⭕️ امان از ذات خراب!!!
پیرمردی که شغلش دامداری بود، نقل میکرد:
🐺گرگی در اتاقکی در آغل 🐑گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار تا توله داشت و اوایل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد میکرد و به بچههایش میرسید، چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند و به خاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملاً او را زیر نظر داشتم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار 🐔مرغی، 🐰خرگوشی، 🐏برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش میآورد.
اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمیشد!
ما دقیقاً آمار گوسفندان و برههای آنها را داشتیم و کاملاً مواظب بودیم. تولهها تقریباً بزرگ شده بودند. یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از برهها را کشتند!
ما صبر کردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز میگرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.»
این یک گرگ است و با سه خصلتِ
درندگی
وحشی بودن
و حیوانیت
شناخته میشود اما میفهمد هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسان کرد، به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید؛ هر ذاتی رو میشه درست کرد، جز ذات خراب....!!
حکایت بعضی مسئولینه که سر سفرهی انقلاب بزرگ شدن و قبل از اون چیزی نبودن و حالا...
#معرفت_حیوان
#بی_حیایی_نامردمان
#حکایت
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
رفته بودم سرِ کوچه دو عدد نان بخرم
و کمی جنس بفرمودهی مامان بخرم
از قضا چشم من افتاد به یک دوشیزه
قصد کردم قدحی «ناز» از ایشان بخرم
ناز از دلبر طنّاز، خریدن دارد
بس که ابروی «تتو» با مژهاش سِت شده بود
مانده بودم چه از آن سرو خرامان بخرم
که به خود آمده، دیدم به سرش شالی نیست!
به کجا میروم اینگونه شتابان! بخرم!
نکند دورهی چهل سال عقب برگشته؟!
یا که من آمدم از عهد رضاخان بخرم!
باتعجّب و کمی دلهره گفتم؛ بانو!
بهرتان روسری اندازهی «روبان»! بخرم؟
گفت با لحن زنانه «برو گم شو عوضی»
پسر "مش صفرم"! آمدهام نان بخرم!! 😄😂😂
شاعرشو نمیشناسم ولی خیلی باحال سروده، الآن دیگه به پسرا هم باید گفت «حجابتونو رعایت کنید خانم»
#طنز
#بی_حجابی_مردان
#آرایش_زنانه_مردان
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ بیحجابی اثرات خطرناکی روی بدن و مغز زنان و مردان میذاره.
✅ واقعا دیدنی!
#بی_حجابی
#تأثیرات
#حکمت_اسلام
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 میدونی روز غذا دادن کِی هست؟
🔹این سؤال را از مردم شیراز پرسیدیم. شما هم اگر پاسخ این سؤال را نمیدانید، حتماً این چند دقیقه را ببینید.
#روز_اطعام
#عید_ولایت
#احسان_عظیم
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
8.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 کلیپ موزیک | 《کوچهی غیرت》
🔹 «سینا آبگون» خوانندهی جوان همدانی در جدیدترین قطعهی خود جواب دندانشکنی به موزیک «کوچهی نسترن» از ابراهیم حامدی (ابی) داد.
🔸 کار فرهنگی بسیار زیبایی که ارزش دیدن دارد.
