eitaa logo
حریم یاس
131 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
326 ویدیو
13 فایل
•┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🌸🍃حریم یاس بانوان زهرایی "هیئت مکتب الزهراء" دارالعباده یزد انتقادات و پیشنهادات @harime_yas •┈•✨✿🌸✿✨•┈•
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ❎سلام دوستان همراه 💠همانگونه ڪه خبر دارید متاسفانه اربعین امسال بخاطر شرایط ڪرونا ڪنسل شد و هیچ ڪدوم از زائراے ایرانے و ڪشورهاے دیگه امڪان حضور تو راهپیمایے اربعین رو ندارن 💢اما ان شاءالله میخواهیم یه اربعین بزرگے رو خودمون راه بندازیم 🔻اگه موافقید هزینه سفر اربعینمون رو صرف خانواده هاے نیازمند ڪنیم 🔹هزینه هر نفر برا سفر اربعین بستگے به نزدیڪے به لب مرز داره اما برا هر نفر حداقل ۵۰۰ هزارتومان هزینه میشه. ◽اگه میتونیم تمام هزینه و اگر نه قسمتے از هزینه سفر رو متقبل بشیم🙏 ✅یقینا با این ڪار اجر سفر اربعین رو میبریم و اسممون تو لیست زائراے اربعین امسال ثبت میشه. 🔽اگه موافقید بسم الله شماره کارت: 💳 ۵۸۵۹۸۳۷۰۰۶۷۹۴۲۵۵ شماره حساب بانک تجارت: 📥 ۲۰۹۰۰۳۵۳۱۵ گروه جهادی شهید مهدی نوروزی 👌 ✳ممنون میشم این پیام رو براے همه مخاطبین و گروه هاتون تو واتساپ و ایتا و تلگرام و .... بفرستید تا بواسطه شما دوستان بیشترے از این امر خیر باخبر بشن و ان شاءالله بتونیم با هم اربعین بزرگے رو رقم بزنیم✌ 👏اجرتون باحضرت زهرا (س) یاعلے 🆔 @yazd113 🆔 @yaomah_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃حریم یاس 🔻 👈این داستان⇦《 بخشش فراموش شده 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎جواب قبولی‌ها اومده بود ... توی در بهش برخورد کردم ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... 🔻به به آقا مهران ... چی قبول شدی؟ ... کجا قبول شدی؟... دیگه با اون هوش و نبوغت ... بگیم آقا دکتر یا نه؟ ... 🔹خندیدم و سرم رو انداختم پایین ... نه انسیه خانم ... حالا پزشکی که نه ... ولی خدا رو شکر، مشهد می‌مونم ... جمله‌ام هنوز از دهنم در نیومده ... لبخند طعنه داری زد ...😏 🔸ای بابا ... پس این همه می‌گفتن مهران، زرنگ و نابغه است الکی بود؟ ... تو هم که آخرش هیچی نشدی ... مازیار ما سه رقمی آورده داره میره تهران ... تو که سراسری نمی‌تونستی ... حداقل آزاد شرکت می‌کردی ... 🔻حالا یه طوری شده از بابات پولش رو می‌کندی ... اون که پولش از پارو بالا میره ... شاید مامانت رو ول کرده ولی بازم باباته ... هر چند مامانت هم عرضه نداشت ... نتونست چیزی ازش بکنه ... 🍃ساکت ایستادم و فقط نگاهش کردم ... حرف‌هاش دلم رو تا عمق سوزوند ... هر چند ... با آتش حسادتی که توی دلش بود ... و گوشه‌ای از شعله‌هاش، وجود من رو گرفته بود ... برای اون جای دلسوزی بیشتری رو وجود داشت ...😔 اومدم در رو باز کنم ... که مادرم بازش کرد ... پشت در... با چشم‌هایی که اشک توش حلقه زده بود ...😢 تو هم سرنوشتت پاسوز زندگی من و پدرت شد ... 🔹دیدنش دلم رو بیشتر آتش🔥 زد ... به زور خندیدم ... بیخیال بابا ... حالا هر کی بشنوه فکر می‌کنه چه خبره ... نمی‌دونی فردوسی چقدر بزرگه ... من که حسابی باهاش حال کردم ... اصلا فکر نمی‌کردم اینقدر ...🍃✨ پشت سر هم با ذوق و انرژی زیاد حرف می‌زدم ... شاید دل مادرم بعد از اون حرف‌هایی که پشت در شنیده بود ... کمی آرام بشه ...▫️ 🍀حالتش که عوض شد ... ساکت شدم ... خودم به حدی سوخته بودم که حس حرف زدن نداشتم ... و شیطان هم امان نمی‌داد و ... داغ و آتش دلم رو بیشتر باد می‌زد ... آرزوهای بر باد رفته‌ام جلوی چشمم رژه می رفت ...🚶🚶🚶 دلم به حدی سوخت که بعد از آرام شدن ... فراموش کردم ... بگم ... - خدایا ... بنده ات رو به خودت بخشیدم ...🍃✨ نویسنده 🌹 ـ ـ ✨🍃✨ •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas
🌸🍃حریم یاس 🔻 👈این داستان⇦《 گم گشته 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎مادر مدام برای جلسات دادگاه یا پیگیر سایر چیزها نبود ... من بودم و سعید ... سعید هم که حال و روز خوشی نداشت... ضربه‌ای که سر ماجرای پدر خورده بود ... از یه خونه بزرگ با اون همه امکانات مختلف ... از مدرسه گرفته تا هر چیزی که اراده می‌کرد ... حالا اومده بود توی خونه مادربزرگ ... که با حیاطش ... یک سوم خونه قبلیمون نمی‌شد ...😔 🔹برای من که وسط ثروت ... به نداشتن و سخت زندگی کردن عادت کرده بودم ... عوض شدن شرایط به این صورت سخت نبود ... اما اون، فشار شدیدی رو تحمل می‌کرد ... 🔸من کلا با بیشتر وسایلم رفتم یه گوشه حال ... و اتاق رو دادم دستش ... اتاق برای هر دوی ما اندازه بود اما اون به در و دیوار گیر می‌کرد ... آرامش بیشتر اون ... فشار کمتری روی مادر وارد می‌کرد ... مادری که بیش از حد، تحت فشار بود ...💔 ▫️توی حال دراز کشیده بودم که یهو با وحشت صدام کرد ...🗣 - مهران پاشو ... پاشو مهران مارم🐍 نیست ... 🔸گیج و خسته چشمهام رو باز کردم ... بارت نیست؟ ... بار چیت نیست؟ ... کری؟ ... میگم مار ... مارم گم شده ... مثل فنر از جا پریدم ...😳 🔻یه بار دیگه بگو ... چیت گم شده؟ ... به کر بودنت ... خنگی هم اضافه شد ... هفته پیش خریده بودمش ... ▫️سریع از جا بلند شدم ... تو مار خریدی؟ ... مار واقعی؟ ... آره بابا ... مار واقعی ...🐍 🔸آخه با کدوم عقلت همچین کاری کردی؟ ... نگفتی نیشت میزنه؟ ... - بابا طرف گفت زهری نیست ... مارش آبیه ...🐍 نویسنده 🌹 ـ ـ ✨🍃✨ •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.109.mp3
1.78M
🌸🍃حریم یاس تفسیر: ✨وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ ۖ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ✨ سوره بقره ، آیه ۱۰۹ •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃حریم یاس سوال: اگر هنگام مسح سر، دستمان با تری موی جلوی سر یا پیشانی برخورد کند، برای وضو اشکال دارد؟ جواب: اشکال ندارد، ولی نباید با رطوبتی که از موی سر یا پیشانی به دست رسیده است، مسح پا را انجام دهید. •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃حریم یاس 🏴برای بچه‌هاتون بازی کودکان اربعین رو دانلود کنید و با معارف اهل بیت آشناشون کنید. 🚩کودکان با این برنامه، در قالب بازی های موکب داری، عبور از مرز، زیارت اماکن مقدسه و ... با حال و هوای پیاده روی اربعین آشنا میشوند. 👈کلیپ را مشاهده کنید.. دانلود از بازار 👇 https://cafebazaar.ir/app/com.mehadgamesstudio.arbaeen_kids3 •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃حریم یاس سلام آقا.. بسه دوری از حرم بزار بیام آقا شب و روزمو تو فکر کربلام آقا، سلام آقا.. •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas
