولی همش بالا می آوردم ...
فشارم پایین بود و همه رو دل
نگران کرده بودم به خصوص امیرعلی رو که همش زیرلب خودش و سرزنش می کرد!!
امیر علی وارد اتاق شدو تلفن همراهش رو گرفت سمتم
–بیا مامانته...
گوشی رو به گوشم چسبوندم صدام لرزش داشت به خاطر حال خرابم
- سلام مامان!!
صدای مامان نگران تر از همه
- سلام مامان چی شده؟؟
بیرون چیزی خوردی؟
-نه ولی حالم اصلا خوب نیست!
-صبحم که میرفتی رنگ به رو نداشتی مادر...
چشمهام رو که از درد معده روی هم فشار میدادم و باز کردم ...
امیرعلی تو اتاق نبود...
بازم بغض کردم
_ مامان میاین دنبالم؟
-نه مامان عمه ات زنگ زد اجازه خواست اونجا بمونی طفلکی امیرعلی خیلی دل نگرانته...
دوست داره پیشش باشی خیالش راحت تره ...
شب و بمون با اون حال خرابمم خجالت کشیدم
ولی یک حس خوبی هم داشتم...
_آخه...!
-آخه نیار مامان بمون ...
امیرعلی شوهرته دخترم این که دیگه خجالت نداره
دلم ضعف رفت برای این صحبتهای مادر دختری که مثل همیشه از پشت تلفن هم مامان درک کردحالم رو ...
بی هوا گفتم:
_دوستتون دارم مامان!
مامان خندید
_منم دوستت دارم ...
کاری نداری؟!
-نه ممنون!
مامان
- مواظب خودت باش سلامم برسون
چشم آرومی گفتم و بعد خداحافظی کردم و تماس قطع شد...
آهسته دستم رو پایین آوردم و
نگاهم روی تلفن همراه ساده و معمولی امیرعلی موند!
با صدای باز شدن در اتاق سربلند کردم و امیر علی اومد تو اتاق و کنارم نشست:
-چیزی می خوری برات بیارم؟!!
به نشونه منفی سر تکون دادم و خجالت زده گفتم:
_ببخشید دست خودم نیست نمی دونم چرا اینجوری شدم،همش توی ذهنم...
نزاشت ادامه بدم:
– چرا ببخشید؟! درک میکنم حالت رو
عزیزِمن خودم هم اینجوری بودم فقط یکم خوددارتر...
سرم و به شونه اش تکیه دادم
- تو خواستی من شب اینجا بمونم؟؟
دست کشید به موهاش
-آره ...ناراحت شدی؟!
-نه ...فقط خجالت می کشم!
خنده کوتاهی کرد
–قربون اون خجالتت بشه امیرعلے!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
🌸🍃❤️
#محبـوبیغیــرازتــو💚
🌷خدایا! به هر که دل بستم، تو دلم
راشکستی. عشق هر کسی را که به
دل گرفتم، تو او را از من گرفتی.🌸🍃
🌻هر کجا خواستم دل مضطرب و
دردمندم را آرامش دهم و در سایه
امیدی.🌸🍃
💐و به خاطر آرزویی، برای دلم
امنیتی به وجود آورم، تو یکباره
همهرا بر هم زدی و درطوفانهای
وحشتزای حوادث رهایم کردی تا
هیچ آرزویی در دل نپرورم، و به
هیچ چیز امیدی نداشته باشم و
هیچ وقت آرامش وامنیتی در
دل خود احساس نکنم.🌸🍃
🌹خدایا! تو این چنین کردی تا
به غیراز تو محبوبی نگیرم و به
جز توآرزویی نداشته باشم و جز
تو به چیزی، یا به کسی امید نبندم
و جز در سایهی توکل به تو، آرامش
و امنیت احساس نکنم... 🌸🍃
خدایا ! تو را بر همه این نعمتها
شکر میکنم.
💕شهید دکتر مصطفی چمران💕
🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
🌸🍃
⚜﷽⚜
#بـہ_راه_تـــو❤️
💢 هادی واقعا آدم سختکوش و تشنه یادگیری علم بود، خیلی وقتها بهش میگفتم: هادی یکم استراحت کن بعدا فلان کار رو انجام میدیم ولی گوشش بدهکار نبود. واقعا میتونم بگم هادی عاشق بود، هادی اشتیاق عجیبی برای خدمت داشت و وجودش وقف خدمت به مردم مظلوم دنیا بود. خیلی مقید بود که چیزی از حق الناس یا بیت المال گردنش نباشه.
♦️ توی میدون رزم هم شیر سرکشی بود که میغرید و به دل دشمن میزد و صف شکن بود. انشاءالله خدا ما رو هم به اونها ملحق کنه.
راوی 👈 همرزم شهید
🔻مدافـــع حــــرم🔻
#شهیــد_هـــــادی_زاهـــــد 🌷
Join➟ @harame_bigarar