#شهدا
#کوچه_غیرت
#پاسخ_زیبا
#کوچه_نسترن
#هجمه_فرهنگی
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
🔴 تضمین شعر «ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر»
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
رَبُّهُ فیه تجلّی وظَهَر»
بود در محفل ارباب نظر
نَقل شیرینتری از نُقل و شکر
میشمردند یکایک چو گهر
مدحت صاحب شمشیر دوسر
که بشر میشود اینگونه مگر؟
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
رَبُّهَ فیه تجلّی وظهَر»
چه بشر؟ مظهر اوصاف خدا
چه بشر؟ مطلع انوار هُدی
چه بشر؟ پادشه ارض و سما
چه بشر؟ صاحب دستور و قضا
چه بشر؟ حاکم و فرمان قدر
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
هُوَ وَالواجِبُ نورٌ وقَمَر»
چه بشر؟ مرشد جبریل امین
چه بشر؟ آینهی خالق بین
چه بشر؟ نور إلهش به جبین
چه بشر؟ ناطق قرآن مبین
چه بشر؟ قاسم فردوس و سقر
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
یا لَهُ صاحِبَ سَمْعٌ وبَصَر»
چه بشر؟ باعث ایجاد جهان
چه بشر؟ علّت تکوین مکان
چه بشر؟ مبدأ اوقات و زمان
چه بشر؟ واقف اسرار نهان
آگه از هر چه به بحر است و به بَر
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
صَدَفٌ فی صَدَفٍ فیه دُرَرْ»
بشری کو به إله است ولی
حاکم مطلق حکم ازلی
داور محکمهی لمیزلی
به خداوند، علی هست علی
مدح وی آن که نگنجد به شُمَر
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
ماغَزَی غزْوَةً اِلاّ وَظَفَر»
علی آری نَبْوَد جز بشری
بشری، خود به بشر چون پدری
درگهش ملجأ هر در بدری
مادر دهر نزاید پسری
اَبَدالدّهر چو وی بار دگر
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
حَمَدَاللّه واَثنی وشَکرْ»
ای که خواهی که شوی پیرو او
اوّل از وی ره مقصود بجو
وانگهی خویش ببین موی به مو
بعد با معرفت و عقل بگو
خواه باشی به سفر یا به حضر:
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
خَصَّهُ اللّه بآیَ وَسُوَر»
آن که لوح دلش از لوث گناه
قیرگون است و همه نامه سیاه
ننهاده قدمی راست به راه
چون بگوید به چنان وضع تباه
که منم پیرو او، او رهبر؟
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
فیه طومارُ عَظاتٌ وَعِبَرْ»
پیرو او نکند میل به شر
خیر مردم بُوَد او را به نظر
به کس او را نرسد رنج و ضرر
حامی غمزدگان شام و سحر
بر یتیمان همه باشد چو پدر
«ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
وَسُلیلٌ کشُبَیرٍ وشَبَرْ»
🌹شعر عربی: از ملاّ مهرعلی خویی
🌺 تضمین از: سلیمان امینیتبریزی
💐عید سعید غدیر بر شیعیان مولا علی علیهالسلام مبارک باد💐
#مدح_مولا
#عید_ولایت
#عید_غدیر
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 زیبا همچون نماز
🌸 خاطرهای تکاندهنده از جشن تکلیف دختر ۹ ساله 🌸
🍃 در سال ۱۳۶۲ قرار شد برای ما، در مدرسه جشن تکلیف بگیرند. مدیر خوب مدرسهی ما که خودش علاقهی زیادی به بچهها داشت و تنها معلمی بود كه سر وقت در مدرسه با بچهها نماز میخواند، به کلاس ما آمد و گفت: «بچهها برای دوشنبهی هفتهی آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكليف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.»
🍃 من همانجا غصهدار شدم چون در خانهی ما به اين چيزها بها داده نمیشد و خبری از نماز نبود!
🍃 روزهای بعد، بچهها یکییکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه میآوردند.
مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاوردهای؟» من گریهکنان از دفتر بیرون آمدم.
🍃 فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادرنماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.»
ولی من میدانستم در خانهی ما از این کارها خبری نیست.
🍃 بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاجآقای بسیار خوشکلامی برای ما سخنرانی کرد و گفت: «بچهها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خدای خود هر چه بخواهید خدای مهربان به شما میدهد.
آن روز خیلی به ما خوش گذشت.
🍃 به خانه آمدم شب هنگامِ نماز مغرب، سجادهام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهی به سجاده كرد و با حالتی خاص اصلاً به من توجهی نکرد!
🍃 من كه تازه به سن تكليف رسيده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار بگيرم كه اينگونه نشد!
اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادرنمازم را ديد، عصبانی شد، سجادهی مرا به گوشهای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟!
🍃 بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد.
🍃 اذان صبح از حسینیهای که نزدیک خانهی ما بود به گوش میرسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریهام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد.