🌸🍃حریم یاس 🔻 👈این داستان⇦《 مارگیر 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎شروع کردیم به گشتن ... کل خونه رو زیر و رو کردیم ... تا پیدا شد ... سعید رفت سمتش برش داره ... که کشیدمش عقب ...😳 🔹- سعید مطمئنی این زهر نداره؟ ... علی‌رغم اینکه سعید اصرار داشت مارش بی‌خطره ... اما یه حسی بهم می‌گفت ... اصلا این طور نیست ... مار آرومی بود🐍 و یه گوشه دور خودش چمبره زده بود ... آروم رفتم سمتش و گرفتمش ... کوچیک هم نیست ... این رو کجا نگهداشته بودی❓ ... تو جعبه کفش ...👟 🔸مار آرومی بود ولی من به اون حس ... بیشتر از چیزی که می‌دیدم اعتماد داشتم ... به سعید گفتم سینک ظرف شویی رو پر آب کنه ... و انداختمش توی آب ... به سرعت برق از آب اومد بیرون و خزید روی کابینت ... 🔻سعید شک نکن مار آبی نیست ... اون که بهت دروغ گفته آبیه ... بعید می‌دونم بی‌زهر بودنش هم راست باشه ... 🔹چند لحظه به ماره خیره شدم ... - خیلی آروم برو کیسه برنج رو خالی کن توی یه لگن ... و بیارش ... 🔸سعید برای اولین بار ... هر حرفی رو که می‌زدم سریع انجام می‌داد ... دو دقیقه نشده بود با کیسه برنج اومد ... 🔻خیلی آروم دوباره رفتم سمتش ... و با سلام و صلوات گرفتمش ... و انداختمش توی کیسه ... درش رو گره زدم ... رفتم لباسم رو عوض کردم ... کجا میری❓ ... 💢می‌برمش آتش‌نشانی ... اونها حتما می‌دونن این چیه... اگر زهری نبود برش می‌گردونم ... صبر کن منم میام ... و سریع حاضر شد ...✨🍃 نویسنده 🌹 ـ ـ ✨🍃✨ •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas
🌸🍃حریم یاس 🔻 👈این داستان⇦《 مرغ عشق؟... 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎اول باور نمی‌کردن ... آخر در کیسه رو باز کردم و گفتم ... خوب بیاید نگاه کنید ... این که دیگه این همه سر به سر گذاشتن نداره ...😳 🔹کیسه رو از دستم گرفت ... تا توش رو نگاه کرد ... برق از سرش پرید⚡️ ... - بچه ها راست میگه ... ماره ... زنده هم هست ... 🔸یکیشون دستکش دستش کرد ... و مار رو از توی کیسه در آورد ... و بعد خیلی جدی به ما دو تا نگاه کرد ...👀 🔹- این مار رو کی بهتون فروخته؟ ... این مار نه تنها مار آبی نیست ... که خیلی هم سمیه ... گرفتنش هم حرفه‌ای می‌خواد ... کار راحتی نیست ... 🔸سعید بدجور رنگش پریده بود ... - ولی توی این چند روز ... هر چی بهش دست زدم و هر کاریش کردم ... خیلی آروم بود ...😳 🔹خدا به پدر و مادرت رحم کرده ... مگه مار ... مرغ عشقه ... که به جای حیوون خونگی خریدی بردیش؟ ...🐍 🔸رو کرد به همکارش ... مورد رو به ۱۱۰ اطلاع بده ... باید پیگیری کنن ... معلوم نیست طرف به چند نفر دیگه مار فروخته ... یا ممکنه بفروشه . 🔹سعید، من رو کشید کنار ... - مهران من دیگه نیستم ... اگه پای خودم گیر بیوفته چی❓... 💔دلم ریخت ...مگه دروغ گفتی یکی بهت فروخته؟ ... نه به قرآن ... قسم نخور ... من محکم کنارتم و هوات رو دارم ... تو هم الکی نترس ... 🚨خیلی سریع ... سر و کله پلیس پیدا شد ... نویسنده 🌹 ـ ـ ✨🍃✨ •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.110.mp3
1.42M
🌸🍃حریم یاس تفسیر: ✨وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ۚ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ✨ سوره بقره ، آیه ۱۱۰ •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃حریم یاس 💢اعمال روز اربعین: 1-خواندن زیارت اربعین 2-غسل اربعین وتوبه (قبل از نماز ظهر) 3-بعد از نماز صبح صد مرتبه(لاحول ولاقوة الا بالله علي العظيم) 4-هفتاد مرتبه تسببحات اربعه 5-بعد از نماز ظهر سوره والعصر بعد هفتاد مرتبه استغفار 6-غروب چهل مرتبه لا الة الا الله 7-بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا 🌹اللهم عجل لولیک الفرج •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃حریم یاس کاروان غمت ای عشق چهل روز که هیچ تا چهل قرن اگر گریه کند باز کم است... 🏴فرا رسیدن سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) تسلیت باد.. 