eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
🔨 مقصــر خودمانیمـ ❗️😞✋️ ڪھ آدمـ شدنـ را ...❗️☝️ وعده_داده_ایم ...☹️ از رجبـ بھ شعبانـ از شعبانـ بھ رمضانـ از رمضانـ بھ محرمـ از محرمـ بھ فاطمیھ و...😭 . . ڪسے از لحظھ ےدیگر خبر دارد⁉️☝️ . (در خانه اگر کس است،یک حرف بس است!✋️) . . شدنـ و خوبـ ماندنـ را وعدھ بھ فردا ندهیمـ ... امروز را دریابیمـ...!😔👌 . j๑ïท ➺ @harame_bigharar
حرم بی‌قرار
😍❤️😍❤️😍❤️😍❤️😍 #رمان_عشق_باطعم_سادگی #قسمت_77😍✋ خنده اش رو خوردو برای ازبین بردن این حال من گفت: حا
💌❣💌❣💌❣💌❣💌 😍✋ کلافه بودبعد یک مکث کوتاه گفت: _داییت داشت به مامانت میگفت چرا این قدر زود محیاروعروس کردی موقعیت های بهتری هم میتونست داشته باشه،موقعیت هایی بهتر از من! از زور عصبانیت احساس خفگی می کردم،یعنی چی این حرفها؟!واقعا گفتنش حالادرست بود؟ عصبی گفتم:_داییم بیخود... هنوز حرفم و کامل نزده بودم که امیر علی جلو دهنم و گرفت و سرزنشگر گفت: _محیا!! از دست داییم عصبانی بودم از امیر علی دلخور _حالا این حرفا چه ربطی به من داشت؟!گناه من چی بود که باز گفتی نقطه سر خط! لبخند محوی روی لبش نقاشی شد _از دیشب با خودم میگم اگه من به حرف مامان گوش نکرده بودم الان توشاید خوشبخت بودی الان...شاید به قول داییت عجله... پریدم وسط حرفش و اخم غلیظی کردم _امیر علی میفهمی معنی حرفت رو؟! من الانم خوشبختم ...خیلی خوشبخت!! - خب من،منظورم این بود که... -گفته بودم دوستت داشتم..دارم ...خواهم داشت...نه؟! گرفته گفت:_اگه دوستم نداشتیو میومدم خواستگاریت بازم جوابت... پریدم وسط حرفش _مطمئن باش مثبت بود! خندید به لحن محکمم: _آخه آدمای اطرافمم شک میندازن به جونم که تو خوشبختی کنار من یانه؟!ببخشید انگار هر چند وقت یه بار محتاج این میشم که مطمئن بشم از دوست داشتنت!! صورتم و جمع کردم _آها اونوقت جور دیگه ای نمیشه بهش رسید حتما باید من و زجر بدی باحرفات؟!من اگه قول بدم توبیست و چهار ساعت هر ده دقیقه بگم امیر علی عاشقتم اونم باصدای بلند که همه دنیا بدونن مشکل حل میشه؟ دیگه بهم شک نمی کنی؟دور این حرفها رو خط میکشی؟! ولکن حرف بقیه رو امیرعلی حرف من برات مهمه یابقیه؟! آروم ولی از ته دل خندید : _معلومه که تو...ببخشید! ابرو بالا انداختم _نچ این بار جریمه داره! -شما امر بفرمایید! خوشحال از خنده اش گفتم: _اول اینکه کلی مسئله دارم زحمت توضیح دادنش باشماست... دوم اینکه... سکوت کردم که باصورت خندونش نگاهم کرد –اولی که به روی چشم ودومی...؟ سرفه مصلحتی کردم وقیافه ام رو جدی گرفتم - یه دفعه دیگه هم باید من و ببری پارک و نیم ساعت درست تابم بدی...اینبار که خوب من و به حرف گرفتی و از زیرش فرار کردی!وسوم اینکههه... خندید: _هنوز ادامه داره؟ اخم مصنوعی کردم _بله که داره ...هزار تا شرط میزارم تا یادت باشه دیگه از این حرفها نزنی! خنده اش بلندتر شد که گفتم: _سرراه یک بسته پاستیل خرسی برام بخر!مغزم باز میشه بهتردرسمو یاد میگیرم! ابروهاش بالاپرید _شوخی می کنی؟ -خیلیم جدی ام! باخنده لبهاش رو جمع کرد توی دهنش _چشم ولی مگه بچه ای تو؟! -چه ربطی داره ؟!دوست دارم خب،از این به بعدم هر وقت باهات قهر کردم یه بسته پاستیل برام بخری باهات آشتی میکنم! کلا از گل و کادو بهتره حس خوبی به من میده! نتونست دیگه خنده اش و نگه داره و بلند بلند خندید! -قربون این شرطهای کوچیک و دلِ بزرگت بشم! اخم کردم _نمیخوادقربون بشی... راست میگی دیگه این حرفا رو نزن! خنده اش کم شد - چشم ...حالادیگه اخم نکن دوبسته پاستیل برات میخرم خوبه؟! ذوق زده دستهام رو بهم کوبیدم _جدی؟؟آخ جون! میخوای سه بسته بخر که کلا رفع دلخوری بشه! اینبار قهقه زد _اگه اینجوریه که چشم سه بسته میخرم.. لبخند خوشحالی زدم و نفس بلندی کشیدم -ولی امیرعلی جدا از حرص خوردن من دیگه این حرفها رو نگو ناشکریه ...خدا قهرش میگیره ها! چرا فکر می کنی کمی؟! نفسش رو با یک آه بیرون داد - من ناشکری نکردم ... هر وقت می خوام گله کنم از خدا, میرم این موسسه هایی که افراد بی سرپرست و معلول رو نگه میدارن, اونجا از خودم شرمنده میشم و خدا رو شکر می کنم و عذرخواهی...می دونم افرادی هستن که زندگی ساده تر و بدتر از ماهم دارن.... اونا رو هم میبینم محیا! خدارو هم روزی هزار بار شکر می کنم که زندگی ساده ای دارم و روزی حلال درمیارم حتی اگر کم باشه! -پس تو خوشت نمیاد من رو تو این روزی حلال شریک کنی؟ براق شد _نه عزیز من این چه حرفیه؟!همه زندگیم رو به پات میریزم ! - پس بیا ودیگه از این حرفها نزن ..چون من فکر میکنم برات غریبه ام! از این به بعد از هر چی دلخورشدی یا من دلخور شدم بیا دوستانه بهم بگیم نه کنار واژه پشیمونی!باشه؟ قول بده! انگشت کوچیکم رو گرفتم جلوی صورتش -قبول؟ انگشت کوچیکش رو حلقه کرد دور انگشتم _باشه قبول ! اینم شد پیمان دوستی ما کنار عهد همیشگی باهم بودن !... چقدر خوبه که اول حسِ دوستی باشه،کنارِهمسر بودنت!! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
🌷🍃 🍃 امـام صـادق(ع)فـرمـود: شرافت مـؤمـن در #نمـازشب اوست. «الكافي، ج3، ص 488» #شبیـه_شـهـداشـویـم💚 Join➟ @harame_bigharar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ #یارقیہ_بنٺ_الحسین🌺 💜مادرِ تو طلیعہ ے نور اسٺ پدر تو امام عاشوراسٺ💖 💜همہ ے عشق حضرٺ ارباب از لبانٺ شنیدن باباسٺ💖 #ولادٺ_دردانہ_ارباب😍 #حضرٺ_رقیہ_س💝 #مبارڪ_باد🎊🎈 Join➟ @harame_bigharar
