فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️قابل توجه مسئولین نظام در تمام رده ها، خصوصا مسئولین و فرماندهان امنیتی و اطلاعاتی👈 جام جهانی داره شروع میشه، مراقب و هوشیار در داخل و خارج از مرزها باشید، اکثر حملات و عملیات های استکباری در کوران جام های جهانی و مسابقات المپیک رخ داده است، چون ورزش و خصوصا فوتبال ذاتا یک پدیده استعماری است !؟لطفا این کلیپ را تا انتها تماشا کنید و در حد توان خود منتشر کنید 👈 ارادتمند: #ناصرکاوه
#ببینید | اتفاقی عجیب در المپیک ها و مسابقات فوتبال
⁉️ در #المپیک و #جام_جهانی چه خبر است؟!
🔸به بهانه شروع بازیهای #جام_جهانی_فوتبال_فطر
🔶 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
#جام_جهانی
#فوتبال_ورزش_استعماری
#مردم_با_بصیرت
#مردم_هوشیار_باشید.
🔹حرف حساب.
هدایت شده از مجتمع فرهنگی امام رضا علیه السلام
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله_(ع)
☀️وقتی نوکر رنگ مولا می گیرد!؟
🌷در باغ شهادت باز است هنوز🙌
#هفتاد_نفر به #شهید_آرمان_علی_وردی در #شهرک_اکباتان_تهران ،
#پایتخت_جمهوری_اسلامی_ایران،
#ام_القری_جهان_اسلام حمله کردند و او را #قطعه_قطعه کردند...
#چهل_نفر به #شهید_حمید_پورنوروز در
#خانه_شخص_اش در #شمال_کشور_لاهیجان حمله کردند و با #یکصدوهشتاد_ضربه_چاقو این #مدافع_حرم را جلوی
#چشم_همسر_و_فرزندش در روز روشن مظلومانه شهیدش کردند.
#پانزده_حیوان_انسان_نما
#شهید_روح_الله_عجمیان را در
#استان_البرز_شهرستان_کرج #تکه_تکه_کردند و #بدنش_را_روی_آسفالت_خیابان_کشیدند این شهدای آستانه ی ظهور #مسلمان و
#شیعه_مرتضی_علی بودند. انسانیت از خجالت آب شد و انسان به مرحله پایین تر از حیوانیت رسید... #ایران باید تا ابد بر این درندگان که نام خود را معترض و آشوبگر گذاشتند، بگرید و از این #گرگ_صفتان #انتقامی_سخت بگیرد...
#آه_بر_انسانیت... #آه_بر_فرزند_انسان_از_این_جهل
#قسمتی_از_مقدمه_کتاب_شهدای_امنیت #ناصرکاوه
#مرگ_بر_فواحش_و_اوباش_آشوبگر
┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
لطفا تا میتوانید، در فضای مجازی نشر دهید
#ارادتمند_ناصرکاوه
هدایت شده از جهاد تبیین
🍂 یکی از همرزمان حاج قاسم سلیمانی میگفت در یکی از سفرهای سردار سلیمانی در بحران داعش در عراق که در فصل زمستان صورت گرفته بود، حاج قاسم در شرایطی از عراق تماس گرفت که صدای تیراندازیها به وضوح به گوش میرسید و وی در شرایط جنگی قرار داشت.
ایشان در این تماس اظهار داشت که شنیده ام تهران برف سنگینی آمده است. گفتم بله همین طور است.
گفت: با این برف آهوهایی که در کوه نزدیک پادگان مقر سپاه وجود دارد حتما برای پیدا کردن غذا پایین میآیند. همین امروز به اندازه کافی علوفه تهیه کن و در چند جا قرار بده که آنها از گرسنگی تلف نشوند.
من، چون آن زمان فرمانده بودم سریع اقدام کردم و تا ظهر نظر ایشان را عملی نمودم. با کمال تعجب بعدازظهر مجددا زنگ زد و گفت: چه کردی؟! گفتم دستور فرمانده عملی شد و آهوها دعاگو هستند.
من از ایشان سوال کردم در این شرایط سخت که با داعش درگیر هستید چگونه به فکر آهوهای نزدیک مقر هستید؟
وی پاسخ داد: من به شدت به دعای خیر آنها اعتقاد دارم.
