✍️ ابوذر شریعتی
🖊 دربارهی مرگ
مرگ، جمع نقیضین است، هم بسیار شیرین و هم به شدت وحشتناک و خوف انگیز!
شیرین و گوارا بدان جهت که "امکانِ بودن" را از آدمی سلب می کند و با سلبِ امکان بودن، دیگر هیچ غمی هیچ مصیبتی و هیچ حادثه ی دلخراشی نمی تواند او را از پای در آورد.
به این مثال دقت کنید؛
من یک خانه دارم، که در آن زندگی می کنم، به استراحت و ... می پردازم، کسی می آید و این خانه را از چنگ من در می آورد، و این مساله برایم دردناک است، رنج به همراه دارد، چرا از دست دادنِ چیزها برای ما بغرنج است. زیرا ما زمانی که چیزی را از دست می دهیم، پس از "از دست دادن" هستیم، هستی داریم، لذا می توانیم "بعد از" را درک کنیم، و این درکِ "بعد از" از دست دادن تلخ است.
اما زمانی که مرگ فرا می رسد، در واقع حتی "رسیدن" هم راجع به او غلط است، او دفعتا اتفاق می افتد، همانند داسی همه چیز را از ریشه درو می کند، غم، شادی، تلخی، داشتن، خواستن و ... همه و همه را
به همین جهت بود که ویتگنشتاین میگفت؛ مرگ رویدادی در زندگی نیست (همانند قهوه و چای تجربه نمی شود) بل پایانِ زندگی ست. همینطور اپیکور که می گفت: تا زمانی که من هستم مرگ نیست و زمانی که مرگ باشد من نیستم!
لذا نوش داروی تمامی درد ها و رنج های آدمی ست.
اما از جهتی نیز خوفناک است، اگر ما به جهانی پرت می شدیم که در آن هیچ مرگی نبود، آنگاه با چیزی شبیه به ابدیت مواجه می شدیم، هیچ چیز پایانی نداشت و همه چیز تکراری و ملال انگیز میشد! یک بستنی، یک بوسه، برای این شیرین و دلچسب است که آغاز و پایانی دارد، آمد و رفتی دارد، اگر یک بستنی یا یک بوسه مُدام تکرار می شد و هیچ انتهایی هم نداشت، نهایتا حسِ چندش و چرکین بودن را تبادر می کرد! ابدیت، راکد بودن است، آب هم در رکود می گندد! باری بی مرگ، زندگی چیزی شبیه به مردابی گندیده می شد!
لذا این مرگ است که با گرفتنِ چیزهایی، چیزها را بزرگ می کند! ما وقتی چیزی را از دست می دهیم، از این از دست دادنمان غصه دار می شویم، به بزرگی و عظمتِ بودنشان می اندیشیم، اما اگر مرگ نبود و اساسا چیزی را سلب نمی کرد دیگر هیچ بزرگی ای هم در کار نبود! به همین جهت مرگ، در عین خوفناکی، نعمتی بزرگ و عزیز است ! اما این خوفناکی برای آنانی ست که در پیِ جاودانگی و یا باقی گذاشتنِ نامی از خود در نزدِ دیگری بزرگ می گردند! این ها حقیقتا شکارِ شیرین مرگ اند!
اما آنان که زندگی را در همین لحظه و حال به تماشا می نشینند و به تعبیری ابن الوقت یا فرزند حال می شوند، مرگ، هیچ آشوب و دلهره ای برای آنان ندارد چرا که اساسا چیزی برای سلب کردن و گرفتن ندارد!
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
توضیحات جناب مظفر سالاری دربارهی نحوهٔ نگارش رویای نیمه شب.
🏃♂️ سیلاس درون من
برای من همیشه کودکیها با تمام جذابیتش، فراز و فرودش و جنگ و رنگش، یک سرمایهی تمام نشدنی است.
این احساس را بیشتر آدمها شاید داشته باشند.
وقتی به آدامس شیکی که دوست داشتیم، به کانادای خنک که از جعبه آب یخ بیرون میآوردیم و جلوی مغازه سر میکشیدیم، به خانهی قدیمی مادربزرگ که الان دیگر نیست، به دستگاه چاپ برگههای امتحان که در دفتر مدرسه، مو به تن بچههای کلاس سیخ میکرد، و معلمی که شق و رق کنار نیمکت میایستاد؛ فکر میکنم، همچنان میتوان آموخت.
این لحظه، بیشتر از اندوه گذشته رونمایی کردهام؛ چرا؟ اندوه کودکی، این روزها بیشتر همراهیات میکند، همدمت میشود، میدود دنبال شادی و با تلاشی کودکانه، خفت چند لبخند را میگیرد و میآورد درون کلبهی کهنسالیات و با تو تکلم میکند و میگوید«ای بابا اینقدر سخت نگیر، دلت رو بزن به دریا» و من زیر لب، ریز ریز میخندم.
تردید ندارم هر انسانی در کنار مرگ اندیشی، چارهای جز کودکاندیشی هم ندارد، این دو مکمل یکدیگر هستند یادآوری «يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ» همان اندیشه در آغاز و انجام است.
بخشی از کودک اندیشی همان تصاویر دوران کودکی ست که چشیدنش حالا، حلاوتی دیگر دارد، عکسها، فیلمها، دفترچههای مشق و کتابهای سارا و دارا و باب آب داد، همه با تخیل دوره بزرگسالی معنای جدیدی به تو تقدیم میکند، حالِ تو را در زندگی اکنون به پیش میبرد که کشف و مکاشفهها با سرمایهی کودکی ارزشمندتر است.
سریال سیلاس یا توفان را الان جور دیگر میبینیم و این سن و سالِ بینده است که سریال را به شکل جذابتر و پرمعناتری جلو میبرد و دستت را در دامنگاه زندگی میگیرد. امشب سیلاس درونم را با عینک عصر سرکشی انسان، به تماشا نشستم، چه جلوههای کمیابی هستند برای دوباره زندگی کردن و کشف واقعیتهای جدیدی از ساحت انسان امروزین.
در هر حال ما با گذشته تکمیل میشویم و بالاتر: با بوییدن گذشته به تکامل میرسیم.
یاد ما گرامی باد.
#علی_اسفندیار
#عصرجدید
#سریال_سیلاس
#سریال_ایرانی
#پویانویسی
@pooyanevisi
مریز آبروی سرازیر ما را
به ما بازده نان و انجیر ما را
خدایا اگر دستبند تجمّل
نمیبست دست کمانگیر ما را
کسی تا قیامت نمیکرد پیدا
از آن گوشه کهکشان تیر ما را
ولی خسته بودیم و یاران همدل
به نانی گرفتند شمشیر ما را
ولی خسته بودیم و میبرد توفان
تمام شکوه اساطیر ما را
طلا را که مس کرد، دیگر ندانم
چه خاصیتی بود اکسیر ما را
محمدکاظم کاظمی
2.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیرنگ
برگردیم به بحث کشندهٔ پیرنگ با این مقدمه؛ اگر از من بپرسند علت بیداستانی سینما و ادبیات ایران چیست، بیشک خواهم گفت پیرنگ... کارگردانی که فهم پیرنگ نداشته باشد، به صرف این که کارگردانی میداند، نمیتواند فیلمنامهٔ خوب بنویسد که روایت داستانی منسجم باشد. فهم پیرنگ یعنی فهم داستان، داستانی که زیربنای تمام هنرهای دراماتیک است.
الغرض، داشتم این فیلم برادران لومیر را میدیدم که در فضای مجازی به عنوان تصویر برفبازی دستبهدست میچرخد. برعکس چیزی که در نگاه اول دیده میشود، این ویدئو یک داستان کامل و مبتنی بر پیرنگ است که آگاهانه ساخته شده است.
تعریف پیرنگ چه بود؟ کوتاهترین و فشردهترین خط طولی داستان، مبتنی بر رابطهٔ علی و معلولی که منجر تغییر دراماتیک میشود.
بر همین اساس میتوان ساختار فیلم را تحلیل کرد؛ عدهای از مردم در حال برفبازی بودند (توصیف صحنه و تثبیت موقعیت)... دوچرخهسواری (شخصیت اصلی داستان) از راه رسید. مردم با برف به او حمله کردند و زمینش زدند (اتفاق داستانی؛ خروج از نظم به سمت بینظمی، گره داستان)... دوچرخهسوار، دوچرخهاش را از یکی از مردم در کشمکشی پس گرفت (تقابل)... و در انتها تغییر دراماتیک شگفت انگیزش؛ دوچرخهسوار مسیری را که میرفت ادامه نداد، او با جا گذاشتن کلاهش از مهلکه گریخت و دور زد به سمت راه آمده! در صورتی که اگر راهش را به سمت حرکت ابتدایی ادامه میداد، تغییر دراماتیک اتفاق نمیافتاد.
باور نمیکنید با یک کادر ثابت دوربین و زمانی در حدود یک دقیقه، انجام دادن کاری به این کمال در حد معجزه است!
فیلم؛ برادران لومیر/1896/لیون فرانسه
#کارگاه_داستان
حرکت در مه
پیرنگ برگردیم به بحث کشندهٔ پیرنگ با این مقدمه؛ اگر از من بپرسند علت بیداستانی سینما و ادبیات ایران
مطلب از پیج کارگاه داستان:
https://instagram.com/kargah_dastan?utm_medium=copy_link
@kargah_dastan
آفرین به حمیدرضا منایی با این حسن تعبیرشان. 👏👏👏