1.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازمیشهایندرصبرداشتهباش😌
#استوری😍
#دختران_حریم_حوراء❤️
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━┓
⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀
┗━━━━━━━━┛
🌱هوالقادر🌱
#رویای_نیمه_شب 🌠🌜
#قسمت_نودسوم
من دیگر تحمل این همه ظلم و جنایت را ندارم.باورکن اگر او را رها نکنی،دیگر با تو زندگی نخواهم کرد.🙂🔥
حاکم خود را روی تخت انداخت و گفت:( امان از شما زنها!در خلوتسرای خودم،راحت و آرام ندارم.چرا دخترت خودش را مسموم کند و یا تو ترکم کنی😔؟من اینکار را میکنم تا از دستتان خلاص شوم.بسیارخوب،آن مردک نکبت و زشت را بخشیدم.امیدوارم تا حالا هلاک شده باشد!رشید!تو برو و بخشیده شدن او را به اطلاع قاضی و جلاد برسان.حالا بروید و راحتم بگذارید! :)☝️🏿🖤
همه به سرعت از خلوتسرا بیرون رفتیم و حاکم و همسرش را با قوها تنها گذاشتیم.وزیر کنار نردههای مشرف به حیاط ایستاده بود و انتظار میکشید.با دیدن ما پیش آمد و خواست با رشید حرف بزند،ولی رشید از کنارش گذشت و گفت:( فعلا وقتی برای صحبت نیست.)😏
هر سه از وزیر گذشتیم و او را که سر درگم مانده بود،تنها گذاشتیم.پایین پلهها،قنواء گفت:( با اسب میرویم تا زودتر برسیم.)😢
از اینکه موفق شده بودم،بیاختیار به سجده رفتم و خدارا شکر کردم.رشید بازویم را گرفت و گفت:( بلند شو!باید هرچه زودتر خود را به ابوراجح برسانیم.خدا کند دیر نشده باشد!)😕
سوار بر سه اسب چابک،از در پشتی دارالحکومه که نزدیک اصطبل بود بیرون تاختیم.از کنار نخلستانی گذشتیم و دارالحکومه را دور زدیم.رشید که از من و قنواء عقب افتاده بود،فریاد زد:( باید خودمان به میدان برسانیم.)✊🏿♥️
کوتاهترین راه به میدان،از طرف بازار بود.جمعیت تمامی میدان را در بر گرفته بود.میان میدان،قاضی را دیدم.داشت جرمها و گناهان ابوراجح را برمیشمرد😒.جلاد کنارش ایستاده بود.دو سرباز زیر بغل ابوراجح را گرفته بودند تا بتواند روی پاهایش بایستد.سرش به جلو آویزان بود.دیگر طناب و زنجیری به او وصل نبود🤥.به جمعیت خاموش نزدیک شدیم و فریاد زدیم:( بروید کنار!راه را باز کنید!)
قاضی ساکت شد و جلاد دستش را سایهبان چشمانش کرد تا ما را بهتر ببیند.
به سکّو که رسیدیم،جمعیت بار دیگر ساکت شد.رشید به قاضی گفت:( دست نگهدارید!جناب حاکم،ابوراجح را بخشیدند.او را رها کنید!)☺️
قاضی که ریشی بلند داشت و عمامهای بزرگ و کهرباییرنگ به سرش بود،دست بالا برد و پرسید:( آیا نوشتهای از جناب حاکم آوردهاید که مهر ایشان را داشته باشد؟)🤔
قنواء فریاد کشید:( مگر من و رشید را نمیشناسی؟میخواهی بگویی ما دروغ میگوییم؟!)🤥
قاضی مثل بازیگری که نمایش میدهد،دستها را به دو طرف باز کرد و گفت:( محکوم،آمادهء اجرای حکم است.جلاد تنها به حرف من گوش میکند و من فقط با نامهای که مهر جناب حاکم را داشته باشد،میتوانم محکوم را رها کنم.🙃🍁آیا شما نامهای دارید که مهر جناب حاکم را برآن باشد؟دارید یا ندارید؟)
در همین موقع از میان جمعیت،انبهای پرتاب شد و به عمامهء قاضی خورد و آن را انداخت.قنواء از اسب به روی سکو پرید و با هل دادن قاضی،او را مجبور کرد از سکو پایین برود🥀.پدربزرگم در میان جمعیت بود و مثل دیگران میخندید و شادمان بود.رشید هم به بالای سکو رفت.جلاد با اشارهء او شمشیر ترسناکش را غلاف کرد.نگران ابوراجح بودم.سرش همچنان به پایین آویزان بود و هیچ تکانی نمیخورد😖.اسب را به کنارهء سکو بردم و از دوسربازی که زیر بغل های ابوراجح را گرفته بودند خواستم او را به طرفم بیاورند.آنها به پیش آمدند و کمک کردند تا او را جلوی خودم،روی اسب بنشانم🤐.با یک دست،ابوراجح را به سینه فشردم و با دست دیگر،افسار اسب را تکان دادم و از میان راهی که جمعیت باز کرده بودند به راه افتادم.🤕💞
♥️این داستان ادامه دارد...♥️
🙂برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی و فرجهالشریف صلوات🙃
💫اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💫
💛با ما همراه باشید💛
💚@harime_hawra💚
📚
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.
عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد.
غمگین شد.
اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد.
در همین حین چند شکارچی قصد شکار او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک می دوید، صیادان به او نرسیدند ٬ اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه ی درخت گیر کرد و نمی توانست به تندی فرار کند.
صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که از آن ها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند.
چه بسیارند در زندگی چیزهایی که از آنها خوشمان نمی آید ولی مایه خوشبختی و آسایش ما هستند و بالعکس چه چیزهایی که داریم و یا دوست داریم داشته باشیم اما مایه بدبختی و عذاب ما هستند. تمام تلاشمان را برای داشتن زندگی بهتر انجام دهیم اما همواره به حکمت های خداوند راضی باشیم.🌿
#حکایت📜
#دختران_حریم_حوراء❤️
@harime_hawra✨