" حرفِ کتاب... "
واقعا داستان ملال انگیزی بود...
چندین جای کتاب را به عنوان بریده انتخاب کردم که توی کانال بگذارم، اما حوصلهاش را ندارم و به یادداشت سیدسجاد درباره این کتاب اکتفا میکنم...
هدایت شده از یادداشتهایخطخورده
این را امین چند روز پیش به من هدیه داد. همینطوری نشستهبودیم توی پاتوقِ آسمان که این را هدیه گرفتم: °داستانملالانگیز°ِ چخوف با ترجمه آبتین گلکار!
امین تعریفش را کرد.
خواندمش...
خیلی درجهیک بود.
میدانید داستانملالانگیز داستان زندگی بیاصالت ماست؛ بیاصالتی که در تکتک اتفاقات زندگی ما هست و ما توجهی به آن نداریم!
کی گفته که رعایت بعضی سنتها یعنی کمال؟! کجا نوشته که استاد دانشگاهها واقعا چیزی میفهمند که بقیه از درک آن عاجزند؟! واقعا توی زندگیما هنر کجا ایستاده؟! تنهایی؟! روبهرو شدن با خودمان در خلوتی؟! کجا انسانیت مترادف یک دستگاه با ادبی است که به همه مردم سلام میکند و سنتها را بهجا میآورد و موقعیت یک پزشکِ استاد دانشگاه را با یک نفر غیر پزشکِ غیر استاد دانشگاه تشخیص میدهد و بین آن تمایز قائل است؟!
این کتاب، خود زندگی ماست!
خود این قضیه است که ما خودمان نیستیم!
این کتاب گزارشی است بر این حقیقت که ما آدمها لافِ زندگیِ در کنار هم را میزنیم. گزارشی بر این که آدم در مناسباتِ از پیش تعیین شدهی مشهورِ مقبول در دنیا، چقدر از خودش، از آدم بودن دور است...
این قصه، خود ماییم...
پ.ن: گمان کنم بریده انتخابی که ارسال میکنم با این حرف خیلی قرابت دارد!!
یادداشتهایخطخورده
🪴
تقریبا همهی کسایی که ته دلشون هنوز گرمای زندگی انسانی حس میشه و هنوز دغدغههاشون به اومدن قسمت جدید جوکر تنزل نیافته، نسبت به مسائلی که برای وطنشون و فلسطین و لبنان پیش میآید، بیتفاوت نیستند و هرجوری شده میخواهند سهمی در رقم زدن این نمایانترین روزهای تاریخ داشته باشند...
و گمانم این است که مقدسترین و چه بسا موثرترین اثرات به دست نوجوانان رقم خواهد خورد...
فیلم یک. این که یکی از دانش آموزان عزیزم میخواهد سهمی داشته باشد ولو به چیزی که خودش اسمش را میگذارد شعر، مرا چنان بهوجد میآورد که روحیه مبارزه را در من هم زنده میکند....
فیلم دو. سه روز پیش ساعت ۴ صبح شیش هفتا از نوجوانهای محلهمون رفتند و یه فیلم از خودشون گرفتند و لبخونی کردهاند که مثلا سهمی در این مبارزه داشته باشند، طوبی لهم...
3.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
عاشـق نشـدی وگرنه می فـهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
هدایت شده از یادداشتهایخطخورده
رضای امیرخانی، توی سیاهه صدتایی رمانِ قدیمش که مربوط است به سالها پیش، درباره جنگوصلح جناب تالستوی مینویسد:
متأسفانه امسال هنوز نخواندمش،
برای بار پنجم البته!
🪶 #جنگوصلح
.