ان شاءالله سردار دلها، ما را هم، آهوی شیفته خود داند، و از برزخ، نورافشانی مان کند، تا در تاریکی و ظلمات دنیای دنی، در غربت غیبت کبری، تلف نشویم، و غریب و مهجور نمانیم
تا به قرب مولای مهربان مان عج، شادمانه و دست افشان، و پای کوبان رسیم. ان شاء الله
#کتاب_من_قاسم_سلیمانی_هستم
#ناصرکاوه
#سردار_دلها
#سلیمانی
☀️چند بار ساواک دستگیرش کرد. یک بار، بد جوری شکنجه اش داده بودند. روزی که آزادش کردند,وقتی میخواست برود حمام, دیدم زیر پیراهنش پر از لکه های خشک شده ی خون است, اثر تازیانه ها. بعدا فهمیدم بینی اش را هم شکسته اند. خودش یک کلام راجع به بلاهایی که سرش در آورده بودند چیزی نگفت.هروقت مادر میگفت این از خدا بی خبرها چی به روزت آوردن؟ می گفت هیچی مادر.
☀️بینی اش را هم از خونهای لخته شده ای که هر روز صبح روی بالشش میدیدیم فهمیدیم شکسته. خودش میگفت: این خونا مال اینه که توی زندان سرما خوردم. اثرات آن شکستگی بینی , تا آخر عمر همراهش بود.مثل اینکه یک بار عملش کردند, ولی باز هم از تبعاتی مثل تنگی نفس رنج میبرد
☀️در حادثه بم بیش از 200 فروند هواپیما و هلیکوپتر و انواع موشک های برد بلند را سامان داد ، درساعتهای اول، شهیدکاظمی به عنوان فرمانده نیروی هوایی تمام ناوگان خودش را برای نجات مردم بم بسیج کرد....
☀️خودش هم فرودگاه بم را آماده کرد، هر 13 دقیقه یک هواپیما و یک هلیکوپتر ، چه در شب و چه در روز پرواز می کرد30 هزار مجروح را با هواپیما و هلیکوپتر تخلیه کرد، 10 شبانه روز نخوابید.
به نقل از سردار رحیم صفوی
☀️در یکی از عملیات ها که برعلیه منافقین بود قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. می گفت، من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟ گفتم: بله. گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت بگو چقدر می ارزد. گفتم مثلا شش هزار دلار. گفت: “مقدم نزن این ها اینقدر نمی ارزند.”
☀️خیلی بعید است شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هرکسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد.
به نقل از شهيد سردار تهراني مقدم
☀️از شب قبل مدام نگران بودم. پرسیدم: «هوای ارومیه خرابه، چه جوری میخواهید بروید. احتمالاً پرواز انجام نمیشه». گفت:«هر چی خدا بخواهد». از او خواستم شماره تلفنی به من بدهد تا از حالش باخبرشوم. صبح دلشورهام بیشتر شد. رفتم چند اسکناس برداشتم و دور عکس احمد چرخاندم و در صندوق صدقات انداختم و ولی آرام نشدم. دلم طاقت نمیآورد. به خاطر همین سکهای را که روز نیمه شعبان به عنوان فرماندهی نمونه به او هدیه داده بودند، را نذر کردم تا روز عیدغدیر برایش گوسفند بخریم و قربانی کنیم.
☀️پیش از این نیز یک بار النگوهایم را نذر مسجد لرزاده کردم و او به سلامت به خانه بازگشت. با خودم فکر کردم ان شاء الله اگر هم قرار باشد اتفاقی بیافتد، این نذر جلوی آن را میگیرد. ساعت ۱۱ بود که چند تن از دوستانم به دیدنم آمدند. حزن و اندوه در چهرههایشان نمایان بود.
☀️رفتم داخل آشپزخانه که وسایل پذیرایی را بیاورم که یکی از دوستانم به فریده [دخترم] گفت:«تلویزیون را خاموش کن». دستانم لرزید با ناراحتی پرسیدم:«برایم خبر آوردی؟» دخترانم شروع به جیغ زدن کردن و من مات و مبهوت فقط نگاه میکردم. همسر برادرم نیز دقایقی بعد آمد. مدام میگفت: «گریه کن» گفتم:«گریهام نمیآید». با رفتن احمد کوهی از غم و غصّه بر شانهام نشست.