💪😇 رژیـم صهیـونیـــستے بےشڪ نابـود خـواهد شــد😍✌️ #لبیڪ_یاامـامـ❤️ #اسرائیل_نخواهد_بود ⚡️ #نحـــن_الغالبــــون🌷 اینجـا پایگـاه شهداستـ🔰 Join → @harame_bigharar❤️
•💠• کـــه بــاشے🌷 اگــــر عـــقیـــده ات 🗯 بـــاشــد🕊 مـــادر کـــه شــدی♥️ چــــــمـــــــــران✌️ مـــی پــرورانـــی💚 💕حــرم‌هــاےبیقـرار 💕 @harame_bigharar
🌷🍃🌷 ز طـواف شـام ؛ سوی مشهـد آمـده‌ام بـوی بـی‌ بـی را برایِ شـاه طـوس آورده‌ام آمدم ای شــاه پناهـم بـده💚 #هم_اڪنون_حرم_مطهر_رضوی #پیکر_حـر_مدافعـان_حـرم #شهید_مجید_قربانخانی Join➟ @harame_bigharar
🍃🌸 #آقازاده ای که از پدرش محبت و تقوا ببیند، به #تیبا اکتفا می کند حتی اگر پدرش #رهبر یک کشور باشد. او هیچگاه نیاز نخواهد داشت تا عقده نداشته خود را با ماشین لوکس و #رانت آقازادگی پر کند 📸تصویر #سید_مسعود_خامنه‌ای و #خودرو شخصی اش..... Join➟ @harame_bigharar
🌷🍃🌷 هر انسانی ... یک تولد دارد ؛ یک مرگ و " شهیــد " ... تنهـا انسـانی است ڪہ مرگـش را هـم تبدیل به تولـد می‌ ڪند ... #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #سالروز_ولادت🌷 Join➟ @harame_bigharar
حرم بی‌قرار
💌❣💌❣💌❣💌❣💌 #رمان_عشق_باطعم_سادگی #قسمت_78😍✋ کلافه بودبعد یک مکث کوتاه گفت: _داییت داشت به مامانت میگ
💌❣💌❣💌❣💌❣💌 😍✋ عطیه هول کرده تو ماشین نشست و جواب سلام من و امیرعلی روداد روی صندلی جلو به سمت عقب چرخیدم و رو به عطیه گفتم :مداد برداشتی؟پاک کن؟! عطیه داشت ذکر می گفت و به گفتن یک آره اکتفا کرد دوباره گفتم:راستی کارت ورود به جلسه ات که یادت نرفته؟! غرزد _میزاری دعامو بخونم یانه...بله برداشتم!تو که از مامان ها بدتری! بیچاره بچه هات قراره از دستت چی بکشن! امیرعلی ریز ریز خندید... من اخم کردم و با اعتراض گفتم: عطی! متوجه نیم نگاه امیرعلی و ابروهای بالاپریده اش شدم که عطیه وسط دعاخوندنش بلند بلند خندید - آخر سوتی دادی جلوش ...بهت هشدار داده بودم ...دیگه کارت با کرامُ الکاتبینه! _عطی یعنی چی اونوقت؟! به صورت جدی امیرعلی نگاه کردم _یعنی عطیه دیگه! ابروهاش و بالاداد _آها!بهتر نیست اسمش رو کامل بگی؟! -از دهنم پرید...یعنی هر وقت اذیتم می کنه... عطیه پرید وسط حرفم: _بیا داره میندازه گردن من!به من چه اصلا؟! چرخیدم سمت عطیه بهش چشم غره رفتم که برام شکلک مسخره ای درآورد! نگاه امیرعلی میگفت خنده اش گرفته – خب حالا باهم دعوا نکنین! روبه من ادامه داد _شماهم سعی کن همیشه اسمها رو کامل بگی ...یه اسم نشونه شخصیت یه نفره و حرمت داره پس بهتره کامل گفته بشه! مثل بچه ها گفتم: _چشم دیگه تکرار نمیشه! دستش اومد بالا که لپم و بگیره که وسط راه پشیمون شدو یاد عطیه افتاد! عطیه هم انگار متوجه شدو سرفه مصلحتی کرد _راحت باشین اصلا فکرکنین من حضور ندارم! خندیدم و امیرعلی هم باچرخوندن صورتش به سمت مخالف من خنده اش رو مخفی کرد! _اصلاببینم محیا تو چرا اینجایی؟! مگه نگفتی شب مهمون دارین! _چرا خب...