📝 متن کامل پیام نوروزی رهبر معظم انقلاب حضرت امام خامنهای مدظلهالعالی به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۰ شمسی
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر🤲
واحفظ امامنا الخامنئي🤲
🌺اعیاد سعید شعبانیه و آغاز سال ۱۴۰۰، سالِ «تولید، پشتیبانیها مانعزداییها» بر امت ولایتمدار مبارک🌺
#اعیاد_شعبانیه #نوروز #سال_هزاروچهارصد #تولید_پشتیبانی_ها_مانع_زدایی_ها #امام_خامنه_ای
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
50.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فیلم کامل سخنرانی نوروزی رهبر معظم انقلاب حضرت امام خامنهای خطاب به ملت ایران. ۱۴۰۰/۱/۱
📥 دریافت نسخهی با کیفیت از آپارات:
https://www.aparat.com/v/9zyDd
#امام_خامنه_ای #نوروز #سخنرانی_روز_اول_سال #تولید_پشتیبانی_ها_مانع_زدایی_ها
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سوم فروردین سالروز شهادت «علی خلیلی» شهید «امر به معروف و نهیاز منکر» بود.
🔹جملهای که هیچ وقت از این شهید فراموش نمیشه «به عشق لبخند حضرت آقا جلو رفتم...»
🌹خوش به سعادتش که مرگش سعادتمندانه بود و در جوانی و پاکی شهید شد...
🤲اللهم ارزقنا...
#شهید_علی_خلیلی #شهید_امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر #شهادت #سعادت #امام_خامنه_ای
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
28.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨دو سکانس منتخب از قسمت چهارم سریال «گاندو ۲»
✅ سریال جذاب و بصیرتافزای گاندو پس از سری موفق اول این بار با موضوعات جدید و بهرزوتری در صحنهی بصیرتافزایی گامهای موفقی برداشته است.
👏خداوند خیرشان دهد.
📌پیشنهاد ویژه
إنشاءالله آقای افشار (کارگردان مجموعهسریال گاندو) در تولید سریال حضرت معصومه سلاماللهعلیها هم اثری درخور شأن آن حضرت بسازد.🤲
#جواد_افشار #گاندو #بصیرت_افزایی #سریال_حضرت_معصومه
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 جزئیات پخش فیلم سینمایی تکتیرانداز، در نوروز ۱۴۰۰ :
♦️فیلم سینمایی «تکتیرانداز» روز پنجشنبه پنجم فروردین ساعت ۱۵ از شبکهی ۳
♦️فیلم سینمایی «تکتیرانداز» روز دوشنبه نهم فروردین ساعت ۱۱:۱۵ از شبکهی ۱
📺 این فیلم دربارهی شهید رسول زرین است که معروف بود به گردان تکنفره...
✅ پیشنهاد ویژه
#شهید_رسول_زرین #فیلم_سینمایی_تک_تیرانداز
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
هدایت شده از نشریه عبرتهای عاشورا
🔴واکنش پدر منتظری پس از عزل فرزندش از قائم مقام رهبری بمناسبت نامه ۶ فروردین ۶۸:
♦️خدایا،عمر خمینی رو هزار ساله کن و پسر من رو از جهنم نجات بده
♦️ مرحوم علی منتظری پدر حسینعلی منتظری و پیش نماز مسجد صاحب الزمان(عج) در خیابان منتظری شمالی نجف آباد بود.مغرب و عشاء که شلوغ ترین موقع بود،ایشان هر شب چند دقیقه ای منبر می رفت.مقلد شخصی حضرت امام(ره) بود و از تحریرالوسیله امام هم می گفت.
زمان عزل آیت الله منتظری،حاج علی غروب همان روز رفت منبر و روی منبر گفت:خدایا!،عمر خمینی رو هزار ساله کن و پسر من رو از جهنم نجات بده!خیلی ها به وی تشر زدند که یعنی چه ....؟!
♦️گفت:حسینعلی بچه منه،من می دونم حسینعلی چی هست،حسینعلی مرد حکومت نیست.او برای مملکت داری نیست.امام خمینی فرزند من رو از آتش جهنم نجات داده.....
🌍 @ebratha_ir
هدایت شده از کانال روشنگری🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از داناب (داستانک+نکاتناب)
توی کوچه با گچ و زغال خانه میکشیدیم و با بچههای همسایه بازی میکردیم .
بابا که میآمد میدویدیم توی خانه .
دوچرخه داشت از این چینیها ، خیلی بهش میرسید ، زنگ میبست ، همیشه با نوار پلاستیکی سبزرنگ تزئینش میکرد.
بزرگتر که شد موتور خرید من و زهره و خالهام را سوار کرد ، سر کوچه زمین خوردیم و رفتیم توی دیوار بعدش هم افتادیم توی جوی آب .
مردم جمع شدند و از خجالت آب شدیم .
سرمان را پایین انداختیم و آمدیم خانه ، محسن هم موتورش را برد درست کرد .
بد رانندگی میکرد ، چه با موتور چه با ماشین .