کتاب خاطرات دردناک، ناصر کاوه
منبع: ویژه نامه پرواز عرفه
راوی:همسر شهید
#کتاب_کشکول_خاطرات_دفاع_مقدس
#ناصرکاوه
#سالـــــروز_شھـــــادت
✵ حاج احمد کاظمی تازه فرمانده نيروي هوايي سپاه شده بود.
✶ یه روز به من گفت: آقاي اميني جايگاه من توي سپاه چيه؟
✵ سئوال عجيب و غريبي بود! ولي ميدانستم بدون حكمت نيست.
✶ گفتم: شما فرماندهي نيروي هوايي سپاه هستين سردار.
✵ به صندلياش اشاره كرد. گفت: آقاي اميني، شما ممكنه هيچ وقت به اين موقعيتي كه من الان دارم، نرسي؛ ولي من كه رسيدم،
↫ به شما ميگم كه اين جا خبري نيست!
⭕️ شهید طهرانی مقدم خطاب به شهید سرلشگر احمد کاظمی : دوستت داریم ! ما تا بهشت با تو هستیم ...
💥قاسم سلیمانی:
گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور میتوانیم برگردیم. همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیتالمقدس را شروع کرده بودیم. شهید کاظمی توانست با کمک شهیدخرازی آخرین مرحله عملیات آزادسازی خرمشهر را انجام دهد. ایشان نیروهای عراقی را در خرمشهر محاصره و با گرفت 11 هزار اسیر, شهر را آزاد کردند. آنها با دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر درمقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای 8 نجف و 14 امام حسین تحت فرماندهی احمد و حسین بودند. و اینگونه بود که در همه عملیاتها تا پایان جنگ، شهید کاظمی بدون استثنا نقش فعال و موفقی داشت؛ وی از افراد مؤثر در آزادسازی خرمشهر بود و این شهر تا ابد، مرهون رشادت کاظمی است...
☀️حاجي را بيهوش و خونين رسانده بودند بيمارستان. آنهايي كه همراهش بودند، ديده بودند كه او را با سر پانسمان شده، از اتاق عمل آوردنش بيرون. ميگفتند: خيلي نگذشته بود كه ديديم حاجي به هوش اومد! مات و مبهوت شديم. همين كه روي تخت نشست، سرنگ سرم رو از دستش درآورد. با اصرار و با امضاي خودش، سر حال و سرزنده از بيمارستان مرخص شد.
☀️نيروها را جمع كرده بود. بهشان گفته بود: من تا حالا شكي نداشتم كه توي اين جنگ، ما بر حق هستيم، ولي امروز روي تختد بيمارستان، اين موضوع رو با تمام وجودم درك كردم. هميشه دوست داشتم بدانم آن روز، روي تخت بيمارستان چه ديده است. با اين كه برادر بزرگترش بودم، ولي هيچ وقت چيزي بهام نگفت. بعد از شهادتش، از بعضي از دوستان دوران جنگ شنيدم كه؛ احمد آن روز، در عالم مكاشفه مشرف شده بود محضر حضرت صديقه (سلام ا... عليها). در واقع حضرت بودند كه او را شفا داده بودند، بعد هم بهاش فرموده بودند: برگرد جبهه و كارت را ادامه بده.
☀️ارادت خاصي به حضرت صديقه طاهره (سلام ا... عليها) داشت. به نام حضرت، مجلس روضه زياد ميگرفت. چند تا مسجد و فاطميه هم به نام و ياد بيبي ساخت. توي مجالس روضه، هر بار كه ذكري از مصيبتهاي حضرت ميشد، قطرات اشك پهناي صورتش را ميگرفت و بر زمين ميريخت.
☀️خدا رحمت كند شهيد محسن اسدي را، افسر همراه حاجي بود. براي ضبط صحبتهاي سردار، هميشه يك واكمن همراه خودش داشت. چند لحظه قبل از سقوط هواپيما، همان واكمن را روشن كرده بود و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشان گفته بود. درست در لحظههاي سقوط، صداي خونسرد و رساي حاجي بلند ميشود كه ميگويد: صلوات بفرست. همه صلوات ميفرستند. در آن نوار، آخرين ذكري كه از حاجي و ديگران در لحظهي سقوط هواپيما شنيده ميشود، ذكر مقدس «يا فاطمه زهرا» است...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصرکاوه
#سالـــــروز_شھـــــادت
📚قصههای شهدا(ویژه نامه پرواز عرفه)
🔴 امام موسی کاظم علیهالسلام و ثمره جغرافیای نهضت موسوی
🔸 یکی از عوامل موفقیت اسلام ناب در سرزمین ایران، وجود بقعههای مقدس در سراسر کشور است که شامل امامزادههای مختلف میشود و سبب توفیقات شخصی و اجتماعی متعدد برای جامعه ایران شده است که روایتهای آن در میان مردم زبانزد است.
