دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#توشهیدنمیشوی!؛ 📚 ↫همیشهباوضو بود، موقع شهادتش هم با وضو بود. دقایقی قبل از شهادتش وضو گرفت و رو
گوشه ای از #وصیتنامه_شهید_محمودرضابیضایی🕊
خطاب به همسرش...
واضحتر بگویم؛ نبرد شام، مطلع تحقق وعده آخرالزمانی ظهور است و من و تو دقیقاً در نقطهای ایستادهایم که با لطف خداوند و ائمه اطهار نقشی بر گردنمان نهاده شده است و باید به سرانجام برسانیمش با هم تا بار دیگر شاهد مظلومیت و غربت فرزندان زهرای مرضیه (سلام الله علیها) نباشیم؛ اگر بدانی صبرت چقدر در این زمان حساس در حفظ و صیانت از حریم آلالله قیمت دارد، لحظه به لحظه آنرا قدر میشماری.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#توشهیدنمیشوی📚
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
#باغ_حاج_علی📚
کتاب باغ حاج علی از ارسال اول به جبهه آغاز شده است. این کتاب با خرد جمعی که در جبهه حاضر بوده است، نوشته شده و به دست آمده است و مرور خاطرات آنها با ترکیبی است. این خاطرات شامل عملیات کربلای ۸ هم میشود.
نام این کتاب به یاد فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) به نام « #حاج_علی_فضلی» بهوسیلهٔ «مهدی سلحشور» انتخاب شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
✓قیمت کتاب 98/000ت
♡قیمت با #تخفیف_ویژه 90/000
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
#بریده_کتــــــاب 📚
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال پر از آب و برف بود و به سختی میتوانستیم حرکت کنیم، سرما هم فشار میآورد. با خودم گفتم: «خدایا، کاش شهید بشم تا از این سرما نجات پیدا کنم!» از شدت سرما دستهایم کبود شده بود و حتی نمیتوانستم گلنگدن اسلحه را بکشم. به قدری دستهایمان یخ زده بود که اسلحه را به زمین تکیه میدادیم و گلنگدن را با پا میکشیدیم. حتی نمیتوانستیم اسلحه را از ضامن خارج کنیم، با سنگ روی ضامن میزدیم تا جابهجا شود. نمیدانستیم سرنوشتمان چه خواهد شد.
ناگهان سعید طاهرخانی از بین جمع بلند شد و کنار یک جنازه رفت و آرام آن را جابهجا کرد. درست زیر جنازه یک گلوله آرپیجی بود. جنازه از کی آنجا بود؟! نمی دانستیم، اما به بدنه گلوله گلهای خشک چسبیده بود. سعید سرنیزهای در آورد و شروع کرد به تراشیدن گلهای روی گلوله آرپیجی تا بتواند آن را در قبضه جا بزند. هیچ فرصتی نداشتیم و دل توی دلمان نبود. سعید ایستاد و در همان تاریکی شب قرآنی را مقابل صورتش گشود و شروع کرد به خواندن دعا.گاهی به آسمان نگاه میکرد و گاه به قرآن. نفسها در سینهها حبس شده بود. یکی دو دقیقهای طول کشید. سید جلال از کوره در رفت و گفت: «برادر، اگه نمیزنی، بده من بزنم! عراقیا رسیدنها! یالاعجله کن!»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
#واریــــــــزی🌱
کتابخونِ همیشگی مون از #شیـــراز🌹
ـــــــــــــــــــــــ
کتب سفارشی شون 📚
#کشتی_پهلوگرفته
#سیمای_ارتش
#پس_ازبیست_سال
#راز_کانال_کمیل
#دل_آشوب
#کریسمس_در_نیاوران
#طالبان
#صد_و_هفتاد_و_ششمین_غواص
#حماسه_یاسین
#شاه_بی_شین
#ماه_خاتون
#زلزله_در_نیل
ــــــــــــــــــــــــــ
📌کتابخونِ با معرفتی که تموم موجودی گرفتن هاشون و واریزی هاشون یه چاشنی هم باهاشه اونم دعایِ خیر💚
مگر این غیر سعادت و خوشبختیه؟! 🥺
وجودتون سرشار از برکته
همیشگی باشین رفقای حسیبایی🌹
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•