🚶🏻♂️🚶🏻♂️از طبقه همکف شروع کردیم به پاکسازی تا رسیدیم به طبقه ی اول..
فاصله ی ما با دشمن به اندازه ی یک دیوار شد😖دشمن از صدای پایمان متوجه حضورمان شدن
با مقاومت ما آه و ناله ی دشمن بلند شد 😄✌🏻
دو سه نفری مجروح شدیم 😰😣یک طرف بدنم از ترکش پر شده بود گفتم که یک اتاق عقب بیاییم ولی حسن مخالفت کرد🤦🏻♂️
کنارسقــر ایستادو مقاومت کرد کرکری شروع کرد🤩
دشمن از آن سوی دیوار میگفت قوم مشرکین و اینجور چرندیات🤌🏻
یکبار حسن غیرتی شد😡 با صدای بلند شروع کرد به رجز خوانی!:(انت شیعه علی بن ابیطالب) و بعد به من نگاه کرد😎
🤯 یعنی کیف کن جوابشان را دادم🤦🏻♂️
من توی همان حال خنده ام گرفت😂 با حالت نیمه جانی😓 که داشتم رفتم پشت سرش ایستادم و یک لگد به پشتش زدم🤫😜
گفتم (حسن جان! ★أنت★ یعنـــی ★تو★🤦🏻♂️😂
😅✋🏻باید بگی👈🏻 نحن شیعه ی علی بن ابیطالب🥰
سرانجام حسن در همان ساختمان تیر خورد😞 به آرزویش که شهادت بود رسید🕊️🕊️
ــــــــــــــــــــــــــــ
راوی این داستان شهید مصطفی صدرزاده بودن🕊️
ــــــــــــــ
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
کتاب طنز 《چخ چخی ها 》نگاهی به نشاط و شوخ طبعی در زندگی و جهاد شهدای مدافع حرم مشهدی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قیمت 30/000ت
❌ %20تخفیف 24/000 تومان😍❌
📢 و اینکه به سراسر نقاط کشور عزیزمون هم ارسال داریم😍..🚀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دنیاے کتاب حسیبــــــا در واتساپ🍃⤵️
https://chat.whatsapp.com/DmxSrc9k17F94EyXmo4r87
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ممنون که با پیامهای بی نظیرتون ما رو به هدفمون نزدیکتر میکنین🥰
🕊️ #مشهـــد😍
شهید مصطفی صدرزاده در سال ۹۲ برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) با نام جهادی «سید ابراهیم»، داوطلبانه به سوریه اعزام شد. او فرمانده گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون بود که سرانجام پس از چندین بار زخمی شدن در درگیری با داعش، ظهر روز تاسوعا مقارن با اول آبان ماه سال ۹۴ در عملیات محرم در حومه حلب سوریه به آرزوی خود رسید. مزار این شهید در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار قرار دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
کتاب ★ سرباز روز نهــــــم★😍
شارژ شـــــــد🥳😍
موجودی 2✌🏻
اولویت با واریزی
قیمت🥰120/000تومان🌱🌸
با تخفیف 96000 ت✨
ارسالم که به سراسر نقاط کشور داریم🙃🚀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دنیاے کتاب حسیبــــــا در واتساپ🍃⤵️
https://chat.whatsapp.com/D78hkal4ouI1TVcHdBrLH7
جواد میخواست محسن را با خودش ببرد جبهه🤝
میگفت داداش🥰 تو قلب منی💚تو از من بهترو قویتری💪🏻 و بنیه ات از من بیشتر😇 بیا بریم هیچ کاری
هم که نکنی آب که میتونی دست رزمندهها بدی😇
محسن میگفت برادر میدونی که پای من اینطوریه🥺کاری از من نمیاد ولی میام🚶🏻♂️
پای محسن دیگر به اختیار خودش نبود😓 وقتی میرفت بیرون کفش از پا در می آمد و متوجه نمی شد😪
بالاخره جواد😁 او را راضی کرد و راهی جبهه شد🚶🏻♂️🚶🏻♂️ و در آنجا که رسیدن یک الاغ🐴به محسن داده بودند جواد میگفت دستش رو گرفتم🤝 روی الاغ می نشاندم کتری آب و چای و چیزهایی که بچه ها لازم داشتن توی کوله پشتیش🎒 میذاشتم و میرفت اونجایی که ماشین🚐 نمیتونست بره
محسن 🧔🏻سقـــــای جبهه شده بود محسن برای بار دوم هم در عملیات والفجر ۸ که بود تیری به گردنش خورد و مجروح شده بود و ...