🔹 اکثر امامزادهها در ایران، فرزند یا نوادگان امام موسی کاظم علیهالسلام هستند که البته در کشورهای اطراف نیز یافت میشوند؛ به سبب فشارهای سیاسی که بر خاندان ائمه در عراق وجود داشت، 19 دختر و 18 پسر امام موسی کاظم به سمت فلات ایران هجرت کردند که اثرگذاری آنها را میتوان در چند نکته دید:
1️⃣ در پهنای سه هزار در سه هزار کیلومتر توزیع شده و وارد ایران شدند.
2️⃣ به صورت قبیلهای در یک مکان توقف نکردند بلکه گسترش پیدا کردند.
3️⃣مستقر شدند و محیط را برای شیعه تثبیت کردند.
4️⃣ در آن مکان باقی ماندند، تبلیغ کردند تا ضریب نفوذشان بالاتر رفت و به شهادت رسیدند.
🔻 یکی از از عوامل پیدایش انقلاب اسلامی در ایران و این که ایران، اسلامی متفاوت از مهد خود یعنی عربستان دارد، این 37 خواهر و برادر هستند...
ارادتمند #ناصرکاوه
🍎🍎🍎
🍏 باور کردنی نیست. ولی حقیقت دارد. توصیه میکنم ۵ دقیقه وقت بذارید و با دقت بخونید. حال دلتان عوض میشه.
💥وقتى به مهدی باکری خبر دادند که برادرت شهید شده است و می خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ اجازه نداد و گفت: همه ى آنها برادرای من هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید!... برادران باکری که هر سه پیکر پاکشان به دست نیامده است.
🔹وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست، تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد می گرفت!
🌹 با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم میرفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرآت نمیکردم کولر رو روشنکنم. بالاخره بهخاطر گرما طاقتم تموم شد و کولرِ ماشین رو روشن کردم. وقتی کولر رو زدم ، آقا مهدی گفت: الله بندهسی «بندهی خدا» میدونی وقتی کولر روشن میکنی، مصرف بنزینِ بیت المال میره بالا؟ خاموش کن! فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ خاموش کن! مگه رزمنده ها توی سنگر زیر کولر نشستند که تو کولر روشن میکنی؟
🌷توی ماشین داشت اسلحه خالی میکرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباسهایش میشد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت میرفت. به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟ به علی گفتم: کی بود این؟ گفت: مهدی باکری جانشین فرمانده. گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟! گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت....
🌷اهالی یک محل عصبانی آمدند شهرداری، توی اتاقی که من و مهدی آنجا مینشستیم و جواب مردم را میدادیم. میگفتند: آخر تو چه میدانی که ما توی چه بدبختی گیر کردهایم. خودت کوچهات آسفالت است، معلوم است که نمیدانی محلهی ما باران آمده، آب همهجا را برداشته. مهدی حرف نزد. حتی ابرو خم نکرد. رفت پوتین گلی خودش را از پشت میزش برداشت گذاشت جلو چشم آنها، گفت: این هم مدرک من که به همهمان ثابت کند کوچهی ما هم دست کمی از کوچهی شما ندارد.
🌷وقتی مهدی باکری به پشت تریبون رسید، قبل از هیچ اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند، را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایَش کرد و به *جای زیر پایش، بر روی تریبون نهاد* و آن گاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی به هر کسی نقل کردهام، هم *اشک از چشمان من سرازیر میشود و هم اشک مخاطبم*.
او گفت: خاک بر سرت مهدی، آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟
🌷هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون ، یه روز صدای پایین آمدنش را ار پله ها شنیدم ، رفتم و جلویش را گرفتم ، گفتم ، آقا مهدی ، شما دیگر عیالواری ، یک کم بیشتر مواظب خودت باش. گفت ، چه کار کنم ؟ ، مسئولیت بچه های مردم گردنمه . گفتم ، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون. گفت ، اگر فرمانده نیم خیز راه بره ، نیروها سینه خیز میرند ، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون..... ما باید در خط مقدم باشیم، تا دیگران در صحنه بمانند...