ولی من اومدم بدرقه ات کنم و بهت روحیه بدم کنکورت و خوب بدی. -بگو از کمک کردن فرار کردم! من بهونه ام! چرخیدم سمتش _مگه من مثل توام... یه پا کدبانوام برای خودم! صورتش رو جمع کرد -آره تو که راست می گی!...منوکه دیگه رنگ نکن دخترتنبل!وقتی امیرعلی خسته و کوفته اومد خونه و خانوم تازه از خواب ناز پاشده باشین و خونه بهم ریخته که هیچ نهارم نداشته باشی! اونوقت کدبانو بودنت معلوم میشه! باز عصری با پای چشم کبود نیای در خونه ما گله و گله گذاری! امیرعلی که به دعوای زرگری ما می خندید گفت: _من روخانومم دست بلند نمیکنم و مطمئنم که محیاخانومِ خونست و یه پا کدبانو! خوشحال شدم از طرفداری های امیرعلی حتی وسط شوخی وبلند گفتم:_مرسی امیرعلی!عاشقتم ! عطیه می خواست چیزی بگه ولی با حرف من دهنش باز مونده بود و بدون حرف! عطیه بعد کمی تخس گفت - چه ذوقی هم میکنه برای من ...به پا پس نیفتی فقط! زبونم و براش در آوردم که لم داد روی صندلی _خودم میرفتم راحت تر بودم شما دوتا که نه گذاشتین دعاهام و بخونم ... نه روحیه بهم دادین ... فقط نشستین اینجا جلو من با کمال پرویی قربون صدقه هم میرین امیرعلی با اخم از آینه جلو به عقب نگاه کردو اخطار داد - عطیه! عطیه هم لبخند دندون نمایی زد _جونم داداش...خب راست میگم دیگه...یکم به منم روحیه بدین! امیرعلی نتونست اخمش رو حفظ کنه و خنده اش گرفت - دیشب برات نماز خوندم ... توکل کن به خدا...مطمئنم قبول میشی! نزدیک حوزه امتحانی بودیم که عطیه با دلشوره وسایلش رو چک می کرد... لبخند آرومی به صورتش پاشیدم _هول نکن دختر تو که همه کتابهات و جوییدی دیگه... پس استرس نداشته باش برو سرجلسه منم برات دعا میکنم و منتظرم خوشحال و موفق بیای بیرون! ماشین توقف کردو عطیه آماده رفتن شد _دستت درد نکنه ...ولی مثل این مامانا نشینی پشت در برام دعا بخونی ها! ...برو با شوهر جونت دور دور همونجوری هم من و دعا کن بعدبیاین دنبالم! فقط خواهشا حرفهای عاشقانه اتون رو هم بزنین که وقتی من اومدم دیگه سرخر نباشم! بلند خندیدم و باز ابروهای امیرعلی رفته بود توی هم _برو دختر حواست و بده به امتحانت عوض این حرفا! پیاده شدو با خنده برامون دست تکون داد و امیرعلی با خوندن دعای زیر لبی که سمتش فوت می کرد دستش رو به نشونه خداحافظی بالا آورد ... عطیه هم دوید وسط جمعیتی که می رفتن برای امتحان سرنوشت ساز کنکــــــــــور😭! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
🌸🍃🌷 #نمـازشـب بـاعـث پذیــرش تــوبــہ و پــاڪـ شــدن از گنـاهـان ازجـانب حضرتــ حـق اســٺ. #شبیـه_شـهـداشـویـم💚 Join➟ @harame_bigharar