🍃 پدر و مادرم هر دو مرا صدا میکردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کردهاند، با نگرانی پرسيدم: چه شده؟! كه يكدفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیدهایم!
🍃 خواب ديديم ما را به طرف پرتگاه جهنم میبرند، میگفتند شما در دنیا نماز نخواندهاید و هيچ عمل خيری نداريد و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانيت سؤال میكردند و ما هم گریه میکردیم، جیغ میزدیم و هر چه تلاش میکردیم فایدهای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم.
🍃 خیلی وحشت كرده بوديم. ناگهان صدایی به گوشمان رسيد كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه داريد، دیشب در خانهی اینها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.»
🍃 آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزههای خود را بجا آوردند و در يك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آنها را مورد عنايت قرار داد.
این روند ادامه داشت، تا در سال ۷۴ هر دو به مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصلهی چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند.
🍃 اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرسوجو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را میگذراند.
🍃 وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان «کیار» استان «چهارمحال و بختیاری» پیدا کردم، دیدم پارچهای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفتهاند.
🍃 یک هفتهای میشد که به رحمت خدا رفته بود. خدا او را که باعث انقلابی زیبا در زندگی ما شد بیامرزد.
🍃 حال من ماندهام و سجادهی آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. حالا من به تأسی از آن مدير نمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم كلاس سوم ابتدايی هستم و در جشن تكليف دانشآموزان، ياد مدير متعهد خود را گرامی میدارم و هر سال که میگذرد برکت را به واسطهی نماز اول وقت در زندگی خود احساس میکنم.
خواهر کوچک شما ـ التماس دعا
📚 کتاب «پر پرواز» صفحهی ۱۲۲
❇️ این خاطرهی طولانی ولی زیبا را از دست ندهید ❇️
به نقل از کانال حجةالإسلام عیسوی
#داستان_نماز
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
🌷ذکری جمیلة من إکرام الإمام الحسین علیهالسلام لخادم زواره🌷
يقول أحد اخواننا من أبناء العامة(مسلمين سنة) من دولة الكويت وله منصب كبير في الحكومة الكويتية
يقول: لم تكن لي صلة قوية بأهل البيت (علیهم السلام) غير إني اسمع عنهم من الشيعة في منطقتنا فقط.
كان لدي مزرعة كبيرة أعددتها للنزهة والجلوس مع الأهل والأصدقاء. وأعددت فيها بعض المزروعات والدواجن وكنت أصرف عليها أموال طائلة ولم أكن اجني منها اي شي. وفي ليلة كنت متوجها إلى المزرعة وكان الوقت متاخرا من الليل وفي الطريق صادفت عائلة جالسة في الطريق، رجل وزوجته وأبنائه!! وقفت لاسألهم عن وقوفهم في هذا الوقت المتأخر من الليل. وفی اللحظة اللتی أردت الكلام معهم جاءت دورية لتسألنا عن سبب وقوفنا هناك فقلت أني متوجه للمزرعة فسالني عنهم. رأيت الخوف في اعينهم! فقلت انهم معي وبحمايتي. أركبتهم السيارة معي وتوجهنا إلى المزرعة بعد أن تعارفنا. ثم جلسنا بالمزرعه وسألت الرجل عن توجهه، فقال أننا متوجهون لزيارة الإمام الحسين(علیه السلام) مشيا على الأقدام!! تعجبت! وقلت له هل هذا العناء والسير فقط لزيارة الحسين؟؟
فقال لنيل شرف المشي والتقرب إلى الله والفوز بالجنة.
يقول: لم أقتنع بكلامه ولكني قمت وحضرت لهم الطعام بيدي، حيث لم يكن أحد في المزرعه وقدمت لهم الطعام وفرشت لهم في أحدی الغرف حيث توجهت العائلة للنوم وبقي الرجل جالسا طوال الليل معي يحدثني.