🔰 به سُدیر فرمود: آیا زیاد به زیارت حسین علیه‌السلام می‌روی؟ سدیر گفت: آقاجان راهم دور است نمی‌توانم حضرت فرمود: در‌ منزلت غسل کن، به بام خانه برو، به سوی قبر حسین علیه‌السلام اشاره کن و به او سلام بده برایت زیارتش نوشته می‌شود.👌 📗وسائل الشیعه، جلد۱۴، صفحه ۵۷۸ •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩زیارت 🆔 @harimeyas‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃حریم یاس 🏴نقش‌ سردار سلیمانی‌ د‌ر سرکوب‌ داعش و حفاظت از زوار ✍در تاریخ 93/9/23 شبکه تلویزیونی الفرات عراق یک میهمان ویژه داشت که در خلال آن می‌خواست از  شکست یک عملیات ویژه داعش پرده بردارد میهمان شبکه یکی از روسای قبایل عراق و فرمانده نیروهای مردمی عراق آقای ابوحسن می‌گفت ما اطلاع یافتیم که 370 نفر از نیروهای داعش طی عملیاتی قصد گروگانگیری ایرانیان زایر را در نزدیکی کربلا دارند. 🔸فرمانده عراقی ادامه داد: ما طبق وظیفه موضوع را سریعا به حاج‌ قاسم‌ سلیمانی اطلاع دادیم چون ایشان فرمانده حفاظت از زوار اربعین بودند این فرمانده عراقی توضیح میدهد حاج قاسم سریعا مسیر حرکت داعش را رصد کردند و با 20 نفر از نیروهای زبده‌اش در سر راه نیروهای داعش کمین کرد فرمانده عراقی چنین توضیح داد ک نیروهای حاج قاسم سلیمانی با نیروهای داعش درگیری شدند واین درگیری نیم ساعت بطول انجامید. 🔹ابو حسن افزود: بعد از اتمام درگیری من با نیروهایم به منظقه درگیری رفتم وبا چشمان خودم دیدم که تمام نیروهای داعش بجز یک نفر که اسیر شده بود کشته شده بودند  ابوحسن چنین توضیح داد که حاج قاسم سلیمانی که کت و شلوار  تنش بود رو به اسیر داعشی کرد و کت و شلوارش را نشان داعشی داد و گفت: همانطور که ميبينيد لباس من براى جنگ نيست واى بر شما اگر  رهبرم سيدعلى دستور بدهد که لباس نظامى بپوشم... ! •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃حریم یاس 🔻 👈این داستان⇦《 فیل و پیری 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎خسته از دانشگاه برگشته بودم ... در رو که باز کردم ... یه نفر با صدای مضطرب و ناراحت صدام کرد ... آقا مهران ... 💢برگشتم سمتش ... انسیه خانم بود ... با حالت بهم ریخته و آشفته ... - مادرت خونه نیست؟ ... نه ... دادگاه داشتن ... 🔹بیشتر از قبل بهم ریخت ... چی شده؟ ... کمکی از دست من برمیاد❓ ... سرش رو انداخت پایین ... هیچی ...و رفت ...😔 🔸متعجب ... چند لحظه ایستادم ... شاید پشیمون بشه ... برگرده و حرفش رو بزنه ... اما بی‌توقف دور شد ... ▫️رفتم داخل ... سعید چند تا از هم کلاسی‌هاش رو دعوت کرده بود ... داشتن دور هم فیلم نگاه می‌کردن ...📺 دوست‌هاش که بهم سلام کردن تازه متوجه من شد ... سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم کرد ...🙄 🔻چیه قیافه‌ات شبیه علامت سوال شده❓ ... 🍃نشستم کنارشون و یه مشت تخمه برداشتم ... هیچی دم در انسیه خانم رو دیدم ... خیلی بهم ریخته بود... چیزی نگفت و رفت ... نگرانش شدم ...😔 با حالت خاصی زل زد بهم ...😳 تو هم که نگران هر احمق بیشعوری که رسید بشو ... 🔹و بعد دوباره زل به صفحه تلویزیون ... حقشه بلایی که سرش اومده ... با اون مازیار جونش ... - برای مازیار اتفاقی افتاده❓ ... 🔻نه ... شوهرش می‌خواد دوباره ازدواج کنه ... مردک سر پیری ... فیلش یاد هندستون کرده ... ▫️و بعد دوباره با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... چشم‌هاش برق می‌زد ...⚡️ ➖دختره هم سن و سال توئه ... از اون شارلاتان‌هاست ... دست مریم رو از پشت بسته ... نویسنده 🌹 ـ ـ ✨🍃✨ •┈•✨✿🌸✿✨•┈• 🆔 @harimeyas