eitaa logo
حرفیخته
376 دنبال‌کننده
195 عکس
26 ویدیو
2 فایل
یک آزاده اینجا حرف می‌زند که آرزویش آزاده شدن است. باهام حرف بزنید: @azadr0 آزاده رُباط‌جَزی
مشاهده در ایتا
دانلود
¤ هی دختر جون، همه استرس‌ها، نگرانی‌ها، ناراحتی‌ها، ترس‌ها و دلخوری‌های امشبت رو بریز دور. بابت همین چت، بابت کلمه به کلمه‌ش، یک عمر سرتو بندازی پایین و شکر کنی، باز عقبی. که فقط اون بالاسری می‌دونه چی پشت هر کلمه‌‌ست... شکر. شکر. شکر. ¤ @harfikhteh
¤ به همسر می‌گفتم یکی استوری کرده که شام امشبشان را نذر پیروزی جبهه مقاومت کرده، آن یکی مهمانی‌ شب جمعه‌اش را. البته همین هم در نوع خودش خوب است. همین فکر کردنِ قلیلُُ یدوم به این که جایی از دنیا آدم‌هایی... ولی، در نظر من، فایده‌اش، بلاتشبیه، مثل این می‌ماند که شب، سر میز شام مهمانی، جام‌هایشان را به هم بزنند و بنوشند "به سلامتیِ سه کس، زندونی و سرباز و بی‌کس!" حالا خودم نشسته‌ام سه مدل کوکی، کم‌حرفی نیست‌ها، سه مدل کوکی! پخته‌ام تا پسرک فردا ببرد مدرسه و به نفع جبهه مقاومت بفروشد! فردا توی بازارچه مدرسه، کفش‌های پاشنه‌بلندمان را می‌پوشیم و از توی کیف چرم، کارت بانکی‌مان را درمی‌آوریم و آش و دلمه و دسر می‌خریم و می‌بریم خانه. و شب سر راحت زمین می‌گذاریم که به نفع جبهه مقاومت، قدمی برداشته‌ایم. چه دست‌های کوتاهی داریم ما. پ.ن: با واژه "نذر" کاری ندارم که کمش هم خریدار دارد و فی‌نفسه مقدس است‌. اصلا هر بازدمی اگر اسم "نذر" رویش باشد، می‌شود طوفانی از استغاثه. حرفم جای دیگری‌ست. ¤ @harfikhteh
¤ می‌گفت: "تو که دختر داری، خوش به حالته. ما پسردارا هر جا می‌ریم، زخم‌و‌زیلی برمی‌گردیم." توی صدایش، وقتی که با آن مدل خاص خودش، "هه‌هه‌هه‌هه‌" می‌خندید، انگار جرینگ‌جرینگِ امید می‌شنیدم. وقتی می‌گفت: "پسر که داشته باشی، مرتیکه رو بخوای ماچش کنی اصلا ماچ نمی‌فهمه چیه؛ ولی دختر خودش میاد قشنگ ماچ می‌ده." صدایش را وسط حرف‌های بی‌انتهای دخترک، منقطع می‌شنیدم. ولی ذوق و قند توی صدایش واضح و شفاف بود. خودش مرده بود از خنده وقتی داشت از زخم‌وزیلی شدن و زمختی پسرش تعریف می‌کرد. از زبان او که غالب اوقات سیاهی و تیرگی و بدبختی را فریاد می‌زند و تنهایی و دل‌کندگی ازش می‌بارد، زنگ یک عشق پدرانه عمیق توی گوشم می‌خورد و دلم برق می‌افتاد و چشمک می‌زد. یاد حرف مامان افتادم: "مادرم خدابیامرز همیشه می‌گفت بچه، میوه تلخه‌. خدا به همه از این میوه تلخ بچشونه." ¤ @harfikhteh