عندما أشرقت الشمس نهض الجميع وأرادوا أن يواصلوا سيرهم. ألحيت عليهم بنقلهم للحدود حيث كان قريبا من المزرعه مسيرة ساعة. فنقلتهم وعدت لمنزلي وأنا أشعر بالتعب الشديد، شاهدت زوجتي أثر التعب واضح علي فجعلتني أنام وبعد ان استيقضت سألتني عن السبب، فاخبرتها بما حدث. ابتسمت وقالت هنيئا لك خدمة زوار الإمام الحسين(عليه السلام). قلت لها وأي خدمة؟ قالت ماصنعته من إعداد الطعام وتهيئة مكان للنوم. قلت لها ماصنعت فقط لأنهم أناس مقطوعين في الطريق. فالزوار لايعنون لي شي.
كانت زوجتي محبة لآل البيت والحسين(علیه السلام).
يقول: ثم سكتت قليلا وقالت لقد نقلت الغرباء لزيارة الحسين(علیه السلام) ونحن أهل بيتك أحق منهم، أريدك الآن ان تأخذنا أيضا لزيارة الحسين(علیه السلام). يقول أردت أن اثنيها عن طلبها لكن بدون فائدة. ماكان مني الا ان ارضخ لطلبها فتوجهنا لزيارة الحسين(علیه السلام) مع اسرتي.
هناك ذهبنا إلى مرقد الحسين(علیه السلام) ثم توجهنا لمرقد العباس(علیه السلام) ثم عدنا إلى الفندق.
يقول: كانت لدي طفلة تبلغ التسع سنوات ومنذ ولادتها وهي لا تتكلم وكانت خرساء. لکن بمجرد أن عدنا إلى الفندق جلست ابنتنا تحدثنا عن فرحتها بالقدوم لكربلاء وكأنها لم تكن خرساء من قبل. يقول: جلست أبكي من الفرح فأنا لم أطلب حاجة من الحسين(علیه السلام) الا انه اكرمني بقضاء حاجة لي قد يئست من قضائها. قالت لي زوجتي هذا بفضل خدمتك لزوار الحسين(علیه السلام) يقول وبعد الانتهاء من الزيارة، عدنا. وبعد فترة تلك المزرعة التي كانت لا تعطينا شي اصبحت تدر علينا خيرا كثيرا بكل ما كنت اتمناه واكثر. لذا قمت ببناء الغرف وهيئة مضيف كبير للمارة والذاهبين لزيارة الحسين(علیه السلام) ومن ذالك اليوم والخير والبركة تعم علي وعلى اسرتي في كل مكان ببركة الحسين(علیه السلام) كما اشتريت قطعة ارض ملاصقة للمكان الذي وجدت العائلة وبنيت فيه مبيتا للذاهبين لزيارة الحسين(علیه السلام). عسى الله ان يقبلني من زواره والفائزين بالجنة والرضوان.
فسلام الله على الحسين وجده محمد(صلی الله وعلیه وآله وسلم) وأبيه علي(علیه السلام) وأمه فاطمة الزهراء(علیها السلام) وأخيه الحسن المجتبى(علیه السلام) ورفيق دربه شقيقه العباس(علیه السلام) والسلام على اهل بيت الحسين والشهداء بين يديه وعلى التسعة المعصومين من ذرية الحسين عليهم السلام جميعا.
ترجمه👇
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
💚🌦 حسنات 🌦💚
🌷ذکری جمیلة من إکرام الإمام الحسین علیهالسلام لخادم زواره🌷 يقول أحد اخواننا من أبناء العامة(مسلمين
❤️خاطرهای بسیار زیبا از توجه امام حسین علیهالسلام به خادمین زوارش❤️
یکی از برادران اهلسنت که اهل کشور کویت است و صاحب مقام بالای حکومتی هم در آن کشور است واقعهی زیر را نقل میکند:
با اهلبیت علیهمالسلام ارتباط قوی نداشتم و فقط از زبان شیعیانی که در منطقهمان زندگی میکنند مطالبی راجع به آنان شنیده بودم.