همیشه عجله داشت مامانم میترسید بنشیند پشت موتورش .
یک روز پشت فرمان آفتاب افتاده بود توی چشمش از پشت زده بود به یک پیکان.
بابا گفت خب عینک دودی بزن توی ظهر معلومه که آدم جلوی چشمش رو نمیتونه ببینه .
یک شب قبلاز بله برونش مادر خانومش و خانومش آمدند خانه ما .
آخر شب ماشین بابام را گرفت تا آنها را برساند ، با لب و لوچهی آویزان برگشت .
ماشین را کوبیده بود به یک نیسان .
بااینحال زیاد هم قیافه میگرفت . دوستش تعریف میکرد توی خیابان بودیم یکی آمد زد به ما ، خیلی بد میرفت .
محسن با یک ژستی پیاده شد که گفتیم الان دعوایشان میشود .
رفت پایین و به طرف گفت ببخشید ، خواهش میکنم بفرمایید حاج آقا .
دوستش کلی مسخرهاش کرده بود ، دلش نمیآمد ، اصلاً اهل دعوا نبود. بیشتر اهل صلح بود .
َ صلوات خیلی دوستداشت . پشت ماشینش صلوات نوشته بود.
اسمش توی تلگرام صلوات بود.
کلی از اسباببازیهای بچگیاش را نگهداشته بود ، بزرگ که شد همه را تقسیم کرد . یکخرده از وسایلش را داد به پسر من و مقداری را به بچه برادرم .
انگشتر زیاد داشت ، دُر و عقیق و فیروزه .
رنگ روشن میپوشید ، میخواست دل خانمش را به دست بیاورد .
پسر خانه که بود سرو سنگینتر میچرخید.
ولی عقاید و مرامش مثل قبل بود.
ماه رمضان که تمام میشد خانمش میگفت محسن گفته چند تا از روزه هام به دلم نچسبیده و دوباره میگرفت.
کل محرم و صفر مشکی میپوشید و درگیر مراسمهای مذهبی مؤسسه بود .
در کودکی و نوجوانی هم قاطی دستههای عزاداری میشد.
در دوران دانشگاه در دستهها شیپور میزد.
بچهتر که بود در دستههای عزا زنجیر میزد ، زنجیر کوچکی داشت که خیلی حساس بود کسی بهش دست نزند .
بچهام کوچک بود داشتم بهش آب میدادم ، آمد کنارم ایستاد و گفت به سه نفس آب را بده بخورد .
بعد هم گفت دایی بگو یا حسین .
بابا مخالف رفتن محسن به سپاه بود . خودش و خانواده همسرش خیلی تلاش کردند ، حتی اسمش را خط زده بودند .
هم میخواست رضایت بابایم را بدست بیاورد و هم میخواست برود سپاه .
بابام میگفت آدم سپاهی آدم خودش نیست ، ممکنه بره جنگ بلایی سرش بیاید .
اما بالاخره رفت .
خودش بلد بود دفعه اول با ما خداحافظی نکرد .
دفعه دوم بغلم کرد و خداحافظی کرد .
دم آخر آمد در گوشم گفت حلالم کن ، بچه بودیم تو رو خیلی زدم .
من فقط گریه میکردم لحظهی آخر توی ترمینال گفت علیاکبرتون داره میره .
گفت گریه نکنید من رو نمیبرنا.
خیلی خوشحال بود مثل بچهها که چیزی بهشان میدهند.
برای همه ی ما پیغام فرستاد من رو حلال کنید.
به یاد مصیبت حضرت زینب باشید .
حسابی مواظب مامان بابا باشید ، دعا کنید روسفید بشم .
برایش نوشتم تو همینطوری هم روسفید هستی ، روسفیدی فقط به شهادت نیست .
شهادت برای تو خوبه و برای ما سخت .
دوباره گوشی را برداشتم و نوشتم بهخاطر همون مامان بابا که اینقدر سفارش شون رو میکنی برگرد .
شوهرم خواب بود هی به گوشیاش زنگ میزدند ، من که جواب میدادم قطع میکردند .
صدایش زدم ، پا شد گوشی را جواب داد و فقط گفت باشه .
شب قبلش هم خیلی حالم بد بود تا صبح خوابم نبرده بود .
رفتم توی حیاط روی تخت نشستم ، به دلم افتاده بود انگار .
شوهرم من را برد خانهی مادرم .
مادرم داشت گریه میکرد و فامیل هم بودند.
گفتند محسن اسیر شده .
نشستیم به گریه و زاری .
قرآن و نماز امامزمان میخواندیم و توسل میکردیم .
توی کتابی خوانده بودم کسی در صحرایی گم میشود ، به امامزمان علیهالسلام متوسل میشود و امام زمان کمکش میکند وبه مقصد میرساندش.
بعد از نماز امامزمان گفتم
یا صاحبالزمان ادرکنی
یا فارس الحجاز ادرکنی
محسن ما را نجات بده .
رفتیم سر قبر شهدای گمنام همانجا خبر شهادتش را دادند ، نجات پیدا کرده بود .
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir