دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#دزد_و_شاهزاده📘 داستان «دزد و شاهزاده»، روایتی از زَرعِه یکی از ماموران عمر سعد و پسری به نام پیمان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
در کتاب دزد و شاهزاده نویسنده با الهام از این داستان زرعه را وارد دنیای امروز ما میکند تا با اسیر گرفتن پسری به نام پیمان از عصر و زمانه ما و تحفه بردنش برای ابن زیاد پولی برای درمان عطش بیپایانش به چنگ آورد. پیمان اما از چنگ زرعه میگریزد و در شهر کوفه سرگردان میشود…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک انگشتر عقیق داشت که همیشه دستش بود. شب عملیات آب آشامیدنیشان، گلآلود بوده. انگشترش را در ظرف آب میاندازد تا جرم آب را بگیرد. هرکسی جرعهای مینوشد. آخرین نفر ته ظرف را در تاریکی بیابان، میپاشد و انگشتر گم میشود. داوود مقابل شرمندگیاش میگوید: مگه قرارِ انگشتر همیشه دست آدم، بمونه؟ آن انگشتر آخرین و کوچکترین تعلقش در این دنیا بود. آن شب از آن هم دل برید.
#شهید_داوود_خالقی_پور
#درگاه_این_خانه_بوسیدنی_است
ــــــــــــــــــــــــ
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
9.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔔 ده ماه پیش بود
رفته بود خونه حاج خانم...😭
📖 کتاب #درگاه_این_خانه_بوسیدنی_است رو از حاج خانم هدیه گرفتن
🛑 شاید این روزها حاج خانم
به عکس یادگاری با شهید رئیسی نگاه میکنه
و در ذهنش تصور میکنه
پسر چهارمش هم شهید شده.
پسر چهارمی که یه ملت عاشقش بود...🥺
#شهید_جمهور
#رئیسی_عزیز
#شهید_آیتالله_رئیسی
ــــــــــــــــــــــــــــ
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 #درگاه_این_خانه_بوسیدنی_است
💠 مادرانه ترین کتاب دفاع مقدس
🍂روایت زندگی مادر شهیدان خالقی پور؛
کتابی سرشار از روایتهای بارانی و آسمانی، روایتهای ناب مادرانه...
💌 برشی از کتاب:
دیگر مطمئن شدم چه به روزم آمده. خبری که چهل روز منتظر شنیدنش بودم، حالا داشت خفه ام می کرد. تنم از باد سرد پاییز سوزن سوزن می شد. در را بستم و داخل آمدم. خانه مان به نظرم خیلی خلوت آمد؛ سرد و خسته. سکوت مثل یک مار سیاه رویش چنبره زده بود. خودم را از پله ها بالا کشیدم. داغ خبر دلم را می چزاند. آرام نداشتم. دهانم خشک و تلخ شده بود. دوستم، خانم آقایی مهمانم بود. مبهوت نگاهم می کرد تا حرفی بزنم. زهرا و عزیز هم چشم به دهان من دوخته بودند. دلم نیامد چیزی بگویم. نمی توانستم بنشینم.
📖 درگاه این خانه بوسیدنی است
🖊️ به قلم: زینب عرفانیان
#درگاه_این_خانه_بوسیدنی_است
ــــــــــــــــــــــــ
قیمت کتاب 70/000ت
قیمت با تخفیف 65/000 ت
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
20.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاد کنیم شهدا رو با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد
📗عمار حلب
خاطرات شهید مدافع حرم محمد حسین محمد خانی ❤
🌸🌱شهید محمد حسین محمدخانی اصالتی یزدی دارد اما به تاریخ 9 تیرماه 1364 شمسی در تهران متولد شده است. وی سال های دانشجویی خود را در رشته ی مهندسی عمران در یزد سپری کرد و از فعالان بسیج دانشجویی بود.
محمدحسین به صورت داوطلبانه به یگان های مدافع حرم بانوی مقاومت در سوریه ملحق شد و سرانجام به تاریخ 16 آبان 1394 شمسی، طی نبرد با مزدوران سعودی و پیروان اسلام آمریکایی، در عملیات محرم، خلعت شهادت پوشید.
ـــــــــــــــ
🟢قیمت کتاب 170/000
قیمت با تخفیف 160/000🔴
↬ @hasibaa2
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
شهیدی که #حاج_قاسم بعد از شهادتش گفت: کمرم شکست؛ رشادت ها و شجاعت های شهید عمار مانند همت بود،
عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه می گذاشتم و می گفتم مراقب خودتان باشید.
ــــــــــــــــ
#عمارحلب #شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#حاج_قاسم
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
بعد از 99 روز! آرزویش بود بیسر باشد مثل اربابش. پیشانیاش یک تکه یخ بود.
دست کشیدم توی موهایش. همان موهایی که تازه کاشته بود. همان موهایی که وقتی با امیرحسین بازی میکرد، میخندید و می گفت: «نکش! میدونی که بابت هر تار اینها پونصدهزار تومن پول دادم؟! » یک سال هم نشد. امیرحسین را گذاشتم روی سینه اش.😭
تازه هشت ماهش شده بود.
🥀 یک بار از مراسم تشییع پیکر یکی از رفقایش برگشته بود. گفت که بچۀ سه ماهه اش را گذاشتند روی تابوت، ولی تو این کار را نکن. بگذارش روی سینه ام.
وقتی گذاشتمش، چنگ انداخت توی ریش های بلند بابایش.
ــــــــــــــــــــــــ
#بریده_ای_از_کتاب....
#عمارحلب
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا واقعاً نشسته بودم بالای سرش، توی معراج😭.
مشمع را بازتر کردم. یاد کفن و پلاک و تسبیحی افتادم که توی خواستگاری به من هدیه داده بود. مال تفحص بود.
توی غربت، خبر شهادتش را شنیدم. زنگ زد که با پدر و مادرم بیا توی منطقه تا باهم برگردیم. یک ماه توی ولایت غریبی چشمم به در سفید شد. هی امروز فردا می کرد. آخرم خودش نیامد و به قول خودش «خبرش آمد.»💔
ــــــــــــــــــ
#بریده_ای_از_کتاب....
#عمارحلب
#قصــــــــه_دلبری
#محمدحسین_محمدخانی
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•