¤ گاهی پیش آمده بود سر موقعیت‌های خاص، مثلا روز مادر/پدر، برای عذرخواهی، سر عقدمان، یا حتی از سر جوگیری(!)، دست مامان یا بابا را می‌بوسیدیم. اما عادتمان نبود. سخت بود. خجالت می‌کشیدیم‌ و مامان و بابا هم سختشان بود و دستشان را پس می‌کشیدند. همسر اما رسمش از قدیم این بوده که همیشه علاوه بر روبوسی، دست‌ پدر و مادر را هم می‌بوسد. من اوایل این کار را از دور تحسین می‌کردم؛ اما خودم هنوز نمی‌توانستم. نمی‌شد. خجالت می‌کشیدم. خواهر جان رسم خانواده همسر را که دید، خیلی زود، دست‌بوسی مامان و بابا را برای خودش کرد عادت. من هم چند وقتی با خودم کلنجار رفتم و اصلا دیگر خیلی خیت بود که خواهر کوچکم جرئت و قدرت کاری را داشته باشد و من نه‌! کم‌کم شروع کردم. مامان و بابا اوایل دستشان را پس می‌کشیدند؛ ولی کم‌کم رضایت دادند به این خوشه‌چینی‌ ما. اوایل، فقط وقتی خودم با یکی‌شان تنها بودم، جسارتش را داشتم. اما بعد از مدتی، عادت کردم. حالا اگر هم کسی ببیندم که دست مادر را می‌بوسم، از دیوار دلم، غرور بالا می‌رود. خدا کمک کرد و دست‌بوسی برایم عادت شد؛ ولی مرحله بعدش هنوز برایم قفل بود. پای مامان را گاهی برای طلب حلالیت بوسیده بودم، در خفا و کمتر از ده بار. ولی پای بابا را... اگر درست خاطرم باشد، تنها باری که پای بابا را بوسیدم، وقتی بود که برای بوسیدنش باید ملحفه سفید را کنار می‌زدم. پایش سرد بود‌ و ناخن‌های محکمش کبود. دستم سِر شده بود و زانوهایم خالی. صدای ناله از همه جا می‌آمد و مرتضی دوباره زود پارچه سفید را می‌کشید روی پیکر یخ و بی‌حرکت بابا. همان جا، از خودم شرمم گرفت. حسرت، آتشم زد. روزهای بعدش، شیرینی دست‌بوسی که می‌آمد در حافظه قلبم، به هرکس دوروبرم بود، می‌گفتم: "حتما دست پدر و مادرت رو ببوس. من خیلی خوشحالم که دست بابا رو می‌بوسیدم؛ ولی پاشون رو هیچ وقت..." همیشه دلم می‌خواسته به همه بگویم شیرینی این کار را از خودشان دریغ نکنند. حالا دلم می‌خواهد از همین روزهایی که به نام حضرت مادر است، شروع کنم. هرازگاهی، خم بشوم، خیلی خم بشوم، زانوهایم را روی زمین بگذارم و پای مامان را ببوسم‌. نمی‌دانم کی و چقدر بتوانم. سخت است؛ اما خدا حتما باز هم جسارتش را بهم می‌دهد. کنجکاوم بدانم دیگران چطورند. تو چطور؟ چند وقت است این عادت را داری؟ اگر نداری، با خواندن این کلمه‌ها، دلت کشیده تمرین کنی؟ حتما برایم بگو. @azadr0 ¤ @harfikhteh
زمان: حجم: 288.6K
چند ثانیه به صدای امشبِ کوچه ما گوش کنید. قبل‌تر هم اینجا صدای یکی از روزهای کوچه‌مون رو پست کرده بودم.🤩
چرا باید وسط روضه که چادر کشیدی رو سرت و تمرکز کردی اشک بریزی، یهو این آدم مسخره از لای چادر برات ادا دربیاره؟🤔
¤ وَ لَسْتُ أدْرِى خَبَرَ المِسْمَارِ سَلْ صَدْرَهَا خِزَانَة الأسْرَارِ ¤
¤ شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بُود زورش که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش ؟ ¤ @harfikhteh
45.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
¤ این نوا را ذخیره می‌کنم برای روزهای پردود و بی‌نوای تهران. ¤