👤مرد عرب:
«همهٔ شما خوب میدانید، که محمد خلافت را به علی سپرده است و
علی شایسته این مقام است.»
🔥😡دومی:
«علی جوان است و برای خلافت وقت دارد. ریش سفیدان باید برای اسلام تصمیم بگیرند. برای علی هم منصبی در نظر میگیرم. »
🔥اولی:
«آری. اکنون اگر صلاح میدانید خلافت از آن مهاجران و وزرات هم بر عهده انصار باشد.
اکنون با عمر یا ابوعبیده بیعت کنید و بعد از مردم بیعت میگیریم.»
🔥😡دومی:
«نه به خدا، ما هيچكدام با وجود شما اين كار را نميكنيم. دستت را پيش بياور تا با تو بيعت كنيم»
✥
راوی✍️:
اولی دستش را جلو اورد و بعد عمر و ابوعبیده و سالم، غلام حذیفه، بیعت کردند و به سمت مسجد رفتند.
مردم در مسجد بودند.🕌
✥
🔥😡دومی:
«جانشین را مردم انتخاب میکنند.
مردم هم علی را قبول دارند و هم این بنده خدا را.
فرقی نمیکند...
هرجا لازم بود از علی کمک میگیرد.
حال بیایید، تا دیر نشده با خلیفه بیعت کنید. ✋
بسم الله ایها الناس...»
✥
راوی✍️:
کسی شبیه به پیرمردی قد خمیده از گوشه مسجد به سمت منبر میرود و دست در دستان ابوبکر می نهد و میگوید:
✥