eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
652 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
☆بسم رب الحسین ع☆ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ وَ عَلیَ الْمُسْتَشْهِدِینَ بَینَ یَدَیکَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهْ» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @hasebabu
اشک نگاه حسرت تصویر کربلا این است روزگار جامانده ها… الّلهُمَّ ارزُقنا کربلا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام رفقای جان ان شاءالله حال دلتون کربلایی... @hasebabu  
🌱 | «دخیل عشق» رمانی زیبا و خواندنی از مریم بصیری (-۱۳۴۸) است که داستان دخیل بستن زنی به نام صبوره در کنار ضریح حضرت امام رضا (ع) برای ازدواج با یکی از یادگاران دفاع مقدس را روایت می‌کند. صبوره پرستاری است که دل در گروی مهر جانبازی به نام رضا دارد اما حجب و حیا مانع از بیان عشقش می‌شود و درنهایت دست تقدیر رضا را با خود می‌برد. صبوره تنها می‌ماند اما کمی بعد سر و کله یک خواستگار پیدا می‌شود و... مریم بصیری در «دخیل عشق» به موضوعاتی که ناشی از افروخته شدن آتش جنگ است، پرداخته است. مجرد ماندن دختران، صدمات جسمی و روحی جوانان که ناشی از جنگ است، شیمیایی شدن جانبازان که با گذشت بیش از ۲۰ سال از جنگ از آن بی‌اطلاعند و ... از جمله مسائلی هستند که در این رمان مطرح می‌شوند. ـــــــــــــــــــــــــــــــ 🟢قیمت کتاب 130/000تومان 🔴قیمت با تخفیف 117/000تومان ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ناشناسمونه! ♡👇 https://abzarek.ir/service-p/msg/1320069 حال این روزهاتو تو یه بیت شعر بگو💔
🗓امروز یکم شهریور تولد فرمانده مخلص و بی ادعای لشکر 14امام حسین علیه السلام بزرگمردی که باصداقت و صفایش قلب همه همرزمانش را تسخیر کرده بود. ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
آقا جان کارد به استخون همه رسیده غم دوری حرمت بیچاره‌مون کرده😭 @hasebabu
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تیزر مهاجر سرزمین آفتاب📚 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
•••جرعه ای از کتاب همین که پا به اتاق گذاشتم، برادرم، هیداکی، با توپ پُر به سراغم آمد و درحالی‏که پدر و مادرم می‏شنیدند، سرم داد زد و با صدای بلند گفت: «تو هیـــــچ می‏فهمی زندگی با یک مسلمان چه سختی‏هایی دارد؟! آن‏ها هر گوشتی نمی‏خورند! شراب نمی‏خورند! اصلاً تو می‏دانی ایران کجای دنیاست که می‏خواهی خاک آبا و اجدادی‌ات را به ‏خاطرش ترک کنی؟!» ... بغض کردم و رفتم توی اتاقم؛ همان‏جا که اتسوکو نشسته بود و با غیظ و غضب نگـــاهم می‏کرد. ناامیدی و دلتنگی بر سرم آوار شد ... ــــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•