ما همه با زندگی #معامله می کنیم…!
با خودمان هم معامله میکنیم
و با کسانی که دوستشان داریم هم…!
و میگوییم
اگر نبخشی، نمی بخشم
بدی کنی، بدی میکنم
دروغ بگویی، دروغ می گویم
و همیشه کوچک می مانیم؛
بدون تجربه ی زندگی بالاتر و آرمانی تر…!
این را بدانیم که با کسانی که خوب هستند خوب بودن هنر نیست.
•┈••✾🍃🍇🍃✾••┈•
@harfe_hesaab
•┈••✾🍃🍇🍃✾••┈•
شیرین ترین #توت ها، پای درخت میریزد،
در حالی که ما برای چیدن توت های کال، چشم به بالا ترین شاخه ها دوخته ایم...
"این است حکایت ندیدن بهترین ها"
برای صدقه دادن، توي جیبهایمان بدنبال کمترین مبلغ میگردیم...!
آنوقت از خداوند بالاترین درجه نعمتها را هم میخواهیم!!!
چه ناچیز می بخشیم و چه بزرگ تمنا میکنیم👌😔
•┈••✾🍃🍇🍃✾••┈•
@harfe_hesaab
•┈••✾🍃🍇🍃✾••┈•
⁉️یک روز از پدرم پرسیدم فرق بین #عشق و #ازدواج چیست؟
روز بعد او کتابی قدیمی آورد و به من گفت این برای توست. با تعجب گفتم : اما این کتاب خیلی با ارزش است، تشکر کردم و در حالیکه خیلی ذوق داشتم تصمیم گرفتم کتاب را جایی دنج بگذارم تا سر فرصت بخوانم.
چند روز بعد پدرم روزنامه ای را آورد، نگاهی به آن انداختم و بنظرم جالب آمد که پدرم گفت این روزنامه مال تو نیست، برای شخص دیگریست و موقتا میتوانی آن را داشته باشی، من هم با عجله شروع به خواندنش کردم که مبادا فرصت را از دست بدهم،
در همین گیر و دار پدرم لبخندی زد و گفت: حالا فهمیدی فرق عشق و ازدواج به چیست؟ در عشق میکوشی تا تمام محبت و احساست را صرف شخصی کنی که شاید سهم تو نباشد اما ازدواج کتاب با ارزشیست که به خیال اینکه همیشه فرصت خواندنش هست به حال خود رهایش میکنی...
•┈••✾🍃🍇🍃✾••┈•
@harfe_hesaab
•┈••✾🍃🍇🍃✾••┈•
⚜️ از خدا پیش کسی #شکایت نکن!
🌷 فشار زندگی را تحمل کنید که این از گنج های بهشت و از گنج های بِرّ و خوبی است.
🌷 دنیا سختی دارد، فشار دارد، پس صبر کنید.
🌷 مرتب پیش این و آن ننشین و شکایت نکن. از خدا گله و شکایت نکن که خدایا چرا مرا اینجوری کردی؟
📚 آیت الله مجتهدی تهرانی، بدیع الحکمه، حکمت ۱۲۳
•┈••✾🍃🍇🍃✾••┈•
@harfe_hesaab
•┈••✾🍃🍇🍃✾••┈•
عجب دنیایی است...
در کله پزی ها هم
#زبان از #مغز گران تر است
درست مثل جامعه
که چرب زبانها از عاقلان ارزشمندترند...!!
👤احمد شاملو
•┈••✾🍃🍇🍃✾••┈•
@harfe_hesaab
•┈••✾🍃🍇🍃✾••┈•
🔸روزی مردی #بازرگان خری را به زور ميكشيد، تا به دانايی رسيد...
#دانا پرسيد: چه بر دوش خَر داری كه سنگين است و راه نمی رود؟
مرد بازرگان پاسخ داد: يك طرف گندم و طرف ديگر ماسه...
دانا پرسيد: به جايی كه ميروی ماسه كمياب است؟
بازرگان پاسخ داد: خير، به منظور حفظ تعادل طرف ديگر ماسه ريختم...
دانا ماسه را خالی كرد و گندم را به دوقسمت تقسيم نمود و به بازرگان گفت: حال خود نيز سوار شو و برو به سلامت...
بازرگان وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت، برگشت و از دانا پرسيد: با اين همه دانش چقدر ثروت داری؟
دانا گفت: هيچ...
بازرگان شرايط را به شكل اول باز گرداند و گفت: من با نادانی خيلی بيشتر از تو دارم، پس علم تو مال خودت و شروع كرد به كشيدن خَر و رفت...
🔸اين واقعيت جامعه ماست!
•┈••✾🍃🍇🍃✾••┈•
@harfe_hesaab
•┈••✾🍃🍇🍃✾••┈•