دشمنی گفت؛ -که عبااس تویی؟
+آری من عباسم
-پس علمدارِ حسین و آن ک لشکری از او میترسد تویی. خیلی منتظر نبرد باتو بودم
+ وقتی آمدی ک دست ندارم وگرنه رزم به تو نشان میدادم
آه یازهرا
دستش را بالا برد
عمود را چنان بر سر عباس کوبید ک تاریخ شق القمر دیگری را شاهد شد.🌗
یا زهرا 💔
بعد از اذان ظهر زمین پر غبار شد.
چشمان خیس علقمه تاریک و تار شد