مزرعهی بزرگی داشتم که آن را برای تفریح و همنشینی با خانواده و دوستان مهیا کرده بودم. در آن مزرعه مقداری محصولات زراعی و تعدادی مرغ و خروس و پرندگان دیگر پرورش میدادم، مبالغ سنگینی را هم خرج مزرعه میکردم اما هیچ محصولی نصیبم نمیشد.
یک شب و در ساعات پایانی شب به سمت مزرعهام در حال حرکت بودم که به خانوادهای برخوردم. مردی همراه با همسر و فرزندانش! توقف کردم تا جویای علت حضورشان در آن منطقه شوم، آن هم در آن وقت شب!
همین که آمدم با آنها همکلام شوم گشت پلیس آمد و از علت توقفمان پرسید. من گفتم به سمت مزرعهام میروم. دربارهی آن خانواده از من پرسید و وقتی ترس را در چشمشان دیدم گفتم آنها با من و همراه منند.
آنها را سوار ماشینم کردم و به سمت مزرعه حرکت کردیم. از آن مرد پرسیدم کجا میرفتید؟ پاسخ داد با پای پیاده به زیارت امام حسین علیهالسلام میرویم! تعجب کردم و گفتم اینهمه سختی و دوری راه را فقط برای زیارت حسین تحمل میکنید؟!
که پاسخ داد برای دستیابی به فضیلت پیادهروی در این راه و تقرب به خدا و رسیدن به بهشت.
با گفتههای او قانع نشدم اما رفتم و با دستان خودم برای آنها غذا آماده کردم زیرا کسی در مزرعه نبود. غذا را برایشان بردم و در یکی از اتاقها جای خوابشان را انداختم. خانوادهاش خوابیدند و من طول شب را با آن مرد به صحبت کردن گذراندم.
صبح هنگام طلوع آفتاب قصد رفتن کردند، با اصرار آنها را تا مرز که حدود یک ساعت با مزرعهام فاصله داشت بردم و به منزل خود برگشتم. احساس خستگی شدیدی میکردم، همسرم وقتی آثار خستگی را در من دید اسباب خواب مرا فراهم کرد. وقتی بیدار شدم جویای ماجرا شد، قضیه را که برایش گفتم تبسمی کرد و گفت خدمت به زائرین امام حسین علیهالسلام گوارای وجودت!
گفتم چه خدمتی؟! پاسخ داد همین که برایشان غذا و جای خواب فراهم کردی. گفتم آنچه کردم برای این بود که آنها در راه مانده بودند والا زائر بودنشان برایم معنایی نداشت.
همسرم که دوستدار اهلبیت و امام حسین علیهمالسلام بود، اندکی سکوت کرد سپس گفت تو غریبهها را به زیارت امام حسین علیهالسلام بردی در حالی که ما برای زیارت بردن از آنها شایستهتریم. همین الآن باید ما را هم به زیارت امام حسین علیهالسلام ببری.
هر چه خواستم او را منصرف کنم فایده نداشت. به ناچار تسلیم شدم و با خانواده به زیارت رفتیم. به حرم حسین و حرم عباس رفتیم و سپس به هتل برگشتیم.
دختر نه سالهای داشتم که از بدو تولد کر و لال بود. همینکه از زیارت به هتل برگشتیم دخترم شروع به صحبت کرد و از خوشحالیاش بابت آمدن به کربلا گفت!! طوری حرف میزد که انگار هیچ وقت کر و لال نبود! از فرط خوشحالی گریه کردم زیرا من هیچ درخواستی از امام حسین علیهالسلام نکرده بودم اما او حاجتم را داده بود! آنهم حاجتی که از برآورده شدنش ناامید شده بودم! همسرم به من گفت این شفا و کرامت به خاطر خدمت به زوار امام حسین علیهالسلام است.
بعد از پایان زیارت به خانه برگشتیم. مدتی بعد مزرعهام که هیچ وقت محصول نمیداد حسابی به بار نشست و چنان خیری به ما رساند که هیچ وقت تصورش را هم نمیکردم. از اینرو چند اتاق و یک مهمانخانهی بزرگ برای پیادهها و زوار امام حسین علیهالسلام ساختم. از آن روز به برکت امام حسین خیر و برکت عجیبی در زندگی من و خانوادهام جاری شد. من هم در کنار همانجایی که آن خانواده را سوار کرده بودم قطعه زمینی خریدم و استراحتگاهی را برای زائرین حسینی علیهالسلام بنا کردم.