💥اوایل انقلاب بود.....در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است...
💥آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟
آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.
ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار می کنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم... #ناصرکاوه
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
🔹#حرف_حساب.
https://eitaa.com/harffe_hesab
🍏🍏🍏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷💥یه روز جمعه باهم رفتیم قم.🕊جلو ضریح بهم گفت👈آدم باید زرنگ باشه، ما از تهران اومدیم زیارت.باید یه هدیه 🎁 بگیریم.گفتم چی میخوای؟
گفت شهادت!🕊
🌷فاصله ام با تو
به اندازه تمام دنیاست
به قول خودت زندگی کردن فاصله زمین تا آسمان است. دعا کن برا آسمانی شدن من...تویی که میهمان آسمونی هایی...
🍁 ﺗﻨﻬﺎ 40 ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺷﻮﺩ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺗﻘﺮﯾﺒﺎً 40 ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪ . ﻧﺎﻣﺰﺩﯼﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﺮﺩ..ﮐﻞ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻧﺶ 40 ﻧﻔﺮ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺧﯿﻠﯽﺳﺎﺩﻩﺍﯼ ﮔﺮﻓﺖ. ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﻋﻘﺪ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪ😔 ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﻋﺒﺎﺱ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺮ ﺩﺭ ﻭﺻﻠﺘﺸﺎﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺆﺛﺮ ﺑﻮﺩ. ﻋﺒﺎﺱ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺭﺱﻫﺎ ﺍﺯ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩ.. ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ😊
🍁 توی این دو سال اکثر دوره هاۍ نظامی از جمله جنگ افزار و تاکتیک و... رو گذروند. یه مدتی که از نامزدیش گذشت، بهش گفتم: عباس تو از اون مردهای عاشق پیشه میشی، چون تا حالا به هیچ نامحرمی حتی نگاه نکردی بهم خندید. چند روز گذشت؛ اومد پیشم گفت: حاجی تو روخدا بذار برم، اینبار اصرار کردنش متفاوت بود. گفتم: چیزی شده⁉️ گفت: سردار دارم زمینگیر میشم.
🍁 آره؛ عباس داشت عاشق میشد، ولی از همه چیز براي حرم زد. عباس اولین نامحرمی که دیده بود نامزدش💞 بود.
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
راوی: سردارحمید اباذری.
🍏🍏🍏
سالروز#شهادت خونین کفنان سرزمین اسلامی که بدست #شقی ترین افراد(#منافقین کوردل)بشهادت رسیدند
💥پرونده سازمان منافقين بقدري ننگين است كه حتي بازخواني يكي از جنايتهاي اين سازمان، ننگ و نفرت ابدي را متوجه آن مي كند. يكي از اين جنايت های منافقین, شكنجه سه تن از پاسداران کمیته بود كه در 21 مرداد سال 61 به وقوع پيوست. بعد از ربودن و انتقال به خانه تیمی, ابتدا آنها را روی صندلی نشانده و با طناب دست و پاهای آنها را می بندند و با کابل به کف پا و سر و صورت و بدنشان می زنند تا تاول بزند و دوباره تاول ها را کنده وبا کابل دوباره آنها را می زنند تا خون از بدنشان جاری شود... سپس زنده زنده گوش وبینی آنها را بریدند و چشمان شان را از حدقه درآوردن... بعدا با اتو و سیخ داغ کل بدنشان را "داغ کردند" و در نهایت آب جوش را روی تمام بدن شان ریختند، و با شیشه پوست بدنشان را جدا کردند و سرانجام آمپول سیانور به بدن شان تزریق کردند و بدن آنها را طوری طناب پیچ کردندکه داخل صندوق عقب ماشین جا شود و در نهایت در حالیکه هنوز زنده و در حال جان دادن بودند آنها را زنده به گور کردند...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
شهیدان کمیته انقلاب اسلامی,
#طالب طاهری،
#محسن میرجلیلی،
#شاهرخ طهماسبی.
#بصیرباشیم_تاگمراه_نشویم.
https://eitaa.com/harffe_hesab
🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