eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
681 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
« » ((عاشق شده بودم..♥️عاشق یکی که هیچ صنمی باهم نداشتیم😭.. او شیعه بود، من سنی. او اهل شیلی من در غزه. تازه‌مسلمانِ شیلیایی آس و پاس.. می‌دانستم دیوانگی است..😒 حماقت محض. مثل قماربازی که همه دار و ندارش را ریخته روی دایره. اما دلم گیر بود..⛓ دوستش داشتم. نمی‌دانم چرا!⁉️ …برگشتم بدون خلیل. تمام راه چشمم به خورشیدی بود که داشت غروب می‌کرد؛🌄 مثل زندگی من.. مثل آرزوهای من. مثل آرزوهای خلیل. مسجد شیعیان در شیلی. تبلیغ در آمریکای لاتین. ساختن خانه در فلسطین. گُر و گُر بچه‌آوردن. زمزمه کردم زیر لب «وطن روز را آغاز کن. محبوب من آواز روز را دوست دارد!» ـــــــــــ @hasebabu
❤️😍 نگاه شهدا مستدام بر زندگیتون 🦋❤️🦋❤️🦋❤️🦋❤️ @hasebabu
. . هرروز ، زمیــــن فریاد مے زند : آهاے آدم ها! کتاب زندگے ؛ چاپ دوم ندارد ، پس تا مے شود ؛ خوب ، پاک و عاشقانھ زندگے کنید ♥️. @hasebabu
🕊🖤 فاطمیــــه‌ڪه‌میشود؛ زیاددست‌روےِسینه‌بگذاریدو سلام‌ڪنیدبه‌علـے ! این روزا مولا خیلی تنهاست . -[ صل الله علیڪ یا مولا یا علے ابن ابیطالب ]-
در این کتاب پاۍ داستانـے کوتاه اما پر معنا از یڪ عمر زندگـے ، فرمان بردارے و ولایت پذیرے بـٰانویـے مینشینیم ڪھ فرزندش را براۍ این سرزمین فدا کرد و خودش نیز در راه اسلام و انقلاب از جـٰان و مـالش مـایھ گذاشت و سال ها در فراق فرزندش بـے صدا اشک ریخت . [ محمد براۍ اولین بار حرف مرا رد کرد . جواب داد : مامان جان ، ببخشیدا ولـے من این حرف شمارو قبول ندارم چرا همیشہ میگین خوش بہ حال شماها کہ مرد هستین و میتونین برین جبھہ ؟! خدا بہ اندازھ‌ۍ وظیفھ‌ۍ هرکسے بھش تکلیف کرده و ازش سوال میکنہ . شما کہ خانومے اگہ وظیفت بہ اندازھ‌ۍ دوختن یہ درز از لباس رزمنده ها باشہ و ندوزے ، مسئولـے ! من اگہ تکلیفم رفتن باشہ و نرم . وقتے هرکسے جایے کہ باید باشہ رو خالے بذاره یہ قسمتے از کار جنگ لنگ میمونہ . کار کہ براۍ خدا باشہ دیگہ آشپزخونہ و خط مقدم نداره . چرخ خیاطے و کارد آشپزخونہ هم با اسلحہ فرقـے نمیکنہ 🔪🤍🔫] -نویسندھ ❲ اکرم اسلامـے ❳! @hasebabu
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
در این کتاب پاۍ داستانـے کوتاه اما پر معنا از یڪ عمر زندگـے ، فرمان بردارے و ولایت پذیرے بـٰانویـے م
کتـ📖ـاب_بخــونیم! چشم هایش را دوخت بہ قالے و گفت: -یاد دوستم افتادم وقتے راه میریم، کتونے هاش این قدر پاره‌ان کہ تہ کفشش جدا میشہ، بابا ندارن. یخ کردم اولین جملہ‌اۍ را کہ بہ فکرم رسید گفتم: -این کہ غصہ نداره محمدم خیلے هم خوبہ کہ بہ فکر رفیقتے، خب اون کفش قبلے هاتو ببر بده بهش. چشمش را از قالے گرفت و دوخت بہ من. صدایش، لحن سوال کردنش، حتے دو دو زدن مردمک‌هایش هنوزم یادم مانده غصه دار نگاهم کرد، با صداقتے کہ تہ تهش مےرسید بہ جایـے کہ مےدانستم، از من پرسید: -خدا راضیہ؟ بہ خودم آمدم! توی دلم گفتم، سادات! دیدی این بچہ چہ قشنگ بهت درس داد. ❲ ❤️‍🩹 ❳! @hasebabu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 🌸 شخصیت و قهرمان اصلی، دختری آمریکایی است که در ابتدا وظیفه او تهیه محتوای رسانه ای و تبلیغ ظلم به در ایران است و طی ماجراهایی با مرکز اسلامی آشنا شده و در جلسات متعدد این مرکز، تمام افکار و آراء پیشین خود را به چالش می‌کشد. ♨️این دختر آمریکایی به سبب این اتفاق با دو نگاه و دو مدل سبک زندگی در مورد آشنا می‌شود و همین آشنایی، منشا اتفاقاتی مهم در زندگی او و دوست نزدیکش خواهد شد. 👈 دو نگاهی که حداقل در 14 مساله، 180 درجه با یکدیگر اختلاف اساسی دارند و این قهرمان داستان است که باید در این میان، تصمیمی بزرگ بگیرد ... تصمیمی که مخاطرات زیادی برایش به همراه خواهد داشت. — — — — — — — — — — — — نویسنده: محمدعلی حبیب اللهیان ناشر: معارف تعداد صفحات : 376 صفحه نوع جلد: شومیز قطع: رقعی — — — — — — — — — — — —
📚 نمای بعدی فیلم، بیرون از اتاق و در فضایی تاریک بود؛ زیر درختی بلند و پیر. دیگر حرکتی نمی کرد. با چراغ گوشی، دهانه چاه را پیدا کردند؛ صفحه گرد فلزی که روی چاه بود را کنار زدند؛ دختر را بلند کردند؛ و انداختند داخل چاه. مرد ریشو سر و دست هایش را رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! این خدمت رو از ما قبول کن. خدایا! ریشه رو از این مملکت بِکَن. تمام شد. چراغ های اتاق جلسه روشن شد. ده نفری که در سالن دور میز نشسته بودند، چشم هایشان را از مانیتور برداشتند و کف زدند. موهای بلند قهوه ای اش را از روی صورتش کنار زد و نگاهی همراه با لبخند به ماشا که کنارش نشسته بود، کرد... جک میلر، مدیر موسسه که در صدر نشسته بود، رو به علینژاد[ ] کرد و گفت: خب! نظرتون؟... کار داریم. سریع، هر کدوم اگه نظری دارین بگین. علی نژاد گفت: من میگم همین خوبه. مشکلی نداره... 📕 برشی از کتاب @hasebabu
خب دوستان یه معرفی جذاب داریم از کتاب اسطــــوره های عشــــ💞ـــــق ک خیلیاتون از محتوای کتاب سوال کردین 🦋🌱 این کلیپه معرفی کتاب رو حتمااا ببینید😍 @hasebabu 👇