إنشاءالله که خداوند مرا از زائرین حضرتش و بهشتیان قرار دهد.
سلام و درود خدا بر حسین علیهالسلام و جدش محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم و پدرش علی علیهالسلام و مادرش فاطمهی زهرا سلاماللهعلیها و برادرش حسن علیهالسلام و برادر و همراهش عباس علیهالسلام و سلام بر اهلبیت حسین علیهالسلام و شهدای کربلا و سلام بر تمام آن نه امامی که از ذریهی حسین علیهالسلام هستند.
✍️ترجمه توسط «سیدمحمدحسن صدری»
#زیارت_امام_حسین
#خدمت_به_زائرین_حسینی
#کرامت_حسینی
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
🔻کرامتی از مرحوم آیةالله بهجت قدسسره
گنبد حرم کریمهی اهلبیت علیهمالسلام وضعیت مناسبی نداشت، باید تعمیر میکردیم. استاد معمار گفت: «بازسازی چهار سال طول میکشد» هزینه و مقدار طلای لازم را هم تخمین زد. در دفترچهام یادداشت کردم: چهار سال وقت میخواهد! فلانقدر پول، فلانقدر هم طلا! در آخر یادداشت هم نوشتم: «نه پول داریم، نه اینقدر طلا و نه عمر من کفاف میدهد.»
مدتی بعد گفتند: «از دفتر آیةالله بهجت تماس گرفتهاند.» گوشی را گرفتم؛ گفتند: «آقا میخواهند شما را ببینند...» به خدمتشان که رسیدم، گفتند: «چرا گنبد را درست نمیکنید؟» بعد فرمودند: «نگران نباشید، هم خداوند عمرتان میدهد و هم هزینهاش تأمین میشود و هم طلایش میرسد.» مقداری پول دادند و گفتند: «این هم برای شروع کار.» دلم آرام گرفت. به دفترچهام مراجعه کردم، انگار آقا آن را دیدهاند. برای کسب تکلیف، ماجرا را خدمت مقام معظم رهبری شرح دادم. فرمودند: «آن چه ایشان میفرمایند، عمل کن.»
کار را شروع کردیم.
در کمتر از چهار سال، بازسازی گنبد با همان پولهایی که نمیدانم از کجا میرسید، تمام شد؛ من هم با چشمانم گنبد سالم را دیدم، آقای بهجت هم خود برای پردهبرداری آمده بودند.
بر اساس خاطرهی آیةالله مسعودیخمینی، تولیت وقت حرم مطهر حضرت معصومه(ع)
📚 این بهشت، آن بهشت، ص۵٩
✅منبع: کانال مرکز نشر آثار آیةالله بهجت
✅ @bahjat_ir
#بازسازی_گنبد_طلای_حضرت_معصومه
#اینگونه_بود...
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
❓بچهها توی خانه بازیگوشی و شیطنت میکردند. گاهی درمانده میشدیم. از آقای بهجت پرسیدم: «با بچهای که از دیوار راست میرود بالا و حرف گوش نمیکند، باید چه کار کرد؟»
🔹 گفت: «همانطوری که توقع دارید خدا با شما رفتار کند، با این بچهها هم همانطور رفتار کنید. اینطور اگر نگاه کنید، دیگر زدن بچهها یا بداخلاقی با آنها بهخاطر اشتباه، بیمعنی میشود. بچه هم احساس نمیکند که بابایش درکش نمیکند.»
📚 به شیوهی باران، صفحهی ٣٩
☑️ منبع: کانال رسمی مرکز تنظیم و نشر آثار آیةالله بهجت رحمهالله
#آیةالله_بهجت
#تربیت_دینی
#روش_برخورد_با_کودک_بیش_فعال
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️