ـــــــــــــــ
کتاب بسیار زیباو پرفروش [عزیـــز خانم] خاطرات کبری حسین زاده حلاج ، مادر چهار شهید دفاع مقدس است ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❌قیمت کتاب22/000تومان😍❌
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
📢 و اینکه به سراسر نقاط کشور عزیزمون هم ارسال داریم😍..🚀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دنیاے کتاب حسیبــــــا در واتساپ🍃⤵️
https://chat.whatsapp.com/DmxSrc9k17F94EyXmo4r87
و بازم یه رفیــــق با معرفت حسیبایی🥰 ✌🏻 کلی از این پیاماتون انرژے میگیریم💚 نگاه شهید بدرقه ے زندگیتون🌷 #خوزستـــــــان🥳
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
کتاب حوزه خون چاپ جدیدش ۱۲۰ هزارتومان ما چاپ قبل رو داریم با قیمت ۱۰۰ هزارتومان و با تخفیف مجموعه
یک روز داخل رختشویی لباسی 🧥 را باز کردم سوراخ سوراخ بود و خونی 😣دیگر نمی توانستم جلوی گریه مرا بگیرم😭آن همه خون و پیکر شهدا....امان از دل زینب سلام الله علیها💔 بغض نیامدن شوهرم🥺 چشم انتظاری بچههایم😓 دیدن مجروح هایی که روزی چند بار آنها را از هلی کوپتر🚁 کنار رختشویی تخلیه میکردن🤦♀️🧕🏻به دخترم شهناز که نگاه می کردم بیشتر گریه ام میگرفت😔 رختهایی که جلوی دست خانم ها می گذاشت ممکن بود خونِ باباش رویشان باشد🥺
یکی از خانمها تکه های پوست و گوشت را جمع میکرد لای پارچه میگذاشت می برد بیرون خانم ها پشت سر صلوات میفرستادند من انروز خیلی گریه کردم و با حال خوب به خانه برگشتم🏠تازه از بیمارستان رسیده بودم خانه روی پله نشستم لباس هایم هنوز خیس بودن🤦♀️ برادرم آمد و گفت کجا بودی؟🙄گفتم رختشویی😊
گفت...شوهرت مفقوده معلوم نیست برگرده یا نه هنوز سی سالت نشده🤦🏻♂️باید خودت بچه ها رو بزرگ کنی😠 اگه مریض بشه کی میخواد اونارو بزرگ کنه؟ 🤔گفتم خون من و بچه هام از بقیه رنگین تر نیست🥺👦🏻رضااسم نوشته بود بره به جبهه بالاخره با رفتنش موافقت کردن آمد گفت مامان بالاخره فردا میرم جبهه😍 سرش را بوسیدم😘 و گفتم خدا پشت و پناهت رفتم بازار شیرینی خریدم آوردم پیش اتوبوس ها بین رضا و دوستاش تقسیم کردم اقوام سرزنش میکردن😠
میگفتن پدرش که مفقود شده نزار این بچه هم بره اما من راضی بودم بعد از مدتی رضا هم رفت و شیمیایی و مجروح برگشت🥺 اما من همچنان رضارو می گذاشتم و دوباره به رختشویی برمیگشتم
۱۴ سال و ۳ ماه روز شماری کردم🥺 تا پلاک و چند استخوان برایم آوردن داغ دیدن دوباره شوهرم و شنیدن صدایش به دلم ماند.......💔 ـــــــــــــــــــــــــــــ
کتاب زیبای [حوض خون] روایت زنان اندیمشکی از رختشویی دفاع مقدس است ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌱ارسال به سراسر نقاط کشور
قیمت کتاب 100/000ت
❌ %20تخفیف 80/000ت😍❌
❗چاپ جدید این کتاب افزایش قیمت داره❗
https://chat.whatsapp.com/DmxSrc9k17F94EyXmo4r87