✥
راوی✍️:
شما در بستر بيمارى بوديد😔
رنگ رويتان زرد بود و
دستهايتان هنوز ميلرزيد😭 فروغ نگاهتان رفته بود و
دور چشمانتان به كبودى نشسته بود😭
از هماندم كه
🔥عمر🔥
در را بر پهلوى شما شكست و
جان محسن را گرفت😭
و شما فرياد زديد:
«چراااا؟؟؟»
✥
✥
راوی✍️:
اين چرا ديگر جوابى نداشت😔
نه فقط كارگزاران شما،
كه خود خليفه هم براى اين چرا پاسخى نداشت.
اين، واقعيتى نيست كه كسى بتواند آن را انكار كند.
اگر پدرتان رسول خدا هم پيش از ارتحال،
همه مسلمانان را جمع ميكرد و سؤال ميفرمود:
«فدك از آن كيست؟ همه بيتأمل ميگفتند : فاطمه...»
✥
✥
راوی✍️:
شما برخاستيد، با همان حال نزار و تن بيمار😭
فدك براى شما باغ و ملك نبود،
روى ديگر سكه خلافت بود.
و
شما با همان تدبیر و شجاعت كه در مقابل غصب خلافت ايستاديد،
در مقابل غصب فدك مقاومت كرديد، شما در ماجراى غصب فدك،
درست مثل غصب خلافت، انحراف از اصل اسلام و پيامِ پيامبر را ميديديد و
می دیدید که
اسلام بعد از چهار روز، پوستين وارونه ميشود بر تن خلق الله...
غضبناك و خشمآلود
به خلیفه فرموديد :
✥
✥فاطمهـۜ✥
🥀صدیقه طاهره سلام الله علیها :
«فدك از آن من است،
ميدانى كه پدرم به امر خدا آن را به من بخشيده است،
چرا آن را غصب كردى؟»
✥
✥فاطمهـۜ✥
🥀صدیقه طاهره سلام الله علیها :
«باشد، شاهد ميآورم.
علی شاهد من است.»
✥
✥
راوی✍️:
خليفه در محضر آب، دنبال خاك براى تيمم ميگشت.
چه طهارتى!
چه تيممى!
چه نمازى!
✥
✥
راوی✍️:
جانتان از درد، در شرف احتراق بود...
اما صبورى كرديد و شاهدى ديگر برديد.
اُمِّ أيْمن شاهد ديگر شما به خليفه.
✥